محمد ملکی، نماد کامل و تمامعیار مبارزی است که میتوان گفت نسل او رو به انقراض است. شاید او در زمره آخرین افرادی است که برای آرمانهایش اینگونه عمر، وقت، جان، مال، سلامت و روان خود را به کار گرفت، سخن گفت و ایستادگی کرد، سالها در زندان شکنجه دید و حتی یکی از چشمانش را در راه آزادیخواهی از دست داد. با تمام اینها، دمی از باورهایش کوتاه نیامد تا زمانی که دل به دیار باقی داد و درگذشت. او و عباس امیرانتظام به نوعی نماد مقاومت، در برابر ظلم و ستمی شدند که هیچگاه اتهاماتش اثبات نشد؛ به گونهای که حتی دادگاههای جمهوری اسلامی نیز نتوانست افکار عمومی و حتی جریانی از ساختار قدرت را نسبت به گناهکار بودن آنها قانع سازد.
ملکی در دوران جوانی دل به نهضت ملی و دکتر مصدق داد و قبل از انقلاب ۵۷ هم تجربه زندان داشت. حکومت شاه اما این فرصت را به مخالفان میداد که تحصیلکنند، بورسیه بگیرند، درس بخوانند و استاد دانشگاه شوند؛ فرصتی که در سالهای بعد از انقلاب، تقریبا از مخالفان سرشناس نه تنها دریغ شد، که با آسیبهای فراوانتری هم روبرو شدند. دکتر محمد ملکی یکی از آن منتقدانِ قبل از انقلاب است که فرصت تحصیل و پیشرفت را از او نگرفتند. پس از انقلاب، او که یکی از نخبگان حوزه دامپزشکی و تغذیه بود، ابتدا به اتهامی واهی به زندان افتاد. سپس، حکم اعدام برایش بریدند و در نهایت پس از حدود پنج سال تحمل شکنجه و اذیت و آزار، از دانشگاه اخراج و خانهنشین شد. بعدها که او به دانشگاه آزاد پیوست، رئیس وقت دانشگاه آزاد نیز تاب یک انتقاد کوتاه او را نیاورد و دستور به اخراجش داد.
۵ سال زندان و ۲۰ سال پیرتر
از دوستانش که در زمره نیروهای ملی و مذهبی و اعضای نهضت آزادی بودند، نقل شده است که وقتی ملکی از زندان پنجساله بیرون آمد، گویی بیستسال پیرتر شده بود. خود در چند جای در نامههایش، از شکنجههای طاقتسوزی که بر او میرفت سخن گفت، از جمله در نامه دیماه ۱۳۷۸ که در پاسخ به رد صلاحیت خود به هیات نظارت بر انتخابات مجلس ششم نوشته بود. در این نامه توضیح داد «نیمهشب۱۲ تیرماه سال ۶۰، اولین شب ماه مبارک رمضان به خانه من ریختند و در حالی که همسرم در کار تهیه سحری و خودم مشغول مطالعه بودم، مرا دستگیر و روانه زندان کردند. تا اواخر آذرماه یعنی تا حدود ۵ ماه، در زندان کسی سراغم را نگرفت. شرایط زندان وحشتناک بود.» (پیام هاجر-شماره ۲۹۹ ص ۸) در همین نامه شرح میدهد که زیر چه شکنجههای وحشتناکی قرار میگرفت. بعد از پنجماه که دادگاه تشکیل شد «میدانستند وابستگی گروهی ندارم و هرگز عملی که بتوان بر اساس آن اتهام اقدام علیه جمهوری اسلامی را بر من وارد کرد، مرتکب نشدهام. با اینحال، میخواستند بهانهای برای محاکمه پیدا کنند. دادگاه در سه نوبت تشکیل شد. کیفرخواست را تنها در دادگاه شنیدم. قبل و بعد از هر جلسه دادگاه، بازجویم با مشت و لگد به جانم میافتاد که در دادگاه زبان درازی نکنم.» ملکی شرح میدهد که «آقای محمدی گیلانی، به عنوان رئیس دادگاه و حاکم شرع و آقای اسدالله لاجوردی به عنوان دادستان و بازجو و کمک بازجویم شاید به عنوان هیات منصفه در آن جلسه شرکت داشتند. در پایان هر جلسه، بازجویم مرا به اتاق بازجویی میبرد و به بهانه اینکه چرا آن حرف را زدی و چرا آن حرف را نزدی، به جانم میافتاد و نوازش تا نیمههای شب ادامه داشت تا لاشهام به سلول منتقل شود.»
این اتفاق در سالهایی رخ داد که تقریبا کمتر کسی جرات حتی انتقاد داشت و به نوشته احمدزیدآبادی بیشترین آسیب را جدای از دکتر ملکی، همسر او (قدسیهخانم) و فرزندانش تحمل کردند که «با چهار فرزند قد و نیم قد، آوارۀ درِ زندانها شد، بیهیچ پناهی یا حمایتی یا هر مایۀ دلگرمی دیگری که سبب تسکین خانوادهای شود. مادری تنها، با اندوهِ کودکی که از شوک زندانی شدنِ پدر فلج شده بود، در زمانهای که اغلب مردم از خانوادههای زندانیان سیاسی فاصله میگرفتند…»
در چنین فضایی و پس از آزادی، دکتر ملکی، اما از پای ننشست و همچنان صدای اعتراضی شد به بیعدالتیهایی که از سوی جریان هسته سخت قدرت بر منتقدان و مخالفان اعمال میشد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
ملکی و ریاست دانشگاه تهران؛ قانون استقلال دانشگاهی که نوشته اما ناپدید شد
محمد ملکی در دورهای به ریاست دانشگاه تهران رسید که دانشگاه نه محل درس که به پادگانی از نیروهای مختلف در ایران تبدیل شده بود. در گفتوگوی مفصلی که مجله «لوح» در دیماه سال ۱۳۷۸ با او انجام داد، وضعیت دانشگاه را اینگونه توصیف میکند «تنها هشت تا تانک چیفتن انگلیسی در دانشگاه تهران مستقر بود و یک گروه در دانشگاه فنی، تعلیمات نظامی میداد و گروهی دیگر در دانشکده علوم و صدها و هزارها قبضه اسلحههای گوناگون در مسجد دانشگاه انباشته بود.» او اما سعی کرد این بساط را با گفتوگو و تعامل با گروههای مختلف برچیند. ایده او برای شورایی کردن دانشگاه، تا پیش از او انجام نشده بود. بعد از ریاست او هم تا به امروز، انتخاب ریاست دانشگاه تهران فرمایشی و از بالا است. حتی در دوره دولت آقای خاتمی که شعار بسیاری درباره استقلال نهاد دانشگاه داده میشد، چنین کاری عملی نشد. از این منظر میتوان محمد ملکی را نخستین و آخرین رئیس مستقل و انتخابی دانشگاه تهران بهشمار آورد.
او اما به این هم اکتفا نکرد و طرح قانونی را برای استقلال دانشگاه، پایهگذاری کرد. ملکی در همان گفتوگو میگوید: «عدهاى را انتخاب كرديم، از جمله حقوقدانان و استادان با سابقهٔ دانشگاه، و كميتهاى تشكيل شد. سرپرستى اين كميته را دكتر ناصر كاتوزيان، از استادان معروف و رئيس دانشكده حقوق، بهعهده گرفتند. اين كميته بعد از ماهها كار بسيار فشرده و مطالعه قوانين دانشگاههاى جهان، «طرح قانونى تأسيس و استقلال دانشگاهها» را نوشت. اين قانون در تعطيلات تابستان آماده شد و همراه با نامهاى در تيرماه ١۳۵٨ براى دكتر على شريعتمدارى، وزير وقت علوم و آموزش عالى، ارسال شد.» از این نامه و سرنوشت آن خبری نشد و به گفته آقای ملکی «گرچه بهطور شفاهى گفتند بهترين قانونى است كه تا بهحال تهيه شده، عملاً راكد ماند و نفهميديم چه بر سرش آمد.»
از دلیریهای او، مقاومت در برابر تصمیم شورای انقلاب برای بستن دانشگاهها بود. به گفته آقای ملکی وقتی شورای انقلاب و گروهی که منتسب به حزب جمهوری اسلامی بودند، مصمم شدند پروژه عدم بازگشایی دانشگاه در مهر ۵۸ را کلید بزنند، او در اعتراض به این تصمیم، تقاضای ملاقات با آیتالله خمینی را میکند. آقای بازرگان به نمایندگی از شورای انقلاب و به عنوان نخستوزیر موقت نیز در جلسه حضور داشت. به گفته آقای ملکی، بازرگان مدافع بستن دانشگاه بود اما استدلالهای او در برابر منطق ملکی نتوانست آیتالله خمینی را قانع کند و رهبر ایران از منطق دکتر ملکی دفاع کرد و گفت دانشگاه باید باز بماند؛ گر چه چند ماه بعد و در فروردین سال ۵۹ خود آیتالله خمینی دستور تعطیلی دانشگاهها را صادر کرد. این همان زمانی است که ملکی از مقام خود استعفا میدهد و بعدها یکی از دلایل دستگیری و به زندان افکندنش میشود. ملکی تعطیلی دانشگاهها و انقلاب فرهنگی را کودتایی میداند که از سوی یک جریان مشکوک در حزبجمهوری اسلامی به سرکردگی حسن آیت شکل گرفت. او در مقالهای با عنوان «انقلاب فرهنگی یا کودتای فرهنگی» به چنین روندی اعتراض کرد. این همان مقالهای است که دستگیری و حکم اعدام (سپس حبس ابد) را برای او به همراه داشت؛ مقالهای که بعدها در جلد نخست کتابش نیز اجازه چاپ و انتشار نیافت.
شجاعت مدنی
شجاعت مدنی ملکی در تمامی این سالها شگفتانگیز است و میتواند الگویی باشد برای تمامی نسلها. وقتی از شجاعت مدنی سخن میگوییم، مراد، صادق و جدی بودن در پیگیری مطالبات حقطلبانه از منظر یک فعال مدنی و در بستر جامعه است. او در تمامی این سالها در برابر استبداد ایستاد و دمی نهراسید و طلب آزادی و عدالت برای تمامی افراد، فارغ از هر نژاد و رنگ و مذهبی کرد. ملکی، در برابر هر فعال مدنی و سیاسی و اجتماعی، که کارش به زندان و دادگاه میافتاد، به رغم جسم ناتوانش، عصازنان سربالایی اوین را میپیمود تا با آنها ابراز همدردی و همبستگی کند. او به رغم تمامی فشارها، از فشار قدرت نهراسید و سخن حق گفت و پای حق ایستاد. نزد گروههای بهایی رفت و با آنها از در دلجویی درآمد و زانوی ادب و پوزشخواهی نزدشان به زمین زد. این نمونهای مثالزدنی از فعالیتهای مدنی او به شمار میآید. در تشییع پیکر او نرگس محمدی از سه تن از مادرانی یاد کرد که بر مزارش آمده و در فراقش گریستند؛ همسر عباس امیرانتظام (الهه)، مادر سعید زینالی (اکرم نقابی) و مادر مصطفی کریمبیگی (شهناز کریمبیگی)، به رغم محدودیتها در مراسم تدفین حاضر شده بودند تا فردی را بدرقه کنند که سالها بر ستمی که بر آنان رفته بود، اعتراض و انتقاد کرد و خواستار اجرای عدالت شد.
ملکی تا سال ۸۴ در مجموعه ملی-مذهبیها و زیر نظر مهندس عزتالله سحابی فعالیت میکرد اما پس از آن تاریخ، راه خود را از آن مجموعه جدا کرد و بر اصلاحناپذیری جمهوری اسلامی تاکید کرد. او چندان امیدی به تغییرات تدریجی و اصلاحی، تحت ساختار حقوقی و حقیقی جمهوری اسلامی نداشت و مسالمت با آنها را بیفایده و زیانبخش میدانست.
خاطرات و کتابها
از دکتر ملکی به قطع و یقین خاطرات و نوشتههایی باقی مانده است. اگرچه احتمالا برخی از این یادداشتها، به همان سرنوشتی دچار شدهاند که یادداشتهای مبارزانی همچون او، یعنی سرقت و یا از بینرفتن از سوی نیروهای امنیتی اطلاعاتی. از دکتر ملکی مجموعهای از مقالات و یادداشتهای سیاسی -اجتماعی، برای کسب مجوز نشر به ارشاد فرستاده شد. جلد اول آن منتشر شد ولی جلد دوم، امکان دریافت مجوز و انتشار در زمان حیات ایشان نیافت. جلد اول این کتاب با عنوان «ديروز و امروز...» از سوی انتشارات قصیدهسرا منتشر شد.
علاوه بر اینها، ملکی دستی هم در شعر داشت و به خصوص در سالهای زندان، اشعاری میسرود. دوستانش از شعرهای او هم یاد کردند که از جمله آنها مثنوی بلندی است که درباره پیامبر اسلام سرود با عنوان پیامبر آگاهی. این شعر از سوی نشر قصیدهسرا منتشر شده است.
همچنین باید از کتابی یاد کرد که صادق زیباکلام در قالب گاهنوشتهایی از خاطراتش از آذر ۵۷ و نیز سالهای ریاست محمد ملکی بر دانشگاه تهران نوشت و منتشر کرد؛ خاطراتی که نشان میدهد او تا چه اندازه تلاش کرد تا به دانشگاه هویتی مستقل ببخشد.