لبنان بر سر دوراهی سرنوشت‌ساز؛ ادامه بلاتکلیفی یا تحقق حاکمیت

با وجود شکل‌گیری اجماع منطقه‌ای و بین‌المللی برای خلع سلاح گروه‌های شبه‌نظامی، در رویکرد دولت لبنان هیچ نشانی از آمادگی برای استفاده از این فرصت تاریخی وجود ندارد

ژوزف عون، رئیس‌جمهوری و نواف سلام، نخست‌وزیر لبنان‌ــ عکس از almarkazia.com/ar

از اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی، هم‌زمان با آغاز روند صلح میان اعراب و اسرائیل، نشانه‌های یک دگرگونی تدریجی در معادلات منطقه‌ای نمایان شد و سلسله‌ ابتکارها و مذاکرات‌ــ از کنفرانس مادرید و توافق اسلو گرفته تا نشست کمپ دیوید و طرح صلح عربی‌ــ افق‌هایی تازه را برای پایان یک درگیری تاریخی گشودند. این روند که پس از توافق «وادی عربه» میان اردن و اسرائیل، شتاب بیشتری گرفت، موجی از نگرانی را در تهران برانگیخت. دلیل این نگرانی مخالفت ایدئولوژیک با صلح نبود، بلکه هراس از آن بود که انعقاد این توافق‌ها تنها ابزار فشار و نفوذ جمهوری اسلامی در جهان عرب، یعنی مسئله فلسطین، را از دست تهران بگیرد.

در ماه مه سال ۲۰۰۰، اسرائیل بدون هیچ توافق، مذاکره یا پیش‌شرطی، از جنوب لبنان عقب‌نشینی کرد. در نگاه نخست، این عقب‌نشینی یک پیروزی برای لبنان به شمار می‌رفت، اما در واقع، نخستین تهدید مستقیم برای پروژه نفوذ منطقه‌ای جمهوری اسلامی در شرق جهان عرب بود. عقب‌نشینی اسرائیل می‌توانست راه را برای تثبیت حاکمیت دولت لبنان، استقرار ارتش در مرزها و آغاز یک مسیر دیپلماتیک برای بازپس‌گیری مناطق موردمناقشه هموار کند، اما آنچه در عمل رخ داد، کاملا عکس این تصور بود: جمهوری اسلامی با شتاب بسیار، خلاء به‌وجودآمده را از طریق بازوی نظامی‌اش یعنی حزب‌الله پر کرد.

این اقدام باعث شد جنوب لبنان از یک منطقه آزادشده به پایگاهی برای نفوذ تهران تبدیل شود و به‌جای اینکه این سرزمین تازه آزادشده به نماد آزادی و وحدت ملی تبدیل شود، به منطقه‌ای خارج از حاکمیت و کنترل دولت لبنان بدل شد.

با ترور رفیق حریری در فوریه ۲۰۰۵ و خروج ارتش سوریه از لبنان در آوریل همان سال، برای بازپس‌گیری تصمیم ملی روزنه جدیدی پیش‌ روی لبنانی‌ها گشوده شد، اما حزب‌الله که پشتیبانی نظامی و سیاسی سوریه را از دست داده بود، تصمیم گرفت خود زمام معادلات داخلی را به دست بگیرد و برای نخستین‌ بار وارد دولت شد، اما به‌جای مشارکت سازنده، رفته‌رفته آن را از درون دچار اختلال کرد.

حزب‌الله از تحویل تسلیحاتش به دولت سر باز زد، خود را به‌عنوان مرجع امنیتی و نظامی تحمیل کرد و به‌تدریج به حوزه‌های سیاسی و اقتصادی نیز نفوذ کرد. با این حال، این حزب و در پس آن، جمهوری اسلامی، هرگز نتوانستند خیزش ۱۴ مارس و روحیه استقلال‌طلبانه آن را بپذیرند و به همین دلیل راه تقابل را اختیار کردند؛ حتی اگر این اقدام به بهای تضعیف و به‌ تعویق‌ انداختن شکل‌گیری دولت ملی در لبنان تمام شود.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

در ژوییه ۲۰۰۶، حزب‌الله در مقطعی حساس در مرزهای جنوبی عملیات نظامی انجام داد که آتش جنگی ویرانگر را شعله‌ور کرد و لبنان را بدون هیچ تصمیم‌گیری یا هماهنگی ملی، به دل یک درگیری‌ پرهزینه کشاند. این اتفاق درست در لحظه‌ای رخ داد که جمهوری اسلامی سرگرم مذاکرات حساس با ایالات متحده بر سر پرونده هسته‌ای‌ بود. در نتیجه این جنگ، جنوب لبنان ویران شد، هزاران نفر جانشان را از دست دادند، زیرساخت‌ها نابود شدند و اقتصاد کشور به‌شدت آسیب دید. همه این‌ها تنها به این دلیل که تهران برای چانه‌زنی با غرب به برگی دیگر از طریق بیروت نیاز داشت.

گزارش رسمی منتشرشده پس از جنگ میزان خسارات وارده را حدود ۳.۵ میلیارد دلار براورد کرد و یادآور شد دولت لبنان پیش از ماه ژوییه در مسیر بهبود اقتصادی و دستیابی به شاخص‌های مثبت مالی قرار داشت. با این حال فاجعه فقط در آمار و ارقام خلاصه نمی‌شد. آنچه خطرناک‌تر بود، واقعیت سیاسی‌ بود که پس از جنگ شکل گرفت. حزب‌الله با بهره‌گیری از این «پیروزی» تبلیغاتی، دولت را به بن‌بست کشاند، با اعتصاب طولانی در قلب بیروت، نهادهای رسمی را فلج کرد و با تحمیل سهمیه یک‌سوم معطل‌کننده (ثلث معطل) بر دولت، روند تصمیم‌گیری ملی را عملا متوقف کرد و از آن پس، لبنان به گروگان بازی‌های محوری و کشمکش‌های منطقه‌ای بدل شد.

از آن زمان تاکنون، هر بار که جهان عرب به صلحی احتمالی با اسرائیل نزدیک می‌شد، رفتار جمهوری اسلامی تهاجمی‌تر و خصمانه‌تر شد. تهران به‌خوبی می‌داند که انعقاد هر توافق واقعی می‌تواند اساس پروژه نفوذ منطقه‌ای‌ رژیم ایران را متزلزل کند. از همین‌رو در برابر هر مسیری که برای مذاکره باز می‌شود، مشکل‌تراشی می‌کند و آن را به بن‌بست می‌کشاند؛ نه از سر دلسوزی برای فلسطین، بلکه برای حفظ ابزار فشار و نفوذش در منطقه. در این میان، لبنان همواره قربانی این تقابل سیاسی بوده و بهای این بازی پرهزینه را با ناامنی، رکود و بن‌بست سیاسی پرداخته است.

اما امروز وضعیت خاورمیانه کاملا دگرگون شده است. اسرائیل، با حمایت مستقیم ایالات متحده، ضربات سنگینی به زیرساخت‌های هسته‌ای جمهوری اسلامی وارد کرده و پیش از آن نیز شماری از فرماندهان برجسته حزب‌الله را هدف قرار داده و بخش قابل‌توجهی از توان نظامی این گروه را نابود کرده است. از سوی دیگر، رژیم بشار اسد‌، متحد راهبردی تهران، هم به فروپاشی سوق داده شد و آخرین پایه‌های محوری که سال‌ها با عنوان «محور مقاومت» بر مشرق عربی سایه انداخته بود، یکی‌ پس از دیگری فروریخت.

اینک جنبش صلح‌طلبانه عربی بار دیگر به صحنه بازگشته است؛ این‌ بار از مسیر عربستان سعودی که ابتکار عمل را به‌ دست گرفته، اصول بنیادین فرایند صلح را مشخص کرده است و بر حمایت کامل از تشکیلات خودگردان فلسطین به‌عنوان تنها نماینده قانونی ملت فلسطین تاکید می‌کند. با این حال، لبنان از این روند کنار مانده است، چرا که سلاح حزب‌الله همچنان در معادله حضور دارد؛ ابزاری که جمهوری اسلامی سعی دارد آن را به‌عنوان برگ چانه‌زنی در برابر جامعه جهانی، به‌ویژه ایالات متحده، حفظ کند.

در همین چارچوب می‌توان زمینه و پیام‌های اصلی سفرهای پی‌درپی فرستادگان آمریکایی به بیروت را درک کرد؛ آن‌ها با پیام‌هایی روشن وارد لبنان شده‌اند: واشینگتن خواهان خلع سلاح کامل حزب‌الله تا پیش از پایان سال ۲۰۲۵ است و در ازای آن، خروج اسرائیل از مناطق اشغالی جنوب لبنان و نیز آغاز طرح‌های حمایتی و بازسازی را وعده داده است.

جمهوری اسلامی هم واکنشی سریع و عملی نشان داد. نیروهای حزب‌الله پنجم ژوییه رژه‌ای مسلحانه در منطقه زقاق‌البلاط در قلب بیروت برگزار کردند و فردای آن روز، شیخ نعیم قاسم، دبیرکل حزب‌الله، بر منبر عاشورا به‌صراحت، اعلام کرد که سلاح مقاومت خط قرمز است و درباره مشروعیت آن هیچ بحثی پذیرفتنی نیست. او همچنین تاکید کرد که جامعه هوادار حزب‌الله همچنان از این گزینه حمایت می‌کند.

 بر اساس گزارش‌هایی هم که از درون حزب به بیرون درز کرده، تصمیم به حفظ سلاح قطعی است و در چشم‌انداز این حزب در آینده نزدیک هیچ‌گونه عقب‌نشینی دیده نمی‌شود.

در این مقطع تاریخی و سرنوشت‌ساز برای حاکمیت ملی، دولت لبنان همچنان با بی‌میلی و تردید با شرایط جدید برخورد می‌کند. با آنکه رئیس‌جمهوری لبنان در سخنرانی تحلیفش، وعده‌هایی روشن داد و کابینه نواف سلام نیز خطوط سیاستی مشخصی را ترسیم کرد، در عمل از عزم جدی برای بهره‌برداری از فرصت استثنایی خلع سلاح نشانی دیده نمی‌شود و در حالی‌ که اجماع بی‌سابقه‌ای در سطح منطقه و جهان برای خلع سلاح گروه‌های شبه‌نظامی شکل گرفته، دولت لبنان همچنان در چارچوب‌های ذهنی گذشته گرفتار است: نه تصمیمی می‌گیرد و نه اقدامی می‌کند و بی‌آنکه افقی روشن یا راهبردی مشخص برای آینده داشته باشد، تنها به گذر زمان دل خوش کرده است.

برگرفته از روزنامه نداءالوطن

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه