درحالی که مقامهای جمهوری اسلامی پیوسته ادعاهایی چون «آمادگی کامل»، «عملیات تلافیجویانه» و «مدیریت بحران» را مطرح میکنند، مردم ایران در چهارمین روز از حمله اسرائیل با واقعیتی هولناک مواجهاند: خیابانهای پر از وحشت، فروشگاههایی با قفسههای خالی، صفهای طولانی نان و بنزین و پناهگاههایی که فقط در وعدهها، وجود خارجی دارند. در کشوری که حتی سامانه هشدار عمومی یا همان آژیر خطر نیز هنگام حمله هوایی شنیده نمیشود، آنچه مردم با گوشت و پوستشان احساس میکنند، فروپاشی تدریجی امنیت و امید است. مردمی که حتی اگر از موشک جان سالم به در ببرند، زخم ناسور این روزها تا سالها بر روح و جانشان میماند.
مغازههای خالی، دستهای لرزان، قلبهای مضطرب
مجموع گزارشهای میدانی از وضعیت امروز تهران و بسیاری دیگر از شهرهای ایران نشان میدهد که جمهوری اسلامی با وجود اینکه بیش از چهار دهه اسرائیل را به «نابودی» و «محو کامل» تهدید کرد، هیچ سازوکار روشنی برای حفاظت از غیرنظامیان در صورت وقوع جنگ، طراحی نکرد و حالا مردمی که در اثر بیکفایتیهای حکومت به تنگناهای اقتصادی فزاینده دچار بودند، با رنج مضاعف جنگ و پیامدهایش نیز مواجه شدهاند.
«اضطراب عمومی در چهره مردم به چشم میخورد، پدر و مادرها بهشدت نگران کودکاناند و کسانی که وضعیت مالی مناسبی ندارند، این چهار روز به اندازه چهار سال پیر شدهاند». این روایت تلخ از زبان صاحب یک اغذیهفروشی در شمال شرق تهران است؛ کسی که با چشمهای خود هجوم مردم برای خرید مایحتاج اولیه را شاهد بوده است و از فروپاشی آرامآرام نظم روزمره سخن میگوید.
به گفته او، در این چند روز تمام بطریهای آب معدنی و بستههای خوراکی آماده فروش رفتهاند و در این میان، مشتریهایی که وضعیت مالی خوبی ندارند و نتوانستهاند برای روز مبادا آذوقه تهیه کنند، تحت فشار روانی و معیشتی شدیدی قرار گرفتهاند.
این مغازهدار به ایندیپندنت فارسی میگوید: «جنگ تنها با موشک و پهپاد به مردم حمله نمیکند، بلکه روان آنها را هم ویران میکند. خدا میداند با هر صدای انفجار چند نفر دچار ناراحتی قلبی یا عصبی میشوند، چند نفر آسیب روانی جدی میبینند، آنها (حکومتیها) این چیزها را که گردن نمیگیرند، ولی ما به چشم میبینیم.»
در همین یکی دو روز اخیر، بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی روایت کردهاند که قفسه فروشگاهها از خوراکیهای معمولی مانند کیک و بیسکوییت هم خالی شده است. مردی میانسال ساکن مناطق جنوبی شهر تعریف میکند که برای خرید تنها دو یا سه عدد مرغ ناچار شده است دستکم به شش فروشگاه سر بزند. به گفته این شهروند، مواد غذایی مخصوصا مواد با ماندگاری بالا بهسرعت ناپدید شدهاند و مردم اکنون با پوست و استخوانشان جنگ را لمس میکنند.
این مرد که کودکیاش را در سالهای جنگ ایران و عراق گذرانده، خاطره صفهای طولانی نان در دهه ۱۳۶۰ را هنوز به یاد دارد. او که حالا بار دیگر برای خرید چند نان سنگک، سه ساعت در صف مانده است، میگوید: «این حکومت زندگی ما را نابود کرد. همه خسته، عصبی، مضطرب و ناامیدند و مقصر این وضعیت را علی خامنهای میدانند.»
کسبوکارهای تعطیل و بازار ملتهب
در روزهایی که آسمان تهران پر از اضطراب و صدای انفجار است، پشت درهای شیشهای مراکز خرید، سکوتی سنگین حکمفرما است؛ سکوتی که نه از سر آرامش که از ناامیدی و بیاعتمادی نشات میگیرد. تصاویری که روز یکشنبه از پاساژ علاءالدین تهران منتشر شد، روایت گویایی از این بحران است: مغازهدارهایی که وسایلشان را جمع میکنند و به درها قفل میزنند و میروند؛ گویی امیدی به بازگشت زودهنگام ندارند.
اما این تصویر تنها به یک پاساژ محدود نمیشود. این روزها مراکز خرید از شرق تا غرب پایتخت و دیگر شهرها یکشکل شدهاند. مغازههای خاموش، راهروهای خلوت و مردمی که خریدار نیستند و تنها نگاهی سرسری میاندازند و میگذرند. صاحب یک لباسفروشی در مرکز خریدی حوالی خیابان فرجام تهران میگوید: «تقریبا همه بستهاند. چند نفری هم که باز میکنند، فقط به امید فروش روزانهاند. چون اگر امروز نفروشند، امشب نان هم ندارند.»
در اقتصادی که سالها است به سمت روزمرگی مطلق حرکت کرده، برای بسیاری از صاحبان مشاغل خرد، چیزی به نام پسانداز به خاطرهای دور تبدیل شده است. فروشندهها، خدماتدهندهها و صاحبان واحدهای صنفی پیش از آغاز این جنگ نیز با موج تورم، رکود و مالیاتهای فزاینده دستوپنجه نرم میکردند، اما حالا آژیر خطر و سایه جنگ ضربه نهایی را به آنان زده است.
همین فروشنده به وضعیت همسایهاش اشاره میکند؛ مردی که برای تهیه ۱۰ میلیون تومان پول نقد که بتواند با آن چند قلم مواد غذایی در خانه ذخیره کند، ناچار شده به چند نفر رو بیندازد، آن هم در حالی که به بازپرداخت این بدهیها امید چندانی ندارد. این فاجعه زمانی عمیقتر میشود که بدانیم این روایتها از مناطق نسبتا متوسط شهر است، نه از محلاتی که حتی پیش از جنگ نیز درگیر فقر ساختاری بودند.
اینجا دیگر مسئله فقط «اختلال در کسبوکار» نیست؛ مسئله انهدام تدریجی ساختار اقتصادی خانوادههای شهری است. مردمانی که از زیر آوار بیثباتی اقتصادی سر برآورده بودند، حالا باید زیر سایه پهپاد و موشک، دکان ببندند، جواب طلبکار و صاحبخانه را بدهند و برای سفره شب، نان نداشته باشند.
وحشت و خشم عمومی
با گذشت چهار روز از حمله اسرائیل به ایران، آنچه بیش از هر چیز دیده میشود، احساسی توام از خشم و وحشت عمیق، مدام و بیپایان است. در خیابانها، پشت پنجرهها و حتی در دل خانهها، سایه اضطراب سنگینتر از صدای انفجارها است. اما تلخترین بخش ماجرا این است که حتی یک پناهگاه امن هم برای این ترس جمعی در نظر گرفته نشده است.
در حالی که فاطمه مهاجرانی، سخنگوی دولت پزشکیان، روز یکشنبه ۲۵ خرداد اعلام کرد که در ایستگاههای مترو و مساجد برای استفاده بهعنوان پناهگاه ۲۴ ساعته باز است، واقعیت در صبح دوشنبه چیز دیگری بود و تصاویر منتشرشده از ایستگاههای مترو تهران درهای بستهای را نشان میداد که مردم وحشتزده پشت آنها مانده بودند. شهروندانی که با امید پناه گرفتن به مترو رفته بودند، در برابر درهای قفلشده ایستادند و برای چندمین بار دریافتند که وعدههای مسئولان فقط کلماتاند، نه تدبیر و عمل.
این وضع تنها محدود به تهران نیست. شورای اطلاعرسانی استان اصفهان نیز رسما اعلام کرده است که ایستگاههای مترو اصفهان بهعنوان پناهگاه اضطراری فعال نیستند. به این ترتیب نه فقط در پایتخت که در دیگر شهرهای بزرگ ایران نیز، مردم بدون حتی یک مکان امن، در معرض تهدید مستقیم قرار دارند.
پرسشی که اکنون بهدرستی در میان مردم شکل گرفته، این است: مگر نه اینکه ایران چهار دهه پیش در جنگ ایران و عراق، تجربهای تلخ از موشکباران شهرها را پشت سر گذاشت. چرا پس از گذشت اینهمه سال، هیچ زیرساخت واقعی و استانداردی برای حفاظت از جان غیرنظامیان فراهم نشد؟
مهدی چمران، رئیس شورای شهر تهران، در اظهاراتی که بیشتر به اعترافی دیرهنگام میماند، گفت: «هنوز زیرساخت مناسبی برای مقابله با تهدیدات نداریم. حتی در زمان جنگ نیز تجربه کافی برای تمرین پناهگیری نداشتیم.» او پیشنهاد داد که با نگاهی مهندسی، به استفاده از مترو و سولههای بحران پرداخته شود، اما این پیشنهادها در حالی مطرح میشوند که مردم همین حالا بدون پناهگاه زیر آسمانی پر از ترکش زندگی میکنند.
در نبود راهکارهای واقعی، بار دیگر صحنههایی آشنا از دهه ۱۳۶۰ در حال تکرار است: مردم به پنجرهها چسبهای نواری پهن ضربدری میزنند تا شاید از شکستن شیشهها جلوگیری کنند؛ اقدامی نمادین که تنها بازتابی از درماندگی کامل یک ملت در برابر جنگی ناخواسته و حاکمیتی است که حتی امنیت ابتدایی را هم برایشان فراهم نکرده است.
زن ۶۰ سالهای که همراه پدر ۸۷ سالهاش در خانهای قدیمی در محله نظامآباد تهران زندگی میکند، میگوید: «در حالت عادی هم حال مساعدی ندارم. قرص اعصاب مصرف میکنم. با هر صدای انفجار احساس میکنم نصف جانم میرود. پدرم سعی میکند ترسش را پنهان کند تا من نترسم، اما در چهرهاش میخوانم که او هم از درون فرو ریخته است.»
خانه آنها کهنه و ناایمن است. در برابر یک لرزش، ترک میخورد و در اثر یک انفجار، ممکن است فرو بریزد. ترس از مرگ اینجا با ترس از بیپناهی گره خورده؛ مردمی که نه انتخاب کردهاند بجنگند، نه ابزار دفاع دارند، حالا در وسط جنگی گرفتار شدهاند که برای آن هیچجوره آماده نشدهاند.
اختلال شدید اینترنت و بازی با روان مردم
در میانه بحران، زمانی که مردم بیش از همیشه به اطلاعرسانی، ارتباط با عزیزان و دریافت اخبار موثق نیاز دارند، حکومت بار دیگر به همان ابزاری که در تمام لحظات حساس سیاسی و امنیتی از آن استفاده کرده، یعنی محدودسازی اینترنت متوسل شده و اینبار نیز پس از حملات اسرائیل، اتصال مردم به دنیای بیرون را هدف گرفته است.
وزارت ارتباطات رسما اعلام کرده که به دلیل «شرایط ویژه»، اینترنت محدود شده است؛ بیانیهای که نه توضیحی روشن دارد و نه تضمینی برای بهبود اوضاع، اما آنچه مردم در عمل تجربه میکنند، چیزی فراتر از «محدودیت» است: کندی شدید، قطع و وصل شدن بیوقفه فیلترشکنها، اختلال در پیامرسانهایی مثل واتساپ و در مواردی قطع کامل ارتباط.
احسان چیتساز، معاون وزیر ارتباطات دولت پزشکیان، در واکنشی که بیشتر شبیه شانه خالی کردن از مسئولیت است، در شبکه ایکس نوشت: «دلمان میخواست اینترنت باز باشد، ولی دست وزارتخانه نیست.» همین جمله در عین سادگی، اعترافی است به اینکه سیاست قطع ارتباط مردم با جهان تصمیمی فراتر از اراده نهادهای اجرایی و برخاسته از ساختارهای امنیتی جمهوری اسلامی است.
نتیجه این اختلالها تنها در زندگی روزمره خلاصه نمیشود. فردی که در خارج از ایران زندگی میکند، روایت میکند: «دیشب متوجه شدم حوالی محل زندگی پدر و مادرم را زدهاند. در گروه خانوادگی پیام گذاشتم، اما پیام ارسال نمیشد. تا سه ساعت بعد که بالاخره پاسخی دریافت کردم، در فشار عصبی شدید بودم.» تجربه مشترک هزاران ایرانی ساکن داخل و خارج که نه میتوانند خبر بدهند و نه خبر بگیرند.
در نبود جریان آزاد اطلاعات، روایت رسمی حکومت مانند همیشه تنها روایت موجود است. صداوسیما در غیاب رسانههای آزاد، از «پاسخ کوبنده به اسرائیل» میگوید و مردم در شرایطی که به منابع خبری مستقل دسترسی ندارند، میان ترس، تردید و روایتهای یکسویه سرگردان میمانند. این محدودیت آگاهانه، نه فقط نقض آشکار حق ارتباط و دسترسی به اطلاعات است، بلکه ابزاری برای مهندسی افکار عمومی در دل بحران نیز بهحساب میآید.
محدودیت؛ از سوختگیری تا برداشت پول
آنچه این روزها در ایران رخ میدهد، نوعی فروپاشی تدریجی زیر پوست شهر است که شاهدان اصلی آن نیز مردماند. در این میان، یکی از پرتکرارترین تصاویر این روزها صفهای طولانی مقابل پمپبنزینها است. مردم ساعتها در گرما در صف میمانند و در نهایت هم فقط میتوانند ۱۵ لیتر بنزین بزنند و امکان سوختگیری بیشتر ندارند.
جوانی ۳۲ ساله از جنوب شرق تهران که حالا برای گذران زندگی در اسنپ کار میکند، میگوید: «مغازهام را به دلیل گرانی و قطعی برق بستم. حالا باید کرایه خانه و خرج نوزاد دو ماههام را بدهم، اما نه بنزین هست، نه شیر خشک.» صدای او پر از خشم فروخورده و درماندگی است. او هم مانند بسیاری از شهروندان، برای هر بار سوختگیری باید تا سه ساعت در صف بایستد و آنگاه هم تنها به اندازه چند مسیر محدود میتواند کار کند.
این اختلال فقط به حوزه حملونقل محدود نمیشود، دسترسی به پول نقد نیز برای مردم به یک چالش جدی تبدیل شده است. دستگاههای خودپرداز یا به دلیل اختلال سیستم بانکی از کار افتادهاند یا دیگر اسکناسی برای تحویل ندارند. مردم در خیابانها، ساعتها از یک دستگاه به دستگاه دیگر میروند تا بتوانند تنها چند صد هزار تومان نقد دریافت کنند؛ پولی که در روزهای اضطراری از نان و دارو گرفته تا فرار احتمالی از شهر، ممکن است حیاتی باشد.
بانکها هم اگرچه بهظاهر بازند، بسیاری از آنها با کمبود نقدینگی مواجهاند. در شرایطی که روزبهروز اضطراب بیشتری بر جامعه حاکم میشود، نبود پول نقد، محدودیتهای سوخت و نایاب شدن اقلام ضروری مانند شیر خشک، مردم را در وضعیتی قرار داده که چیزی شبیه محاصره است؛ محاصرهای از جنس داخلی، حاصل ناتوانی مزمن حکومت در پیشبینی بحران و تامین ابتداییترین نیازهای شهروندان.
پایتخت خالی و ملتهب
تهران این روزها دیگر آن پایتخت شلوغ همیشگی نیست. خیابانها خلوتتر شدهاند، اما این سکوت نشانه آرامش نیست؛ نشانه تلاش مردم برای نجات جانشان است. بسیاری از مردم، بهویژه ساکنان پایتخت و شهرهای بزرگ، تصمیم گرفتهاند محل زندگی خود را ترک کنند. اما آنها که راه افتادهاند، حالا ساعتها است در ترافیک سنگین جاده تهرانــشمال یا مسیرهای خروجی دیگر در انتظار ماندهاند.
ویدیوهایی که روز یکشنبه منتشر شد، نشان میدهد خروجیهای پایتخت با ازدحام خودروهایی مواجهاند که مسافرانشان با اضطراب، بینقشه و بیاطمینان، در جستجوی امنیتاند. اما در دل این تلاش، یک پرسش ساده همچنان بیپاسخ مانده: اینکه کجا بروند یا به عبارت دیگر کجا امن است؟ این سوال را بسیاری از کسانی که هنوز در خانههایشان ماندهاند، مدام تکرار میکنند. کسانی که نه مقصدی دارند، نه وسیلهای برای حرکت و نه اطمینانی از اینکه جابهجایی وضع را بهتر میکند.
تصاویر دیگری از مرزهای زمینی، بهویژه مرز بازرگان، گویای واقعیت دیگری است: صفهای طولانی مسافران در تلاش برای خروج از ایران و رسیدن به ترکیه یا دیگر کشورهای همسایه. با بسته شدن پروازها، امید بسیاری از مردم به مسیرهای زمینی دوخته شده، اما حتی این مسیرها نیز ظرفیت لازم را ندارند. کسانی که خودرو شخصی ندارند، در نبود سیستم حملونقل اضطراری یا حتی برنامه جایگزین، کاملا سردرگم شدهاند.
با وجود این خلا مدیریت، مردم خود دست به کار شده و خودجوش، گروههای تلگرامی ایجاد کردهاند که در آنها، کسانی که خودرو دارند اعلام میکنند چند صندلی خالی دارند و میتوانند مسافران دیگر را با خود همراه کنند؛ ابتکارهایی که نشان میدهد که در غیاب دولت، تنها همبستگی اجتماعی است که فعلا کار میکند.
همزمان برخی ایرانیان مقیم خارج از کشور بهویژه در ترکیه، دبی و سایر کشورهای همسایه، اعلام کردهاند که آماده میزبانی از هموطنانشاناند؛ کسانی که به دلیل بسته شدن پروازها، امکان بازگشت به ایران را ندارند یا به دنبال پناهی موقتاند.
وضعیت جنگی
شرایطی که امروز مردم در گوشهکنار ایران به چشم میبینند، یک وضعیت کاملا جنگی است که حکومت از اعتراف به آن خودداری میکند. مردم هیچ چشمانداز روشنی از پایان این وضعیت ندارند و ترس، اضطراب، بیپناهی و بیاعتمادی بر جانشان افتاده است و حتی اگر از زیر آوار موشکها و بمبها جان سالم به در ببرند، سایه بلند این جنگ بر روان آنها تا سالها باقی خواهد ماند. همان مردمی که پیشتر نیز زیر فشار فقر، تورم، سرکوب و سانسور نفس میکشیدند.
این جنگ که مردم ایران انتخابش نکردند و به آنان تحمیل شد، تنها بر پیکر شهرها ضربه نزده، بلکه روان یک ملت را نیز هدف گرفته است. همان چیزی که روانشناسان از آن به عنوان «ترومای جمعی» یاد میکنند: زخمی که نه بر بدن که بر روان یک ملت مینشیند و اگر دیده نشود، به نفرت، بیاعتمادی و فروپاشی اجتماعی میانجامد.
پیامدهای این بحران تنها به روان انسانها محدود نیست. اقتصاد خُرد آسیبدیده، کسبوکارهایی که تعطیل شدهاند، موج بیکاری تازه، کمبود اقلام ضروری، اختلال در خدمات بانکی و اینترنت، اختلال در آموزش و فرار سرمایهها تنها آغاز راهی است که به یک بحران عمیقتر و درازمدت ختم میشود.
در پایان، این جنگــ چه ادامه یابد، چه متوقف شودــ برای مردم ایران تنها یک درگیری نظامی نیست؛ تجربهای است از بیپناهی کامل و بیپناهی چیزی نیست که با پایان حملات تمام شود. آنچه باقی میماند، نسلی است که دیگر نمیترسد، اما دیگر امیدی هم ندارد. نسلی که نه فریاد دارد، نه پناه، نه آیندهای روشن در پیش رو.