چرا ایران حرف آخر را می‌زند

امروز پرچمدار برنامه ایران‌زدایی، یعنی آیت‌الله خامنه‌ای، از ملت عزیز ایران سخن می‌گوید و از شاپور ذوالاکتاف (که از دید اعراب منفورترین چهره تاریخ است) و آرش کمانگیر کمک می‌طلبد

نقشه ایران، با پرچم سه رنگ و آثار تمدن ایرانی-ایندیپندنت فارسی

چرا ایران حرف آخر را می‌زند

«ایران تحقیر شد!» این عبارتی است که بسیاری از تحلیلگران غربی و عرب در ارزیابی خود از حملات اخیر اسرائیل و آمریکا به جمهوری اسلامی در ایران به کار می‌برند. تحقیر یعنی کوچک شدن و بدین‌سان شگفت‌آور نیست که بعضی تحلیلگران اکنون از کوچک شدن جغرافیایی‌‌ــ‌‌سیاسی ایران سخن می‌گویند. کشوری که در صحنه نبرد تحقیر شده است، می‌تواند روی نقشه جغرافیا نیز کوچک شود. همان‌طور که امپراتوری اتریش‌ــ‌مجارستان، امپراتوری تزاری و امپراتوری عثمانی پس از جنگ اول از تحقیر نظامی به تحقیر جغرافیایی کشانده شدند. بعضی به‌اصطلاح صاحبنظران غربی برآن‌اند که «خاورمیانه بزرگ»، برنامه‌ای که در زمان ریاست‌جمهوری جورج دبلیو بوش طرح شد، بدون کوچک شدن ایران، عملی نخواهد شد. به عبارت دیگر، خاورمیانه بزرگ باید نخست ایران کوچک را به وجود آورد. 

می‌توان دید که دشمنان درونی و بیرونی ایران بار دیگر رویای تجزیه ایران را در سر می‌پرورانند. اما بگذارید پیش از پرداختن به اصل مطلب، تاکید کنیم که این رویا، یعنی آنچه برای ما ایرانیان یک کابوس است، هرگز تحقق نخواهد یافت. در ایران، هیچ محمل سیاسی و فرهنگی برای تجزیه‌طلبی وجود ندارد. حتی معدود تجزیه‌طلبان خجالتی که در حاشیه می‌پلکند، جرات ابراز هویت خود را ندارند و زیر نقاب‌های قلابی «حقوق بشر»، «خواسته‌های اتنیکی» و «عدم تمرکز» پنهان می‌شوند. بعضی آنان این نمایش را به‌عنوان حرفه خود گزیده‌اند و از دشمنان خارجی ما مزد می‌گیرند. بعضی دیگر فریفته احساسات خام، دانش ناکافی و کینه‌توزی فردی شده‌اند. 

آنچه ما را تهدید می‌کند، تجزیه جغرافیایی نیست. تهدید واقعی کنونی علیه موجودیت ما به‌عنوان یک دولت‌ــ‌ملت، کوشش‌هایی است که برای نفاق‌افکنی، یعنی تجزیه سیاسی، صورت می‌گیرد.

آیت‌الله خامنه‌ای و پیروان ایشان اکنون می‌کوشند با آمیزه‌ای از اسلام‌گرایی به شیوه خودشان و ایران‌گرایی به تقلید از میهن‌پرستان، هویتی تازه برای خود جعل کنند. آنان مدعی‌اند که میهن‌پرستی به معنای ضدیت یا حتی دشمنی با دین به طور کلی و اسلام به طور اخص است. یکی از مبلغان خمینی‌گرایی می‌گوید: ایران‌گرایان با طرح مسائلی مانند سکولاریزم می‌خواهند اسلام را از زندگی ایرانی حذف کنند. 

اما واقعیت این است که ایران‌گرایان، یعنی میهن‌پرستان، هم دین‌فروشان را بیگانه می‌دانند و هم دین‌ستیزان را. یکی از ستون‌های فرهنگ ایرانی آزادی دین است که از آغاز تاریخ مدرن ما، بارها تاکید شده است. ایران نه‌تنها کشنده ادیان نبوده است، بلکه می‌توان گفت مادر بسیاری از ادیان تاریخی به شمار می‌رود. ادیان اهورایی، مهرپرستی (میترائيسم)، مانوی و مزدکی در ایران زاده شدند و سپس به دنیای بیرون راه یافتند و در شکل دادن به دین یهود و مسیحیت سهم گرفتند. 

پس از اسلام نیز ایران زادگاه ادیان و مذاهب گوناگون شد. تشیع در انواع گوناگون آن، اسماعیلیه نزاری، یحیویون، نصیریه، ایزدیان، علویان، اهل حق، سلسله‌های گوناگون صوفیه و سرانجام دین دروزی که این روزها با بقایای تکفیری‌ها در سویدای سوریه در نبرد است. دین بهایی نیز یکی از صادرات فرهنگی ایران از سده نوزدهم به بعد به شمار می‌رود. 

مشکل ایران با دین، هر دینی، هنگامی بروز کرده است که پیروان یک دین کوشیده‌اند تا آن را به‌عنوان تنها گرینه دینی‌ــ‌مذهبی بر همه مردم ایران تحمیل کنند. این کوشش‌ها همواره به خونریزی و فاجعه منجر شده است. ظاهر کردن ایران در هویت اسلامی در هر شکل آن با طبیعت ایران به‌عنوان یک ملت پرچمدار آزادی سازگار نیست. اسلام یا هر دین یا ایدئولوژی سیاسی همواره قابی است کوچک‌تر از تصویر ایران و البته تصویر بزرگ‌تر همواره قاب کوچک‌تر را می‌شکند تا به طور کامل جلوه‌گر شود. 

میس آن لمبتون، ایران‌شناس نامی انگلیسی، در مناظره‌ای در لندن در سال ۱۹۶۰ میلادی، مدعی بود که هویت ایرانی اگر در چارچوب تشیع مجسم نشود، هرگز واقعیت نخواهد یافت. او با حمایت از جزوه‌ای که مهدی بازرگان در حمایت از حکومت دینی در ایران منتشر کرده بود، تاکید کرد که تنها تشیع می‌تواند مانع از آن شود که کمونیست‌ها در ایران به قدرت برسند. البته ۴۰ سال پس از آن، اثری از اتحاد جماهیر شوروی در کار نبود، اما دین‌فروشان به رهبری آیت‌الله خمینی ماموریت حمله به هویت‌ ملی ایران را بر عهده گرفته بودند.

جان فاستر دالس، وزیر خارجه مقتدر رئیس‌جمهوری دوایت آیزنهاور، نیز ایران را جزئی از «قرنطینه» اسلامی برای منزوی کردن اتحاد شوروی می‌دانست. همین نظر دهه‌ها بعد در دوران ریاست‌جمهوری جیمی کارتر از سوی مشاور امنیتی او، زبیگنیو برژینسکی، به‌عنوان «کمربند سبز اسلامی» مطرح شد. 

مشکل میس لمبتون و همگنان او بی‌اطلاعی از تاریخ ایران بود. نخست، آنان نمی‌دانستند که ایرانی بودن به معنی زیستن و رشد کردن در یک چارچوب فرهنگی‌ــ‌انسانی است؛ ثابتی که جغرافیا و دین از متغیران آن به شمار می‌روند. ایران را اسلام به وجود نیاورد، آن‌طور که مسیحیت امپراتوری‌های روم شرقی و غربی را آفرید. اسلام امپراتوری‌های بنی‌امیه و بنی‌عباس را ایجاد کرد‌؛ امپراتوری‌هایی که از آغاز با ایران به‌عنوان یک چالشگر فرهنگی در نبرد بودند. بنی‌امیه توانست برای نزدیک به ۸۰ سال تسلط صوری خود را بر سرزمین‌های ایرانی حفظ کند، اما در آنجا نیز از کمک برخی خائنان داخلی بهره گرفت. 

تاریخ‌نویس برجسته ما، پروانه پورشریعتی، در کتاب «انحطاط و سقوط ساسانیان» نشان می‌دهد که غلبه اعراب بر ایران‌زمین بدون خیانت بعضی خانواده‌های برجسته شمال‌شرقی ایران ممکن نبود. 

 در هر حال، ایران نه‌تنها هرگز سرباز اسلام نبود، بلکه طی دهه‌ها با قیام‌های مردمی، علیه اشغالگران جنگید و با اخراج بنی‌امیه از آنچه اکنون خاورمیانه خوانده می‌شود، خلافت عباسی را به وجود آورد و نخستین گام را در مسیر احیای دولت‌های ایرانی برداشت. در سده‌های میانی، ایران در جنگ‌های صلیبی شرکت نکرد، زیرا هیچ‌یک از آن نبردها از دید ما، جنبه میهنی نداشت. 

پتروشفسکی، ایران‌شناس روس، در «اسلام در ایران» نشان می‌دهد که اسلام برای مدتی ایران را از مسیر تاریخی خود منحرف کرد، اما نتوانست آن را به مسیر خاص اسلامی بکشد. پس از ۸۰ سال سلطه بنی‌امیه، ایران فقیرتر از دوران پیش از حمله اعراب بود، اما هویت خود را حفظ کرده بود. سرانجام این اسلام بود که به‌عنوان یک همراه به مسیر ایران کشانده شد و به یک بازتعریف ایرانی تن داد؛ بازتعریفی که از دید ۹۰ درصد از مسلمانان، نوعی زندقه به شما می‌‌آید. 

در چهار دهه اخیر، خمینی‌گرایان کوشیده‌اند تا با تزریق بخشی از تاریخ عرب به ذهن عمومی ایرانیان، ملت ما را در حد بخشی از «امت‌ بزرگ اسلام» تحقیر کنند. آن‌ها جنگ‌های گوناگون اعراب را به گفتمان‌ تاریخ ما تحمیل کرده‌اند. جنگ‌های حضرت محمد با بنی‌امیه و یهود در شبه‌جزیره، جنگ‌های آل‌ عثمان و آل‌ علی و در مقیاسی محدودتر، قیام امام حسین علیه یزید ابن معاویه را به‌عنوان وقایعی که مربوط به ما است، عرضه می‌کنند، اما با یک نگاه سطحی، نیز می‌توان دریافت که ایرانیان در هیچ‌یک از این وقایع شرکت نداشتند و نتیجه‌شان نیز کوچک‌ترین اهمیتی از دید ایرانیان نداشت. 

نسخه امروزی کوشش برای کشاندن ایران به جنگ‌هایی که به ما مربوط نیست، برنامه آقایان خمینی و خامنه‌ای برای حذف اسرائیل از نقشه عالم، آزادی فلسطین و برافراشتن پرچم حسین در دمشق، پایتخت یزید، است. این برنامه البته پس از وارد کردن ضربات سنگین به ایران، اکنون شکست خورده است. با این حال، فراموش نکنیم که هدف آن نابودی هویت ایرانی بود. حسن نصرالله، رهبر «شهید» حزب‌الله، گفته بود: آنچه در ایران امروز هست، یک فرهنگ و تمدن عربی است. خود امام خمینی و امام خامنه‌ای نیز عرب هستند! (نقل به مضمون)

اما گیرشمن، ایران‌شناس فرانسوی، می‌نویسد: «اعراب زیر بیرق اسلام توانستند هویت تاریخی مصر، کلدان، آشور، بابل و بیزانطیه را از بین ببرند، اما در ایران به صخره‌ای محکم برخوردند که جابجا‌شدنی نبود!»

می‌توان گفت که انقلاب ۱۳۵۷ سرآغاز دومین تلاش بزرگ برای خرد کردن آن صخره محکم و تغییر هویت ملی ایران بود، اما امروز می‌بینیم که این دومین تلاش نیز شکست خورده است. ایران در تاریخ طولانی خود با بسیار چالش‌های مشابه یا حتی خطرناک‌تر روبرو شده و همواره پیروز به درآمده است. اسکندر، اگر واقعا چنین کسی وجود داشته، نتوانست هویت ایران را از بین ببرد و سرانجام ناچار شد به خود‌ایرانی‌نمایی بپردازد. در سراسر ایران، حتی یک تندیس از او وجود ندارد. تنها نزدیک به ۳۰۰ واژه یونانی وارد واژگان متوسط ایرانی شده است (در مقایسه با ۱۲ هزار واژه عربی، سه‌هزار واژه فرانسوی و ۸۰۰ واژه ترکی). رومیان که همواره سودای اسکندر دوم شدن در سر داشتند، نیز از ده‌ها حمله به ایران نتیجه بهتری نگرفتند. آنان تقریبا تمامی اروپای غربی، شبه‌جزیره بالکان، شمال آفریقا، منطقه لوانت (شام) را رومی کردند، اما نتوانستند الگوی رومی را به ایران تحمیل کنند. برعکس، در بسیاری زمینه‌ها، ناچار شدند برای حفظ خود از الگوی ایران تقلید کنند (از جمله با تبدیل جمهوری به پادشاهی).

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

ایران همواره از دیگر فرهنگ‌ها و تمدن‌ها آموخته است، بی‌آنکه هویت خود را از دست بدهد. مانند شیری که حیوانات دیگر را می‌خورد و به سطحی بالاتر می‌رساند.

ایران از چالش حمله مغول نیز جان سالم به در برد و توانست مهاجمان را هضم کند و به سطحی بالاتر ارتقا دهد. 

در رویارویی با همه آن چالش‌ها، ایران نشان داد که خشونت نشانه قهرمانی نیست و آنچه انسان را از حیوان متمایز می‌کند، دوراندیشی، شکیبایی، اعتماد به نفس و خیرخواهی است. این صفات بودند که در سده نوزدهم یعنی در اوج قدرت‌گیری امپریالیسم روس و انگلیس، به ایران ناتوان، رانده‌به‌حاشیه و فقیر امکان دادند که هویت خود را حفظ کند. همانطور که ایران تنها سرزمینی بود که به تصرف رومیان در نیامد (البته در دنیای آن زمان)، روس و انگلیس هم نتوانستند چتر استعماری خود را بر ما تحمیل کنند. 

بدین‌سان شگفتی‌آور نیست که امروز نیز ایران از درون چالش عربی‌سازی ایران پیروز به درمی‌آید و مانند همیشه حرف آخر را می‌زند. امروز پرچمدار برنامه ایران‌زدایی، یعنی آیت‌الله خامنه‌ای، از ملت عزیز ایران سخن می‌گوید و از شاپور ذوالاکتاف (که از دید اعراب منفورترین چهره تاریخ است) و آرش کمانگیر کمک می‌طلبد. او بی‌تردید با خشم پنهان‌شده در دل و بغض‌ گیرکرده در گلو، می‌پذیرد که خالد شوقی اسلامبولی، هنیه، نصرالله، سنوار و مشابه آنان هرگز از دید ایرانیان قهرمان نبوده و نخواهند شد و رویای ابوالعلاء مودودی و سیدقطب، دو مرشد اعلای آقای خامنه‌ای، برای تحقیر ایران‌ــ یعنی پایین آوردن آن‌ــ به سطح جزئی از «امت بزرگ اسلام»، شکست خورده است. از دید ایرانیان میهن‌پرست، اسلام تنها جزئی از هویت ایرانی است. همان‌طور که دین‌‌های دیگر ایرانیان نیز اجزای این کل بزرگ به شمار می‌روند. 

علاوه بر کوشش‌هایی که برای تجزیه ایران بر اساس دین در جریان بوده است، ترفندهای محدودتری برای ایجاد نفاق بر اساس ایدئولوژی یا مسلک سیاسی نیز صورت می‌گیرد. 

بازیگران این ترفندها مدعی‌اند که شیوه زندگی سیاسی ایرانی، یعنی پادشاهی مشروطه، به حذف دیگر افکار و عقاید سیاسی منجر می‌شود و سرانجام دیکتاتوری را تحمیل می‌کند. اما نگاهی به تاریخ ایران در دوران مشروطیت این ترفند را نیز بی‌اثر می‌کند. اولین پارلمان جهان، خارج از جهان غرب، در ایران شکل گرفت. ایران یکی از نخستین کشورهایی بود که خود را در چارچوب یک قانون اساسی قرار داد. نخستین حزب سوسیال‌دموکرات (خارج از اروپا) در ایران شکل گرفت (اجتماعیون عامیون). برای نزدیک به ۱۵ سال، بزرگ‌ترین حزب کمونیست جهان (خارج از بلوک شوروی، اروپای غربی و چین) در ایران فعالیت داشت. همه احزابی که در مواقع گوناگون در اروپای غربی جلوه‌گر شدند‌ــ از لیبرال تا ملی‌سوسیالیست‌ــ در ایران نیز حضور پیدا کردند. اولین لژ فراماسونری خارج از غرب و امپراتوری عثمانی، در تهران قرن نوزدهم تشکیل شد. حتی بیش از دو سه سالی که در آن، ایران با حزب رستاخیز به‌اصطلاح یک‌حزبی شده بود، ما پنج حزب سیاسی داشتیم که هریک منعکس‌کننده یک دید سیاسی‌ــ‌اقتصادی بودند. رستاخیز نیز هرگز در عمل به صورت حزب واحد در نیامد و از آغاز، با حداقل سه جناح‌ــ مترقی، سازندگان و اندیشمندان‌ــ جلوه کرد. 

