در قطر چه گذشت؟

زمان تشکیل یک جمع همدل برای گفت‌وگو با دولت‌های بزرگ فرا رسیده است

به گمان من، جام جهانی فوتبال و آنچه در حاشیه حضور تیم ملی ایران تاکنون رخ داد، تحول خیزش به انقلاب را چشمگیرتر کرد. رژیم از ماه‌ها پیش با حمایت ضمنی و بعد علنی قطر (مکنده گاز ایران با دستگاه‌های پیچیده آب-خاکی) نقشه‌ای بسیار گسترده در سه محور به قرار زیر طراحی کرده بود:

۱- با قبول پذیرایی از شماری تماشاگران بین‌المللی در هتل‌های کیش و قشم و بندرعباس، در عرصه جهان برای خود برگه حسن سلوک و اعتبار و آدمیت بگیرد.

۲- با سرمایه‌گذاری قطر در جزایر مذکور و فراهم کردن فرصت شغلی، هم پولی به جیب خود بریزد و هم با پول بیگانه، منت سر مردم بگذارد که برایشان کار ایجاد کرده است.

۳- رژیم از دو ماه پیش، با شروع خیزشی که حالا به یک انقلاب تبدیل شده است، بند سومی به طرح گسترده‌ خود افزود؛ اینکه با شروع مسابقات، مردم سرگرم بازی‌ها خواهند شد و جوانانی که سخت به فوتبال علاقه‌مندند، «مرگ بر خامنه‌ای» یادشان می‌رود و به جایش «زنده باد ملی‌پوشان» می‌گویند.

هیئت‌های قطری و ایرانی در آخرین دیدارشان، پیش‌بینی‌های ضروری و تدابیر لازم برای مقابله با هر نوع عمل سیاسی تماشاگران را بررسی کردند و در پی آن، ۵۰ مامور امنیتی از سپاه و وزارت اطلاعات سه روز پیش از شروع بازی‌ها، در قطر مستقر شدند.

با شروع بازی‌ها، به جز چند ایرانی و اماراتی، کسی حاضر نشد در خارج از قطر، آن‌ هم در هتل‌های ایرانی، اقامت کند که «یک ناله مستانه ز جایی نشنیدیم/ ویران شود این شهر که میخانه ندارد». تماشاگر اروپایی و آمریکایی دوست دارد بعد از پایان هر بازی دمی به خمره بزند و آبجویی سر بکشد. بدتر از همه، در ایران این خطر وجود دارد که به جای آبجو، آب جوی اطلاعات سپاه سر رسد و شهروند اروپایی و آمریکایی را به جرم جاسوسی را با خود ببرد. مگر چوب به مغز تماشاگر فوتبال خورده که چهار سال پس‌اندازش را خرج این سفر کند که به قشم و کیش برود و تازه آخر شب در رستوران دریا، ماءالشعیر نوش جان کند.

در باب موضوع دوم هم آن همه وعده برای ساخت‌ هتل و سرمایه‌گذاری، به پول نقدی بدل شد که به جیب ارباب رفت.

تیم ملی فوتبال ایران خسته به دوحه رسید. بازی‌های تمرینی و اردو با بالا گرفتن فریاد «مرگ بر دیکتاتور» عملا لغو شدند. دیدار اجباری فوتبالیست‌ها با رئیسی و اظهار بندگی یکی از بازیکنان هم با واکنش تند خیابان روبرو شد و دامان همه را گرفت. با این وضع آشکار بود که بازیکنان با روحیه‌ای خردوخمیر پا به میدان بگذارند. بعد هم ناگهان موجی از فریاد «بی‌شرف بی‌شرف» در گوششان پیچید و شکستن بینی دروازه‌بانی که نزد رئیسی خودشیرینی کرده بود، هم حتی کلامی مبنی بر همدلی بر زبان تماشاگران ایرانی جاری نکرد.

بازیکنان گمان می‌کردند با نخواندن سرود جمهوری ولایت فقیه، خطای دیدار اجباری‌شان با رئیسی بخشوده خواهد شد؛ اما در انقلابی به عظمت انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، انتقام کیان، گل بچه انقلاب، چیزی فراتر از نخواندن سرود می‌طلبید. کسی بر باخت سنگین تیم ملی اشک نریخت و بازیکنان شکسته و غمگین زمین را ترک کردند. در سالن کنفرانس مطبوعاتی، حرف‌های کی‌روش بر غمشان افزود. مردک که نگران میلیون دلارش است، یادش رفته بود کاپیتالسیون دیرگاهی است به خاک سپرده شده و دوره تعیین تکلیف دولت فخیمه و سفیر تزار برای یک ملت بزرگ به سر آمده است؛ دولت او جایی در جهان ندارد که برای ملت ایران تعیین تکلیف کند.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

برای قربانیان خیابان از صمیم دل گریسته‌ام. برای تیم ملی هم گریستم. چهره اشک‌آلود جوانان تیم ملی نفرت مرا از ولایت جهل و جور و فساد بیشتر و بیشتر کرد و در مقابل، ستایشم از جوانان دلاور میهنم و سترگ زنان خانه پدری را نیز به اوج رساند.

دوحه اقرارنامه‌ای بود مبنی بر اینکه خیزش به مرحله انقلاب رسیده است.

شورش تا انقلاب

۴۴ سال تلاش، ده‌ها طرح براندازی کوچک و بزرگ از فردای سوار شدن ولایت‌مداران بر اسب قدرت، ده‌ها طرح انفجار و کشتار از ویرانی حزب جمهوری اسلامی و دفتر ریاست‌جمهوری گرفته تا سربه‌نیست کردن احمد خمینی، از جنگ با عراق تا صف‌آرایی اسرائیل و غرب مقابل جیش اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی، قتل‌های زنجیره‌ای، قتل‌های خارج ایران،... و در کنار آن، حضور نه ده‌ها بلکه صدها گروه و سازمان و حزب و جبهه مخالف در داخل و خارج ایران که برخی توپ و تانک و هلی‌کوپتر و موشک‌های اهدایی رژیم بعثی عراق را هم داشتند، به اندازه این خیزش (حالا ۷۰ روزه) نتوانست اعتمادبه‌نفس و اعتبار ایرانی بودن را به ما بازگرداند.

از سوی دیگر، رژیمی که زمینه‌های ماندگاری خود را حداقل برای ربع قرن دیگر فراهم کرده بود، به گونه‌ای در چشم جهانیان بی‌اعتبار و متزلزل نشان داده شد که رئیس‌جمهوری بزرگ‌ترین قدرت جهان ناچار شد تمام برنامه‌هایی را که از ماه‌ها پیش از ورودش به کاخ سفید، تدارک دیده بود و هدف اصلی‌ آن‌ها رسیدن به تفاهم با اهل ولایت فقیه بود، کنار بگذارد و به خیابان‌های تهران چشم بدوزد و از صفحه تلویزیون و اینترنت، با دیدن جان باختن ده‌ها نوباوه دختر و پسر در خیابان‌های خانه پدری، ستایشگر ملتی شود که تا دیروز گمان داشت ویروس اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی همه وجودش را تسخیر کرده است.

در این چند هفته، نه تنها دیوار جدایی که رژیم بین داخل و خارج ایران بر پا کرده بود و سال‌ها پیش فرو ریخت و رژیم آن را بازسازی کرد، محو شد، بلکه به زمینی مشترک در داخل و خارج میهن رسیدیم که در آن، سنگی نبود تا به سر هم بزنیم. در این زمین، تنها انقلاب جای داشت. رویدادهای ایران و موضع‌گیری‌های هر یک از ما تکلیف تک‌تک ما را در برابر مردم و جنبش سرفراز و استوار روشن کرد. احزاب کرد هم‌زمان با پیام دایی ژینا (مهسا)، ضمن کنار گذاشتن اختلاف‌های دیر و دور و نزدیک، بانگ همبستگی سر دادند و وحدت کشور و حاکمیت ملی را با جان خود تضمین کردند.

همبستگی ملی در داخل ایران در خارج کشور هم بازتاب عملی داشت. همان‌گونه که همدلی ما به همان اندازه که خیزش انقلابی و نسل جوان شعله امید را در دل‌های ما روشن کرد، در داخل کشور بازتاب موثری در تحکیم پیوند داخل و خارج برقرار کرد.  ماهواره‌ها دیرگاهی است که دیوار جدایی بین داخل و خارج را فروریخته‌اند. اینک سطح راه هموارتر از فهم رژیم است.

با تاکید بر این گفته که هیچ‌کس در خارج نماینده انقلاب زنان و نوجوانان و اینک همه اهل خانه نیست و ملت ایران برای رهبری انقلاب به کسی وکالت نداده است، آرزوی من در طول سه دهه اخیر اتفاقا برپایی یک جمع همبسته بر پایه مدارا و احترام متقابل بین متفکران، اهل قلم و فعالان سیاسی و فرهنگی بوده است. بارها تا آستانه تشکیل این جمع رفتیم و بعد، نفس اماره و منیت و کیش شخصیت بعضی از ما خیمه را هنوز بر پا نکرده، فرو انداخت؛ اما این بار با وضع دیگری مواجهیم.

از یک‌سو در داخل ایران رودخانه‌ای در خروش است که در آن همه یکدل و خوش‌آوازند؛ با طنین یک هارمونی روح‌نواز که نت‌هایش از جنس آزادگی و عشق است. در این ارکستر هماهنگ، آن‌کس که سمفونی عشق و آزادی را رهبری می‌کند، زنان و نوجوانان‌اند. برای اولین بار در موسیقی جنبشی که جهان را به اعجاب انداخته است، همچون حیطه فقه، تقلید از میت جایز است. به عبارت دیگر، حتی در پرده‌ای از این آهنگ دلنواز که در روزهای تظاهرات بر جان می‌نشیند، به قول حمید مصدق نازنینم که ای‌کاش بود و زمزمه‌ها را می‌شنید، «سخنی نیست ز دارایی داماد و عروس/ چهره‌ای نیست عبوس».

 هر روز وقتی ایمیل‌هایم را می‌گشایم، شگفتی‌ام از بلندنظری و شایستگی نسل انقلابی بیشتر می‌شود. در میان پیام‌ها، کمتر سخنی می‌بینم که بوی جدایی و خط‌کشی بدهد. در چنین فضایی، بایسته است که ما در خارج، با حفظ هویت سیاسی و تعلقات فکری خود، بر اساس میثاقی که می‌توان بندهایش را با اتفاق‌نظر معین کرد، هیئتی را برگزینیم که معرف همه نحله‌های فکری جامعه ما باشد و در عین حال بتواند در پیوند با داخل، نه فقط کارشکنی و نقض عهد را محکوم کند و مذموم بداند، بلکه هر روز بیش از پیش، برای رسیدن به نقطه‌ برپایی یک شورای ملی یا کنگره ملی تلاش کنیم.

برخورد مثبت اغلب اهل نظر در داخل و خارج کشور با نوشته دو شماره پیش من در ایندپندنت فارسی دلم را روشن کرد. پیدا بود که نسل دهه ۸۰ و جنبشی که چراغ آن را عصاره یک قرن مبارزه برای دستیابی به مردم‌سالاری روشن کرده، از خط‌کشی‌های ما عبور کرده است. در این جنبش همه «خودی»‌اند. بین ترک و فارس و کرد و بلوچ و عرب و ترکمن و تالش و لر و قشقایی و گیلک و مازندرانی ایرانی هیچ تفاوتی نیست. نه کسی در مقام نکیر و منکر پرسشگر دین و آیین تو است و نه مقام و جایگاه سابق و لاحق به امتیاز گرفتن یا بی‌اعتبار شدن شخص منجر می‌شود. همه عاشقیم و معبودمان همه ما را فرزندان خود می‌داند و حقه مهر خود را به نام فرد یا گروهی به ثبت نرسانده است.

در این خیزش به انقلاب رسیده، به قول محضری‌ها، ثبت با سند برابر است؛ یعنی آن‌کس که فریاد می‌زند «رهبر ما قاتله، ولایتش باطله» گفته‌ خود را با جوهر خونش ثبت کرده است. در این سفر از استبداد به مردم‌سالاری، باز به قول محضری‌ها، هیچ خیاری [اختیار] از جمله «خیار غبن» [امکان فسخ معامله برای شخصی که از معامله زیان فاحش دیده است] به جز «خیار مردم‌سالاری» مقبول نیست و آنکه به این میدان قدم می‌نهد، نخست «اسقاط کافه خیارات» [از بین بردن تمام اختیاراتی که به موجب آن‌ها می‌توان قرارداد را به صورت یک جانبه از بین برد] را اعلام می‌کند و گزینه‌ای جز مردم‌سالاری، آن هم از نوع غیردینی آن، نمی‌جوید.

یک بار کلاه بر سرمان رفت. امروز نه خمینی‌های معمم و کلاه‌به‌سر اعتباری دارند و نه مردم برای خواب‌رفتگان دعوای ۲۸ مرداد ارزشی قائل‌اند. شکوهمند خیزشی برخاسته است که در آن، از ایران تا دوحه و از بیروت و بغداد تا برلین و واشنگتن و تورنتو... رنگین‌کمان عزیزکم کیان جای خدا را تسخیر کرده است. مبارک باد این انقلاب سرفراز و پیروز باد این ملت عاشق و همدل و یک‌جان!

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه