علی احمدزاده، کارگردان ایرانی، روز شنبه با فیلم «منطقه بحرانی» برنده پلنگ طلایی جشنواره لوکارنو در بخش مسابقه اصلی بینالمللی شد تا به افتخاری بزرگ رسیده باشد. اما احمدزاده در حالی این جایزه را دریافت میکند که فیلمش را به طور زیرزمینی ساخته بود و به علت ممنوعالخروج شدن از طرف مقامهای جمهوری اسلامی امکان حضور در سوئیس و دریافت جایزه خود را نیافت. مقامهای جمهوری اسلامی مدتها بر او فشار آورده بودند که فیلمش را از لوکارنو خارج کند.
اما حضور این فیلم در لوکارنو حتی پیش از دریافت جایزه نیز روحی جدید به جشنواره بخشیده بود. ما اغلب در مورد نقش سینما و قدرت هنر فکر میکنیم. اما چقدر حاضریم در راه هنر فداکاری کنیم؟ برای اینکه زیباییها و زخمهای جهان، لحظات پرشکوه و زشتیهای آن، شادیها و بیعدالتیهای آن را به تصویر بکشیم؟ برای احمدزاده این سوالها نه گفتههایی انتزاعی و فلسفی که مسائلی بلافصل و فوری بودند.
«منطقه بحرانی» فیلمی به راستی نفسگیر است. فیلم روایتگر داستان شب تنهای امیر، به همراه صدای دستگاه «جیپیاس» او است که انگار چون فرشتهای الکترونیک او را در حومههای تهران همراهی میکند. فیلم ما را به یاد «راننده تاکسیِ» اسکورسیزی میاندازد اما امیر قاچاقچی جوان مواد مخدر است و تنها همراه و مونسش سگی است و خاطره زنی که نمیتواند او را از قلبش خارج کند. برخلاف تراویس بیکل، امیر بیش از آنکه مردی خودرای باشد که عدالت را به دست میگیرد قامتی پیامبرگونه دارد؛ ناجیای که در همان سفر شبانه خود با شخصیتهای متفاوتی روبرو میشود. عالم تاریک او مملو از نومیدی و در عین حال اشتیاق سوزان برای آزادی است. این میل به زندگی در تهرانی است که امروز میدانیم آبستن انقلاب است. «منطقه بحرانی» در سال ۲۰۲۱ یعنی پیش از کشته شدن مهسا امینی فیلمبرداری شد. اما از همان زمان هم میشد جوشش جنبش را در ایران احساس کرد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
یک صحنه مشخص در این فیلم هست که به یک معنی همه چیز در آن خلاصه میشود: وقتی امیر با یک مهماندار هواپیما روبرو میشود. مهماندار که وارد ماشین میشود، موهایش را آزاد میکند و لباس فرم هواپیما را باز میکند. انگار حالا او میتواند خودش باشد و فریاد میزند. با تمام توان خود فریاد میزند و بیرون از ماشین استفراغ میکند. او بیشرم و بیترس فریاد میزند. قضیه فقط مواد مخدر نیست که هیجان بانگ آزادی است که به او این قدرت را میبخشد. با صدای شدید و بلند و بیمانع خود بارها فریاد میزند: برو گمشو.
احمدزاده تصمیمهای استادانهای در زمینه کارگردانی گرفته است. دوربین او اغلب ثابت است و تقریبا مثل فیلمهای مستند میماند. اما در عین حال میتواند غیر قابل پیشبینی و بازیگوشانه باشد. حضور نابازیگر در نقش اصلی به فیلم شدتی خاص بخشیده است. گاه عمیقا شاعرانه است و پر از دخالت واقعی و فضایی از «رمانتیسیسم» توهمزداییشده ایجاد میکند و آینهای است از ذهنیت شخصیتها. مثل تجربه امیر با مواد مخدر که روی دور تند به نمایش در میآید.
در پایان فیلم، زمانی که او به خانه بازمیگردد و به مقصد نهاییاش میرسد، شهر را به صورت معکوس دنبال میکند. انگار که جذب دالانهای آن شده است. تهران در اینجا همچون تلهای است. اما روشن است که او ایران را عاشقانه دوست دارد و هرگز آنرا ترک نکرده است. این حس خفگی ناخودآگاه ما را به یاد روزگار امروز کارگردان میاندازد.
این فیلم پیش از انقلاب «زن، زندگی، آزادی» و به صورت زیرزمینی فیلمبرداری شده است. از آنجا که فیلم تصویری هنرمندانه از خشم و شور جوانان ایران به دست میدهد، به روشنی برای جمهوری اسلامی خطرناک است. همین است که «تقاضای» خروج فیلم از جشنواره را داشتند.
احمدزاده که حالا برنده یکی از مهمترین جوایز جهان شده زیر فشار دائمی و غیرانسانی است. روز و شب پیامکهایی دریافت میکند و باید به سوالهای بازجوها پاسخ دهد. در غیر این صورت او را «فراری» محسوب خواهند کرد.
اما سینا عطائیان دنا برای جامعه سینمایی جهان از اوضاع احمدزاده میگوید. او پیش از آغاز جشنواره در میزگردی که برای لوکارنو سازماندهی شده بود از طریق زوم شرکت کرد. روزنامهنگاران مختلف نیز از بخشهای مختلف جهان حضور داشتند. سینا هم مثل علی ایمیلهای وحشتناک تهدیدکنندهای دریافت میکند که منشا آنها معلوم نیست. او را تهدید به آزار جنسی میکنند و به روشنی قصد شکنجه روانیاش را دارند.
داستان غمانگیز اینجا است که حتی پیش از اینکه علی ممنوعالخروج شود سفارت سوئیس قادر به صدور ویزا برای او نبود، چرا که سفارتخانه آلمان در استانبول از تابستان گذشته هشداری کنار نام او قرار داده بود. علی برای دوره هنری «نیپکو» که مربوط به جشنواره فیلم برلین است به این شهر دعوت شده بود، اما سفارتخانه آلمان در استانبول به او ویزا نداد. گفتند که او را «خطر مهاجرتی» مینامند با اینکه او هرگز قصد باقی ماندن در آلمان یا اروپا را نداشت. حتی همین الان هم قصدش این بود که به سوئیس بیاید و سپس به ایران بازگردد که این بار حکومت ایران نیز مثل دولت آلمان سد راهش شد.
سینا در توصیف اوضاع میگوید: «احساس من این است که مردم ایران امیدشان را به سیاستهای غرب از دست دادهاند. اما مردمی که در ایران مبارزه میکنند همان ارزشهای جامعه غربی را دارند. همین است که من بسیار مایوس و دلسردم که میبینم ما برای ارزشهای مشابه میجنگیم و اما از امثال علی حمایتی نمیشود.»
مقامهای آلمان در حرف از جنبش انقلابی در ایران حمایت میکنند، اما در عمل چنین نیست و این بیعدالتی زمانی بیشتر روشن میشود که میدانیم برخی ناقضان حقوق بشر موفق شدهاند برای درمان پزشکی ویزا بگیرند و به آلمان بیایند. سینا میگوید: «پسران آنها در برلین با پولی که پدرشان از مردم دزدیده خوشگذرانی میکنند.» در عین حال، میبینیم که از هنرمندان حمایتی نمیشود.
سینا شهروند آلمان است و به همین دلیل است که امکان حضور در لوکارنو را پیدا کرد. ما هنوز نمیدانیم که آینده «منطقه بحرانی» چه خواهد بود. بر سر کارگردان آن چه خواهد آمد؟ اما غیبت او در لوکارنو درناک بود. با این همه، صدای او با فیلمش به بلندی شنیده شد. قدرت سینما همین است و علی و سینا به ما یادآوری کردند که کار سینما چیست: بیباک و آزاد بودن.