بدین‌سان در چارچوب پادشاهی مشروطه در ایران، هم برای همه ادیان و مذاهب جا هست و هم برای همه مرام‌ها و مسالک. کوشش برای تجزیه ایرانیان بر اساس دین یا عقیده سیاسی هم ناجوانمردانه است و هم در تحلیل نهایی، عبث.

بعضی مبلغان «خاورمیانه بزرگ» و «ایران کوچک» می‌کوشند تا ملت ما را فقط با دو گزینه به بن‌بست بکشانند؛ پذیرفتن خطر تکه‌تکه‌ شدن کشور از یک سو و قرار دادن ایران زیر قیمومیت ایالات متحده از سوی دیگر. 

اما هیچ‌یک از این گزینه‌ها منعکس‌کننده اراده ملت ما نیست. میهن‌پرستان ایرانی هرگز اجازه نخواهند داد که دسایس ماجراجویان بیگانه و خودفروشان داخلی موجودیت جغرافیایی‌ــ‌سیاسی ایران را به‌عنوان یک دولت‌ــ‌ملت واحد و تجزیه‌ناپذیر، تهدید کند. از سوی دیگر، برنامه جناحی از به‌اصطلاح اصلاح‌طلبان با این شعار که «آمریکا کدخدای جهان است»، برای قرار دادن ایران زیر قیمومیت واشینگتن، نیز نتیجه‌ای جز رسوایی مبلغان داخلی و خارجی آن ندارد. 

آقای عباس عراقچی، وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی، می‌گوید: اگر آنان حقوق ما را به رسمیت بشناسند، حاضر به مذاکره هستیم! (نقل به مضمون) به عبارت دیگر، او تلویحا می‌پذیرد که ایران نمی‌تواند از حقوقی که در چارچوب قوانین بین‌المللی برای همه ۲۰۰ ملت (به‌ویژه ۱۹۳ دولت‌ــ‌ملت عضو سازمان ملل متحد) به رسمیت شناخته شده است، بهره‌مند شود، مگر اینکه واشینگتن آن حقوق را به رسمیت بشناسد. این طرز تفکر نواستعماری منجر شد به توافق شوم «برجام» که شعبه حزب دموکرات آمریکا در تهران به جمهوری اسلامی تحمیل کرد. بقایای همان شعبه اکنون می‌کوشد تا نسخه‌ای شوم‌تر از آن را به دولت دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری آمریکا، بفروشد. 

اما آقای ترامپ بی‌شک آنقدر هوشمند و آگاه هست که توافق با یک گروه شکست‌خوردگان سیاسی در ایران همانقدر سودبخش است که کوشش‌های بقایای دوران اوباماــ‌بایدن در آمریکا برای بازگرداندن یک زامبی سیاسی به زندگی واقعی. 

در این میان، آقای خامنه‌ای می‌کوشد هنوز محلی از اعراب داشته باشد. علاوه بر مقامی در میان اعراب، امیدوار است که برنامه فرابردی قاجاریه در دوران انحطاط را در بسته‌بندی جدیدی عرضه کند که در آن، ایران زیر نفوذ مشترک روسیه و آمریکا قرار می‌گیرد. امید او یک زدوبند فرابردی میان ترامپ و ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهوری روسیه، است که بر اساس آن، یک جمهوری اسلامی بی‌دندان و زنجیربه‌گردن می‌تواند به زندگی یا نیمه‌زندگی غم‌انگیز خود برای مدتی ادامه دهد. 

اما واقعیت این است که ایران در طول تاریخ طولانی خود، همواره حرف آخر را زده است. آنچه اهمیت دارد، مبارزه با تجزیه‌طلبان سیاسی است که با تکیه بر بدفهمی‌ها، کژبینی‌ها و کینه‌توزی‌های گذشته، در راه پیروزی ملتی که اکنون می‌کوشد بار دیگر حرف آخر را بزند، سنگ‌اندازی می‌کنند. نبرد دو گذشته نمی‌تواند تصویر آینده را ترسیم کند. ملل بزرگ اشتباهات بزرگ می‌کنند و ایران نیز با جریان ۱۳۵۷، نشان داد که از این قاعده مستثنی نیست، اما امروز هرجا که بنگرید، در خاورمیانه، در خلیج فارس، در حوزه دریای مازندران، در مقیاس جهانی جای ایران به‌عنوان پرچمدار طرح صلح و سازندگی و همیاری بین‌المللی خالی است. وقت آن است که ایران با بازگشت به خویش، این خلاء را پر کند.  

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه