پهلویسم؛ پیشینه، تداعی‌ها و ملزومات آینده ایران

پهلوی بیش از آنکه یک خاندان سلطنتی باشد، در مقام معمار و مدیر سیاسی پروژه نوزایی ایران به‌ چشم می‌آید

محمدرضا شاه و شهبانو فرح در جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی (تخت‌جمشید، اکتبر ۱۹۷۱)- AFP

اصطلاح «پهلویسم» دست‌کم یک دهه‌ و‌ اندی است که در فضای سیاسی ایران طرح شده است و در سالیان اخیر، با فزونی یافتن اقبال به دوران قبل از انقلاب بیش‌ازپیش بر زبان و قلم ایرانیان جاری می‌شود. در این مدت، کسانی مدعی ضرب این واژه شده‌اند و از سوی دیگر، آنچه از پهلویسم اراده می‌شود، گاه معنا و مفهوم یکسانی ندارد. عده‌ای آن را برای اشاره به نوع مدرنیزاسیون ایران در دوران پهلوی‌ها به‌ کار می‌برند و دیگران برای اشاره به خود خاندان پهلوی به‌عنوان نماد و نماینده سلطنت.

تبار واژه پهلویسم

اگر از سطح منازعات این یک دهه سر تاریخ معاصر ایران و بازیگران اصلی آن اندکی فراتر رویم، چنین به‌ نظر می‌رسد که می‌باید سرچشمه زاده‌شدن پهلویسم را نه به سالیان اخیر، که به دوران خود شاه بازگردانیم. چنانکه رهام الوندی خاطرنشان کرده است، این واژه قرار بود دربرگیرنده و معرفی‌کننده گفتاری باشد که بتواند در برابر هر دو جبهه مخالفان سلطنت و غرب جمهوری‌پسند ایستادگی کند. شوربختانه شاه و مخالفانش هر دو در خوارداشت دموکراسی‌های غربی هم‌آواز بودند و چه‌بسا بزرگ‌ترین کاستی بنیادی گفتار پهلویسم در آن روزگار همین بار گرانی بود که بر گرده این دیسکورس [گفتمان] نهاده شد تا هم غرب‌گرایی سیستم را موجه کند، هم غرب‌ستیزی مخالفان سیستم را بر آفتاب افکند و در عین حال، دموکراسی غربی را هم شکست‌خورده نشان دهد.

سیستم هرگز در عمل غرب‌ستیزی پیشه نکرد و واقعیت‌گرا بود، اما در گفتار، غرب‌ستیز و آرمان‌گرا باقی ماند. رخداد انقلاب اسلامی نشان داد که گفتار پهلویسم نتوانست طبقه متوسط را به پشتیبانی از نظم آن دوران برانگیزد و از آن‌ سو، غرب هم در عرصه بین‌الملل بیش از شکل و محتوای رژیم به ثبات سیاسی بها می‌دهد. دولت پهلوی در اقتصاد و فرهنگ آزادی‌خواه و آزادی‌گستر بود. وانگهی، پهنه سیاست به نقطه کور ایران تبدیل شده بود که با ورود مخالفان شاه به فاز رسمی مبارزه مسلحانه (ترور) در آغاز دهه ۴۰ شمسی، دیگر برای هر دو طرف چیزی نبود، مگر پیکار عملی در خیابان و پیکار زبانی در رسانه‌ها.

پهلویسم به‌مثابه شیوه مدرنیزاسیون

در این کاربرد، پهلوی بیش از آنکه یک خاندان سلطنتی باشد، در مقام معمار و مدیر سیاسی پروژه نوزایی ایران به‌ چشم می‌آید. پهلویسم بدین‌ معنا یک روند نوزایی و یک برنامه مدرن‌سازی است با قطع نظر از اینکه کل این پروژه ذیل سیستم سلطنتی طراحی شد، پیش رفت و بار داد.

در اینجا، پهلویسم به‌گونه‌ای طرح می‌شود که گویی اگر در ۱۳۰۴ شمسی به‌جای بنیان‌گذاری سلطنت پهلوی، یک جمهوری در ایران برپا و رضاشاه پهلوی نخستین رئیس‌جمهوری ایران می‌شد، باز هم همین مدرنیزاسیون با همین فراز و نشیب در ایران تحقق‌پذیر بود. به‌ بیانی روشن‌تر، پهلویسم در معنای تمرکز صرف و انحصاری بر پروژه مدرنیزاسیون پهلوی‌ها می‌خواهد بند ناف کل پروژه و دو حکمران آن را از نظام پادشاهی ببرد.

در این دیدگاه، هیچ پیوند ضروری و بایستگی درونی میان نوسازی ایران در عصر پهلوی‌ها با سازوکار سلطنت وجود ندارد. به‌ بیان استعاری، پروژه مدرنیزاسیون ایران همچون مایعی است که در هر ظرفی می‌توانست ریخته شود و سلطنت هم تا حد یک شکل و پوسته ظاهری (بنای تزیینی) فروکاسته می‌شود.

پهلویسم به‌مثابه حقانیت یک سلسله

در این کاربرد، پهلوی پیش از آنکه معمار ایران نوین باشد، یک سلسله پادشاهی است و تاکید اصلی نه بر صرف کامیابی شخصی پهلوی‌ها، بلکه بر دستاوردهای پهلوی به‌عنوان یک خاندان ذیل نظام سلطنت است. در واقع آنان که کاربرد دوم را مدنظر دارند، می‌خواهند همان کاربرد نخست را با انگاره پیوند ضروری میان مدرنیزاسیون پهلوی و حقانیت نظام پادشاهی هم‌آغوش کنند (به‌ویژه یا تنها اگر نظم سلطنتی آن روزگار در خاندان پهلوی استمرار می‌یافت یا در آینده با همین خاندان دوباره تداوم پیدا کند).

دشواری تاریخی کاربرد نخست آن است که بتواند نشان دهد در مختصات سیاسی‌ــ‌اجتماعی ایران در چنان روزگاری همان مدرن‌سازی ذیل یک جمهوری نوپا همین کامیابی را دربر می‌داشت و دشواری تاریخی کاربرد دوم به‌ نحو مشابه آن است که نشان دهد هیچ پروژه مدرنیزاسیونی در آن نیم‌سده و اندی نمی‌توانست جز در چارچوب نظم پادشاهی به چنان نتایجی دست یابد.

رستاخیز متاخر یک واژه

در سالیان اخیر، کاربرد پهلویسم دوباره وارد فضای سیاسی ایران شده است و هر دو مقصود جداگانه و البته کمابیش هم‌پوشان (دارای پاره‌ای از دلالت‌های مشترک) در استفاده دوباره از آن قابل‌مشاهده است. به‌‌کاربردن پهلویسم در این دوران همراه است با بی‌ثباتی روزافزون جمهوری اسلامی، اقبال به دوران پیش از ۱۳۵۷ و همچنین نیاز به یک گفتمان سیاسی که بتواند قشرهای متفاوت جامعه ایران را نه فقط برای «نه به جمهوری اسلامی» بلکه برای «آری به نظم جایگزین» متحد کند. به این دلیل است که رواج دوباره کاربرد آن در یک دهه اخیر اهمیتی سرنوشت‌ساز دارد و روشن‌سازی آنچه از این واژه اراده می‌شود و کوشش در ابهام‌زدایی از آن، به‌ همان‌ میزان حیاتی است.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

وجه تمایزگرا و جدایی‌خواه پهلویسم

آنچه درباره خاستگاه واژه پهلویسم بسیار برجسته است، همانا تمایل وضع‌کنندگان این واژه و نیز هواداران قدیم و جدید آن در تمایز گذاشتن میان آخرین سلسله سلطنتی در ایران با سلسله‌های پیشین و به‌ویژه سلطنت قاجار است. یکی از خطاهای خطابی و رتوریکال [هنر سخنوری اقناعی] سیستم گذشته آن بود که بنیان خود را بر نفی سلسله پیشین نهاد. تحقیر قاجاریه با کوشش خستگی‌ناپذیر و صادقانه آن سیستم در ارائه یک پیوستار و تداوم تاریخی از ایران ناسازگار بود. البته شکست‌ها و ناکامی‌ها و در نهایت ورشکستگی قاجار انکارناپذیر است؛ چنانکه پیروزی‌ها و کامیابی‌ها و درنهایت، دستیابی به یک جایگاه استثنایی در تاریخ ایران برای پهلوی‌ها.

