داستان سریال «تاسیان» که روز جمعه سوم مردادماه، آخرین قسمت آن منتشر شد، آغازی نمادین و پایانی پر از استعاره و پیام نهفته داشت. دقایق آغازین این سریال با ورود درخت سروی به شکل افتاده در حیاط خانه جمشید نجات آغاز شد و سکانس پایانی نیز با چشمهای دوخته شیرین به همین سرو رقم خورد. هرچند جمشید نجات در آن قسمت نخست به کاشت درخت سرو به مناسبت تولد شیرین اشاره کرد و با کنایه و شوخی، به دخترش گفت که «انگار داریم جنازه خاک میکنیم»، سرنوشت اینگونه رقم خورد که در پایان این داستان، شیرین زیر همین درخت سرو با چشمهایی که به آن دوخته شده است، بمیرد و جمشید نجات نیز در حال احتضار کنار پیکر بیجان او بیفتد.
بیستوسومین و آخرین قسمت سریال تاسیان که شروع جنجالی نیز داشت، درست یک روز قبل از سالگرد درگذشت رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی و در حالی که میلیونها ایرانی یاد آنان را گرامی میدارند، اتفاقی و بیسبب به نظر نمیرسید. چرا که دقیقا در همین «برهه حساس کنونی»، حکم تلنگری به ذهن و روان مخاطب را داشت و این نکته را یادآور شد که انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷چگونه زندگی عادی مردم و جامعه رو به توسعه ایران را به قهقرا برد.
«تاسیان» روایتی بود از زندگی آدمهای خاکستری جامعه ایران در آخرین سالهای دهه ۱۳۵۰، شیرین، سعید، هما، مریم، جمشید، حوری، نازی، جعفر و دیگران، بخشهایی از جامعه را نمایندگی میکردند که بنا نداشتند با موجی که جامعه را درگیر کرده بود، همسو شوند، اما همین موج دامن آنها را گرفت.
سریال «تاسیان»، به نویسندگی و کارگردانی تینا پاکروان، قصه آدمهایی است که ایران را دوست دارند، برای پیشرفت آن تلاش میکنند، به دنبال توسعه فردی و اجتماعیاند، اما ناخواسته مقابل کسانی قرار میگیرند که آگاهانه یا ناآگاهانه بر طبل انقلاب میکوبند و حرف حسابشان این است که میخواهند از فرودستان جامعه در برابر سرمایهداری حمایت کنند. در همین بستر نیز افرادی مانند جمشید نجات که به توسعه جامعه دل بستهاند و حامی واقعی کارگراناند، آماج حمله و اتهام قرار میگیرند و در نهایت نیز داروندارشان را از دست میدهند.
داستانی چندلایه در بستر تاریخ
اوایل اسفندماه سال گذشته که سریال «تاسیان» پس از انتشار قسمت نخست، صدای حامیان حکومت را درآورد و توقیف شد، تینا پاکروان در واکنش به اعتراضها گفت که «تاسیان» فقط یک سریال عاشقانه است که در بستری تاریخی اتفاق افتاده است. حالا که قسمت پایانی آن نیز منتشر شد، دنبالکنندگانش تردیدی ندارند که این سریال روایتی بدون دخل و تصرف از یک رخداد تاریخی و تاثیر آن بر زندگی طیفهای اجتماعی مختلف بود.
سریال «تاسیان» پر بود از صحنهها و سکانسهای تاثیرگذار و تکاندهندهای که ذهن بیدار مخاطب را درباره ریشهها و رخدادهای انقلاب اسلامی در سالهای پایانی دهه ۱۳۵۰ به تفکر وامیداشت. مانند آنجا که حوری با اشک و بغض، خطاب به همسرش درباره رفتن یا ماندن میگوید: «اینجا خانه من است، کشور من است، کجا بروم؟ اصلا چرا باید بروم» یا در بخشی دیگر، همین شخصیت به پسرداییاش به دلیل خیانت به کشور و همسو شدن به دشمنان میتازد.
در این سریال، شخصیتهای مثبت داستان بارها با تاکید گفتند که همسو شدن با انقلابیون یا از سر ناآگاهی است یا خیانت.
حالا دیگر واضح است که «تاسیان» یک روایت داستانی با لایههای چندینگانه بود؛ لایه اول همان خط سیر عاشقانه شیرین و امیر بود، اما لایه دوم زندگی و سرنوشت جامعه ایران در جریان انقلاب را روایت میکرد و لایه سوم رمزگشایی از شخصیتهای محوری از جمله جمشید نجات بود.
از جمشید تا محمدرضاشاه پهلوی
شخصیتهای سریال «تاسیان» بهشکلی واقعی و قابلباور تعریف شده بودند. انسانهایی خاکستری که گاه در مسیر نیکی و اصلاح جامعه گام برمیدارند و گاه نیز در پی رویاها و آرزوهایشاناند. گاه نیز از فرط استیصال، به بیراهه میروند و اشتباه هم میکنند.
هرچند در لایه اول چنین به نظر میرسد که شیرین و امیر قهرمانان اصلی و داستان عاشقانهشان، ماجرای اصلی است، با عمیق شدن در پیام داستان درمییابیم که مهمترین و تاثیرگذارترین شخصیت این سریال جمشید نجات است؛ شخصیتی که نمادی از فرد یا افرادی خاص در جریان انقلاب اسلامی به شمار میرفت.
بر اساس روایت حکیم ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه، جمشید از پادشاهان اساطیری ایران بود که در سالهای پایانی عمرش، فره ایزدی را از دست داد و به دست ضحاک کشته شد. انتخاب نام جمشید برای شخصیت محوری این سریال با نام خانوادگی «نجات» هم پر از معنا و رمزوراز است.
جمشید نجات تمام عمرش را صرف کارخانه و کارگران کرده بود و برای سوادآموزی آنها در همان کارخانه کلاس درس تشکیل میداد. او در میان دوستان و خانوادهاش هم چهرهای محبوب و شناختهشده بود؛ آدمی شاد، اما عمیق. او باور داشت ایران روی ریل توسعه قرار گرفته است و همه باید دست به دست هم دهند تا این قطار به پیش برود. در این مسیر فکری، حتی با منوچهر، دوست صمیمی و شوهرخواهرش که با جریانهای انقلابی همراه شده بودند، اختلاف نظر شدید داشت و چنین اقدامی را خیانت به کشور میدانست.
جمشید نجات همچنین نماد کارآفرینانی بود که در جریان انقلاب ۱۳۵۷ همه چیز خود را از دست دادند؛ سرمایهدارانی که کارخانههایشان مصادره یا تعطیل شد، خودشان گرفتار انواع محکومیتها شدند و بسیاری از آنها ناچار شدند خانه و میهن را ترک کنند و سر از دیار غربت درآورند.
علاوه بر این وجه نمادین، جمشید نجات بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی را به یاد محمدرضاشاه پهلوی انداخت. پادشاهی که به توسعه ایران ایمان داشت و در این مسیر گام برداشت. به کارگران احترام میگذاشت و رفاه و آسایش را حق مردم ایران میدانست، اما در نهایت قربانی توطئهها و دشمنیها شد. به همین دلیل، جمشید نجات در سریال «تاسیان» پرترهای نمادین از محمدرضا شاه پهلوی بود.
کارگردان با هوشمندی در انتخاب نامی چون «جمشید نجات»، رمزگذاری عمیقی انجام داد، اما به همین نیز کفایت نکرد، زیرا حتی ظاهر و گریم جمشید نجات، از نوع آرایش مو گرفته تا نحوه لباس پوشیدن، تداعیگر چهره و سبک پوشش محمدرضا شاه پهلوی بود و آنجا که در یکی از سکانسهای پایانی به کارگران شورشی گفت که «کارخانهمان را آتش نزنید»، یاد محمدرضاشاه را زنده کرد که از انقلابیون خواسته بود ایران را به ویرانه تبدیل نکنند.
کارخانه جمشید نجات، استعارهای از ایران
کارخانه جمشید نجات که زمانی محل ارتزاق دهها کارگر بود و حکم خانه آنها را داشت، با ورود نفوذیهایی مانند شاگردان رجبزاده و دزدان و خائنانی مانند محسن و دارودستهاش بهشدت ناامن شد و شعلههای نفاق و خیانت که در آن روشن شد، در نهایت به ویرانی کارخانه منجر شد. این کارخانه در متنخوانی سریال، نماد بیچونوچرای ایران بود که در نتیجه جریان انقلاب اسلامی به ویرانه تبدیل شد. با این تلنگر که ایران نیز قربانی توطئهآفرینی برخی خائنان و ناآگاهی برخی افراد شد که تحت تاثیر هیجان موجود به صف انقلاب پیوستند، در حالی که حتی از آنچه به دنبالش بودند تعریف واضحی نداشتند.
اگر کارخانه جمشید نجات نماد جغرافیای ایران بود، شیرین، دختر نجات، نمادی از روح ایران و آرمانها و آرزوهای نسل جوان بود که با سقوط شاه درهم پاشید.
امیر طیفی از جامعه را نمایندگی میکرد که نگرش و گرایش سیاسی نداشتند، اما برای رسیدن به منافعشان با برخی جریانها همسو شدند. سعید با گریم متفاوتی که چهره فریدون فرخزاد را تداعی میکرد، نماینده آن گروه از ماموران وطندوست بود که نمیتوانست انتقامجویی شخصیاش را کنار بگذارد.
محسن و نوچههایش نیز نماد دزدان و خائنانی بودند که با نفوذ در ساختار اجرایی کشور زمینهساز نابودی جامعه شدند.
رجبزاده، در لباس استاد دانشگاه، نماینده افرادی بود که در تحریک جوانترها برای شروع انقلاب نقش داشتند، اما سر بزنگاه، زمین بازی را خالی کردند و آنها را قربانی کردند.
در میان کارگران و دانشجویانی که با موج انقلاب همسو شدند و خود نیز بهواقع نمیدانستند چه میخواهند، هما، حوری، نازی و معدود کارگران همراه جمشید نماد جامعه آگاه بودند که خطر انقلاب را درک کرده بودند.
امید و پدر امیر نیز نسلی از مذهبیون جامعه را نمایندگی میکردند که باورهای دینی آنها دستاویز افرادی همچون آیتالله خمینی برای دمیدن در آسیاب انقلاب شد.
همه تاسیان شدیم
«تاسیان» واژهای در گویش گیلکی است که به غم عمیق، دلتنگی شدید، دوری و جدایی اشاره دارد؛ حالتی که فرد را از انجام دادن هر کاری بازمیدارد. پاکروان در انتخاب این نام از کتاب هوشنگ ابتهاج الهام گرفت.
روز جمعه، پس از اینکه آخرین قسمت سریال «تاسیان» منتشر شد، بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی به آن واکنش نشان دادند و نوشتند: «تاسیان شدیم.» گویی این سریال دقیقا روی ترومای جمعی ما ایرانیان و ریشههایی فلاکت امروز دست گذاشته بود و در اصطلاح عامیانه، داغ ایرانیهایی را تازه کرد که نزدیک به پنج دهه پس از وقوع انقلاب اسلامی، فقر، بیکاری، بیبرقی، بیآبی و سایه جنگ به تهدیدی جدی علیه آنان تبدیل شده است.
در نهایت نیز جمشید نجات به حالت احتضار افتاد، در حالی که زندگیاش سوخت، حاصل عمرش تباه شد و دخترش را از دست داد. تصاویری که از سکانسهای پایانی این سریال در شبکههای اجتماعی منتشر شد، موجی از واکنشها را در پی داشت. مانند کاربری که نوشت با دیدن تصاویر اشکآلود جمشید به یاد آخرین عکس محمدرضاشاه قبل از ترک ایران افتاد. یا کاربری که معتقد بود «جمشید نجات همان پادشاهی بود که به خانهاش حمله کردند، ولی به امیر گفت بهشان شلیک نکن» و کاربری که این پایان را برای تاسیان انتخاب کرد: «فصل دوم این سریال را ما زندگی کردیم.»