منوچهر دقتی: عکاسی علیه مرگ 

منوچهر دقتی روح ماجراجویی دارد، هر کجا باشد ماجرایی هم در حال وقوع است

منوچهر دقتی اما هر بار با معجزه عکاسی از خطرها بیرون می‌آید و روز بعد، دوباره به خیابان بازمی‌گرد - منوچهر دقتی

وقایع روزهای آغازین انقلاب ۵۷ باعث شکل‌گیری نوعی از عکاسی در ایران شد که به قصه‌گویی عکاسانه مشهور است. منوچهر دقتی یکی از عکاسان این ژانر است که در روزهای منتهی به بهمن ۵۷، با ثبت عکس‌هایی تاریخی، نام خود را به عنوان یکی از نخستین «فتوژورنالیست»‌های ایران به ثبت رساند: زنی آمریکایی که مقابل سفارت آمریکا در تهران پرچم آمریکا را به آتش می‌کشد، کودکانی که به جبهه جنگ ایران و عراق اعزام شده‌اند، دستگیری‌های فله‌ای در خرداد ۶۰، اعدام‌های انقلابی در معابر شهر تهران، و زنان زندانی که در زندان اوین در انتظار مرگ خود نشسته‌اند، نمونه‌هایی از هزاران عکسی است که دقتی، با دقت یک عکاس-خبرنگار تیزبین، به ثبت رسانده است.

پس از پنج دهه عکاسی از مهم‌ترین رویدادهای ایران و جهان، اکنون او به بازگویی قضایای پشت پرده عکس‌های خود نشسته است. انتشارات «پیام آلمان» برای نخستین ‌بار، خاطرات این عکاس شهیر را با عنوان «آنچه من با قلم نور نوشتم» منتشر کرده است که حاوی مطالبی تکان دهنده از تاریخ ایران و جهان است. «آنچه من با قلم نور نوشتم»، اشاره به شعری از مولوی دارد:«این سخن را من از امروز نگفتم، ننوشتم/ بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.» در عین حال، در میان عکسان برجسته دنیا، به‌ویژه در ژانر موسوم به «عکاسی خیابان» (Street Photography) و «مستند اجتماعی» (Social-Documentary) نیز عبارت «نوشتن با نور» (writing with Light – با اشاره به نقش «نور» در پدید آمدن عکس در فیلم یا حافظه دوربین) رواج دارد. 

پنجاه سال عکاسی چطور نوشته شد؟

«اورسولا یانسن»، همسر منوچهر دقتی، راوی خاطرات پنجاه ساله او است. خانم یانسن درباره اینکه چطور به صرافت نوشتن این کتاب افتاده است، می‌نویسد: در خانه‌مان در پولیا-ایتالیا-‌ نشسته بودیم و با منوچهر شراب می‌خوردیم. به دلیل بحران کرونا و ممنوعیت رفت وآمد، مجبور بودیم در خانه بمانیم، که منوچهر شروع به گفتن از گذشته کرد.»

در این همنشینی کنار آتش است که منوچهر دقتی خاطرات گذشته‌اش را برای اورسولا تعریف می‌کند. درست مانند پیشینیان که در کنار آتش برای گریز از هراسی بزرگ و ناشناخته‌هایی در تاریکی، قصه‌گویی می‌کردند. منوچهر دقتی مشغول روایت از ماجراهایی می‎شود که به داستان‌های علمی-تخیلی شبیهند. بدین‌ترتیب و با این منبع الهام بکر، اورسولا که خود نویسنده‌ای چیره‌دست است، نوشتن کتاب تازه خود را آغاز می‌کند. هرچند منوچهر دقتی با نوشتن این خاطرات موافق نیست، اورسولا تصمیم خود را گرفته است و چنین می‌شود که دوران همه‌گیری کرونا فرصتی بی‌نظیر برای منوچهر دقتی مهیا می‌کند تا سرانجام قصه‌های پنهان در تاریکی پشت عکس‌ها را نمایان کند. 

عکاسی به شرط خطر

مانند اغلب زندگی‌نامه‌ها، کتاب خاطرات منوچهر دقتی از دوران کودکی آغاز می‌شود؛ با این تفاوت که از همان ابتدای دوران کودکی، عجایب منوچهر دقتی نیز آغاز می‌شود. او شش ماهه به دنیا می‌آید؛ به قولی گویی برای دیدن دنیا عجله داشته است. پزشکان امیدی به زنده ماندن او ندارند. اما او زنده می‌ماند و روز به روز به دنیای اطرافش کنجکاوتر می‌شود. سفری که پیش از رفتن به خدمت سربازی به هند می‌کند، این کنجکاوی را تا حد اعلایی دگرگون می‌کند. دیدار از مناظر هند کافی است تا فکر همواره در سفر بودن را در سر داشته باشد. سپس، پیش از انقلاب ۵۷ تحصیلات دانشگاهی را در رشته سینما در دانشگاه رم ایتالیا آغاز می‌کند و با آغاز ناآرامی‌ها در ایران، برای عکاسی از وقایع به ایران برمی‌گردد. از اینجا هر چه پیش‌تر می‌رویم، خاطرات منوچهر دقتی نفسگیرتر می‌شوند.

اولین عکس‌هایش را در ایران و در درگیری میان انقلابیون و سربازان رژیم می‌گیرد و حین یکی از این درگیری‌ها است که رگباری از گلوله به کنار او اصابت می‌کند و او به جان به در می‌برد. دقتی خیلی زود جذب نشریات می‌شود و عکس‌هایش را برای خبرگزاری‌های خارج از ایران می‌فرستد. اولین عکس‌های او از جنگ ایران و عراق، روی جلد نیوزویک منتشر می‌شود. در این زمان او مدام از سوی نیروهای انقلابی حکومتی تهدید می‌شود. عکس‌های او از اعدام‌های انقلابی و نیز بازداشت‌های گسترده و کودک سربازان در جنگ ایران و عراق، خشم نیروهای حزب‌الهی را برمی‌انگیزد و چندین بار با دستگیری‌هایی مواجه می‌شود که خطر مرگ را برای او به همراه دارد. منوچهر دقتی اما هر بار با معجزه عکاسی از این خطرها بیرون می‌آید و روز بعد، دوباره به خیابان بازمی‌گردد؛ روندی نفسگیر از ثبت وقایع که عاقبت روزی به بن‌بست می‌رسد. دوستی تلفنی به او اطلاع می‌دهد که باید فرار کند، وگرنه او را خواهند کشت. بدین‌ترتیب، عکاس بی‌قرار از کشور خارج می‌شود تا ادامه مستند کردن تاریخ را خارج از وطن خویش ادامه دهد.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

ماجرای درخواست مهدی هاشمی 

منوچهر دقتی روح ماجراجویی دارد. هر کجا باشد، ماجرایی هم در حال وقوع است. بعد از خروج از ایران و پشت سر گذاشتن فضای هراسناک دستگیری و ارعاب، وارد عرصه گسترده‌ آژانس‌های خبری همچون سیپا، خبرگزاری فرانسه، بلک استار، نیوزویک، تایم، نشنال جئوگرافی، پاری مچ، و لایف می‌شود. در این فضا است که ماجراجویی‌های او به اشکال گوناگون در مناطق پرخطر ادامه می‌یابد؛ مناطقی که علاوه بر نواحی جنگی، کشورهای درگیر منازعات قومی را نیز در بر می‌گیرد. در خاطرات او می‌خوانیم که عکاس بارها با خطراتی مواجه می‌شود که مخاطب با خود می‌گوید این بار دیگر امکان بیرون‌روی از آن نیست؛ مخصوصا که حالا دیگر او در کشور خودش هم نیست که حداقل جغرافیای محل را بشناسد. 

دقتی پس از خروجش نخست از سوی خبرگزاری فرانسه AFP به آمریکای مرکزی می‌رود و از درگیری‌ها در کاستاریکا، هندوراس، السالوادور، نیکاراگوئه، و پاناما عکاسی می‌کند. سپس همراه با عباس عطار، عکاس ایرانی، عازم جنگ خلیج‌فارس می‌شود.

برای مبارزه با سانسور از سوی نیروهای آمریکایی مرکزی را تاسیس می‌کنند که عکس‌ها بدون سانسور و شفاف منتشر شوند. عجیب‌ترین اتفاقی که در جنگ عراق و کویت برای دقتی رخ می‌دهد، خارج از گود جنگ است؛ زمانی که او در لابی امن هتلی در کویت متوجه می‌شود که کسی او را صدا می‌زند و به او می‌گویند که شخصی به نام هاشمی خواستار دیدار شما است. دقتی متعجب می‌شود. می‌شنود که کسی که خواستار ملاقات با او است، مهدی هاشمی رفسنجانی است. پسر هاشمی رفسنجانی در حالی که روی مبلی لمیده است، بعد از ابراز تعارفاتی به دقتی می‌گوید که در روزنامه خوانده است که او شرکت‌های آمریکایی را در خاموش کردن چاه‌های نفت در حال سوختن همراهی می‌کند و از آن‌ها عکس می‌گیرد. دقتی سری تکان می‌دهد که «خب؟»، و بعد مهدی هاشمی خواستار دسترسی به عکس‌هایی می‌شود که از تجهیزات فنی آن‌ها گرفته شده است؛ تجهیزاتی که به قول او، «در اختیار ما نیست» . 

این نخستین ‌باری است که پس از خروج  دقتی از ایران، او را تلخ و خشمگین می‌یابیم. عکاس همان‌طور که از محل خارج می‌شود، با ناراحتی می‌گوید: «حتمن شوخی می‌کنید! یعنی از من می‌خواهید برایتان جاسوسی کنم؟ باید شرم کنید از خودتان که از یک خبرنگار می‌خواهید برای شما جاسوسی کند.»

گلوله خوردن در اورشلیم

مهم‌ترین وقایع زندگی عکاسانه دقتی در دهه ۹۰ میلادی شکل می‌گیرد. در سال ۱۹۹۲ در جنگ سارایوو دو بار از مرگ حتمی می‌گریزد. به یاری دانشجویان ایرانی می‌رود که در خوابگاهی گرفتار شده‌اند و برای آگاهی خانواده‌هاشان از سلامت آنان، تلفن ماهواره‌ای خود را در اختیارشان می‌گذارد. آن خوابگاه ساعاتی بعد با گلوله خمپاره ویران می‌شود. در عملیات تعقیب و گریز، به دست صرب‌ها اسیر می‌شود و معجزه‌ای می‌تواند او را از خطر مرگ برهاند. در موگادیشوی سومالی به دست افراطیون می‌افتد و آنجا نیز معجزه‌ای نجاتش می‌دهد.

در سال ۱۹۹۴، دقتی مهم‌ترین عکس زندگی‌اش را از یاسر عرفات می‌گیرد و بیش از پیش به جهان معرفی می‌شود. دو سال بعد، در سپتامبر ۱۹۹۶، حین عکاسی در رام‌الله در کرانه باختری اردن، در جریان درگیری‌ها با گلوله یک تک‌تیرانداز اسرائیلی مجروح می‌شود و تا مرز از دست دادن پایش پیش می‌رود. دو سال در بیمارستانی در فرانسه بستری می‌شود و سپس به افغانستان می‌رود و همراه با برادرش، رضا دقتی، بنیاد آینه را تاسیس می‌کند؛ بنیادی که وظیفه آموزش عکاسان افغان را به عهده می‌گیرد و موفق به پرورش عکاسانی می‌شود که تا به امروز جوایز متعددی کسب کرده‌اند.

این وظیفه را در سال‌های بعد در نقاط مختلف آفریقا با خبرگزاری‌های دیگر به عهده می‌گیرد و سرانجام پس از نزدیک به پنج دهه عکاسی، به جنوب ایتالیا می‌رود و ساکن باغ زیتونی می‌شود که نمادی از روح صلح‌طلب و ماجراجوی انسانی است که علاوه بر عکاسی، ناظر دقیقی بر احوال انسان‌های ستمدیده و دربند بوده است. انسانی که با «قلم نور»، کوشید تا با تاباندن نور و ثبت لحظه‌های رنج‌بار این مردمان از میان تاریکی‌ها، آن‌ها را از محدوده تاریکی و مرگ جدا کند و به باغ نورانی و زیتونی زندگی بسپارد.

بیشتر از فرهنگ و هنر