تمامی کوشش‌هایی که در دوره پهلوی به‌ نتیجه رسید، در دوره قاجار نیز آغاز شد، اما ناکام ماند، از کوشش برای نیرومندتر کردن دربار مقابل دستگاه روحانیت تا کوشش برای تاسیس مدارس مستقل از حوزه‌های علمیه و در نهایت، تلاش برای وضع قانون مدنی مستقل از شریعت. همه این ضروریات نخستین‌‌بار در روزگار قاجاریه درک شدند و برای تحققشان بسیار کسان کوشش‌ها کردند و در این راه جان‌ها فدا شدند. مسئله این است که «آگاهی به تغییر» در قاجاریه زاده شد و «اراده به تغییر» با برآمدن سلطنت پهلوی.

وابستگی نسبی و منجر به قراردادهای یک‌جانبه در دوره قاجار باز هم حقیقت تلخی است، اما در برسنجیدن چرایی آن نمی‌باید علت‌های اصلی نادیده گرفته شود؛ یعنی ضعف دولت قاجار، نفوذ بلامنازع آخوندهای شیعه و یک اجتماع پیشامدرن ایرانی (که هنوز شکل یک جامعه و دولت‌ــ‌ملت را به خود نگرفته بود). به‌ همان‌ طریق، استقلال ملی دوران پس از آن به اقتدار دولت پهلوی، محدودسازی قدرت روحانیت، برکشیدن هرچه بیشتر نخبگان سیاسی و فرهنگی و در نهایت، تغییر شاکله جامعه ایران از یک چیدمان سنتی و خان‌خانی به یک نظم صنعتی و قانون‌گرایانه تکیه داشت.

ناکامی قاجار به خواب‌زدگی طولانی ایرانیان و بیرون افتادن آن از گردونه امر معاصر باز می‌گشت و به‌ همین‌ سبب شکست‌های آن سلسله را می‌باید در ظرف تاریخی خودش سنجید. همواره شایسته یادآوری است که بیداری ایرانیان به همان دوران قاجار و دست بر قضا پیش از انقلاب مشروطه بازمی‌گردد و این بیداری که نخست با بهت و حیرت و حسرت از پیشرفت جهان (آگاهی به بیرون‌افتادن از تاریخ جهانی) آغاز شد، البته یک بیداری نخبه‌گرایانه بود و نتیجه آن زنجیره‌ای از صدراعظم‌های فرهیخته و دیوان‌سالاران خردگرا در سپهر سیاسی قاجار شد که به‌ فرجام، مشروطیت را آفرید و سپس با عبرت از کاستی‌ها و زیان‌های ایده نخستین و ساده‌انگارانه از مشروطه توانست روند شالوده‌سازی زیرساخت‌های مشروطه را با پهلوی کلید بزند.

در کل، یکی از هم‌ستیزی‌های درونی و تضادهای سیستم پهلوی آن بود که هرچه در مقام کنش سیاسی و کردار دولتی به واقع‌گرایی، پراگماتیسم، جذب حداکثری و عقلانیت نزدیک بود، شوربختانه در مقام گفتار سیاسی و رتوریک رسمی، یک‌سره خلاف آن بود و زبان سیستم، ایدئال‌گرا، انتزاعی، کمابیش حذفی و گاه غیرعقلانی بود.

زبان سیستم جلوتر از عملکرد آن حرکت می‌کرد؛ زبان سیاسی آن کمابیش رادیکال بود، در حالی که کردار سیاسی سیستم تا حد چشمگیری به ارزیابی عقلانی و دوری از تندروی پایبند بود. این هم‌ستیزی و دوگانگی در مورد رویکرد دولت پهلوی به قاجار نیز خود را نشان می‌دهد؛ در عمل، از اساس آنچه نوزایی و بنیاد نهادن ایران مدرن عصر پهلوی نامیده می‌شود، همه بر دوش نخبگان قاجار و مشروطه‌خواهان مشروطه‌دیده، تجربه‌اندوخته و میانسالی به‌ثمر رسید که گرداگرد سردار سپه و بعدتر رضا شاه پهلوی حلقه زدند.

در تمام دوران پهلوی، قاطبه خاندان‌های فرهیخته و صاحب‌نفوذ در دوران قاجار به سمت‌هایی مختلف از نمایندگی مجلسین تا وزارتخانه‌ها و دربار برگزیده شدند و نخستین سرمایه‌داران و کارآفرینان ایرانی عمدتا از همین خاندان‌ها و رجال قاجار برآمده بودند. در کل، آغوش ایران پهلوی برای دولتمردان و سرآمدان دوران قاجار باز بود. وانگهی، این آغوش گشوده در عمل با زبان گزنده و پروپاگاندای دولتی ضدقاجاریه همراه می‌شد و ناهمخوانی این دو عرصه در نهایت چهره مناسب و خوشایندی از سیستم ارائه نمی‌داد.

به‌ فرجام، تمایز پهلوی از آنچه قبل از او جریان داشت، انکارناپذیر است اما وجه این تمایز نخست تاریخی است و به سیر طبیعی نهضت مشروطه بازمی‌گردد. دوم آنکه این تمایز به‌هیچ‌رو نمی‌باید سویه ایدئولوژیک به خود بگیرد. بنابراین، پهلوی ممتاز است، اما امتیاز پهلوی هم مدیون ویژگی‌های شخصیتی دو پادشاه آن است، هم شیوه پشتیبانی نخبگان قاجار و هم در نهایت سازوکار نظم سلطنتی در ایران.

ممتاز بودن پهلوی‌ها به‌ معنای ترجیح اشخاص یک سلسله بر نظم سلسله‌وار نیست و به‌ همین‌ سبب لزوما کامیابی آنان را بیرون از چیدمان سلطنت اثبات نمی‌کند. رتوریک قاجارستیز (برخلاف عمل قاجارگرا) هم به زیان سلسله پهلوی بود و هم به زیان نفس ساختار سلطنت؛ وقتی شما اثبات خود به‌عنوان یک حلقه از زنجیره‌ای تاریخی را به نفی حلقه پیشین منوط کنید، به‌ناگاه زنجیره‌گردان ناخوانده‌ای چون خمینی هم ظهور خواهد کرد که کل سنت پادشاهی چند هزار ساله را نفی کند و زنجیره آخوندسالاری خود را پایه‌ریزی کند. نفی قاجار در زبان رسمی پهلوی‌ها فقط نفی یک سلسله پیشین نبود، بلکه به‌سبب دلالت‌های تضعیف‌کننده آن ضدساخت سلطنتی، به‌تبع استلزام نفی خود سلسله پهلوی را هم دربر داشت.

آیا آن مدرنیزاسیون می‌توانست در ساخت جمهوری تحقق یابد؟

اگر قرار است ارزش‌های مقبول جامعه جهانی و یک نظم سیاسی سالم همچون سکولاریسم، حقوق بشر و تمامیت ارضی زیر چتر یک گفتار میهنی همچون پهلویسم جای گیرد، آن‌گاه وجه ایجابی و بنیان جایگزین جمهوری اسلامی در آینده ایران منوط به غنای هرچه بیشتر و نیز جامعیت گفتار سیاسی هماورد و رقیب است تا بتواند از یک‌سونگری بپرهیزد و بیشترین توان ممکن در جذب گرایش‌های موجود در جامعه را ذیل رویکردی تکثرگرایانه فراهم آورد.

آنچه از شواهد تاریخی و برآورد توان و توشه و میراث ایران تا آغاز برآمدن پهلوی می‌توان گفت، آن است که اگر به‌جای تداوم نظم سلطنتی با تاسیس یک جمهوری نوپا در آغازین دهه‌های قرن بیستم مواجه می‌شدیم، آن‌گاه پروژه گریزناپذیر مدرنیزاسیون باز هم کلید می‌خورد، اما با خشونت بیشتر، حذف گسترده مخالفان (از خان‌های یاغی تا آخوندهای مدعی) و در نتیجه ناکامی ایران مدرن در درازمدت.

فراموش نکنیم که پهلوی برخلاف تبلیغات مرسوم، هم با جدایی‌طلبان و هم با آخوندها رویه مهار و مدارای توامان در پیش گرفت. مدارا با دستگاه روحانیت شیعه (باز وارونه پروپاگاندای ضدسلطنتی) به برآمدن آخوندسالاری منجر نشد، بلکه اتحاد مخالفان سکولار و شیعی‌گر شاه بود که یک آخوند مخالف را به رهبری آزادی‌خواهان جهان برکشید. این البته در سطح ائتلاف‌های سیاسی است و در سطح فرهنگ سیاسی باید به بی‌تفاوتی اکثریت، سرسختی اقلیت و فقدان (نبود امکان تاریخی تولد) یک گفتار فراگیر ورای ایدئولوژی اسلامی و مارکسیستی اشاره کرد. درست به‌ همین سبب بود که دولت پهلوی در تمام دوران درخشش خود با چالشی عمده روبرو بود؛ ترکیب لیبرالیزاسیون فرهنگی با لیبرالیزاسیون سیاسی.

به‌ فرجام، واژه پهلویسم خودبه‌خود بیانگر چالش درهم‌تافته پیش روی ایران است که همانا هنر همزمان تلفیق/هم‌آمیزی و تفکیک/ جداسازی (بنا به شرایط متفاوت) میان سه وجه ذیل است:

۱ــ کارکرد رهایی‌بخش و ملی پهلوی‌ها در تبعید
۲ــ سابقه درخشان حاکمیت این خاندان و مدرنیزاسیون آن دوران
۳ــ وجه عقلانی و استدلالی بازگشت نفس نظام سلطنتی

شایسته یادآوری است که واژگان مشابهی چون «پهلوی‌گرایی» یا «نوپهلوی‌گرایی» بابت وجه برجسته پادشاهی‌خواهی (تصمیم بر تلفیق و تفکیک‌ناپذیری سه وجه مذکور) توانسته است تا حد زیادی از ابهام خود پهلویسم به‌دور بماند و این شفافیت البته به‌ قیمت بدگمانی جمهوری‌خواهی به این گرایش تمام شده است. این هزینه‌ البته ارزش پرداخت آن را داشت و اگر صدای رسمی جمهوری‌‌خواهی ایرانی نیز همین شفافیت را در پیش می‌گرفت و ستیز با هر سه وجه پیش‌گفته را پشت نام «دموکراسی» پنهان نمی‌کرد، آنگاه با جایگاه مشخص، صادقانه و صریح هر دو اردوی سیاسی می‌شد بر برون‌رفت از بن‌بست انقلاب اسلامی و سپردن تعیین مختصات آینده ایران به خواست (انتخاب) ملت تمرکز کرد.

شوربختانه، مسئله اصلی همچنان «مرگ بر شاه» و لجاجت بر نفی وجه نخست (کارکرد ملی پهلوی در تبعید) و تخطئه وجه دوم (کارنامه مدرنیزاسیون پهلوی) است که جز نگرانی از امکان تحقق وجه سوم (بازگشت سلطنت ملی) سرچشمه‌ای ندارد. شگردهای سالیان اخیر بر حذف، سانسور، استحاله و مصادره به‌مطلوب شواهد پشتیبانی درون میهن از پادشاهی مشروطه نیز قطعه‌ای از همین پازل به‌ شمار می‌آید.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه