تجدد آمرانه، ارتجاع مردم‌بنیان؛ انقلاب سفید را چطور باید به خاطر آورد؟

۶۰ سال از انقلاب سفید گذشت

حکومت شاه در ۱۰ سال اول پس از کودتا با لغزندگی‌های بسیاری همراه بود - Public Domain

۶ بهمن ۱۳۴۱، وقتی میلیو‌ن‌ها نفر از مردم ایران پای صندوق‌های رای رفتند تا در همه‌پرسی‌ شرکت کنند، نتیجه کار از قبل معلوم بود. این انتخابات هم مثل سایر انتخابات‌هایی که از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به بعد در ایران برگزار می‌شد، معیارهای یک انتخابات‌ آزاد و منصفانه را نداشت و مخالفان فضایی برای فعالیت نداشتند. با این همه، این همه‌پرسی که قرار بود «انقلاب شاه و مردم» را آغاز کند، رویداد تاریخی مهمی بود که پس از ۶۰ سال همچنان بر ایران معاصر سایه انداخته است.

از مهم‌ترین ویژگی‌های این همه‌پرسی یک واقعیت ساده اما تاریخ‌ساز در مورد رای‌دهندگان بود: برای اولین بار در تاریخ ایران زنان حق رای داشتند. اینکه زنان که تا همین چند وقت پیش از ساده‌ترین حقوق خود برخوردار نبودند، اکنون به‌عنوان شهروند برابر پذیرفته می‌شدند، پیشقراول تغییرات بزرگی بود که به‌زودی باعث شد زنان ایران از برخی از مترقی‌ترین قوانین منطقه و حتی جهان در عرصه حقوق زنان بهره ببرند.

این مترقی بودن از لفظ «انقلاب» و از تک‌تک اصل‌های «انقلاب سفید» نیز برمی‌آمد. در واقع این اصل‌ها در کنار هم بیشتر به دستور کار احزاب مترقی می‌مانستند و در بسیاری موارد نعل‌ به‌ نعل مطابق خواسته‌های اپوزیسیون آن زمان (جبهه ملی و حزب توده) بودند. شش اصل همه‌پرسی عبارت بودند از: اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی،‌ ملی کردن جنگل‌ها و مراتع، فروش سهام کارخانه‌های دولتی به‌عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها، اصلاح قانون انتخابات ایران (از جمله با اعطای حق رای به زنان و حقوق برابر به شهروندان غیرمسلمان) و ایجاد سپاه دانش.

در سال‌های بعد اصول بیشتری به این دستورکار گسترده شاه در زمینه اجتماعی اضافه شدند؛ دستورکاری که نشان می‌داد قصد این حاکم ایران‌دوست برای توسعه ایران جدی است و در ضمن جهت اجتماعی‌ آن نشان می‌داد که چرا او خود را «سوسیالیست» می‌نامد. از جمله این برنامه‌های اجتماعی عبارت بودند از پدید آوردن سپاه ترویج و آبادانی و سپاه بهداشت در کنار سپاه دانش (قرار بود «سپاه دین» هم برای نوعی رقابت با روحانیت سنتی ایجاد شود اما این طرح چندان پیش نرفت)، ایجاد خانه‌های انصاف و شوراهای داوری، ملی کردن آب، تحصیلات گسترده رایگان و اجباری، تغذیه رایگان کودکان خردسال در مدارس و پوشش بیمه‌های اجتماعی برای تمام مردم ایران.

با این حساب محمدرضا شاه پهلوی که در پی کودتای ۲۸ مرداد قدرت را کاملا در دستان خود قبضه کرده بود، هنوز به دهمین سالگرد این حکمرانی آمرانه نرسیده بود که با این برنامه گسترده اجتماعی، چهره ایران را دگرگون کرد؛ اقدام‌هایی چنان گسترده که به‌راستی لایق نام «انقلاب»‌ بودند.

حکومت شاه در این ۱۰ سال اول پس از کودتا با لغزندگی‌های بسیاری همراه بود. در ۱۲ سال پیش از کودتا (از زمان سرنگونی رضا شاه پس اشغال ایران توسط بریتانیا و شوروی در سال ۱۳۲۰) فضای نسبتا باز سیاسی باعث پدید آمدن احزاب و نشریات سیاسی متعدد شد که در سال‌های اول کودتا همگی قلع‌وقمع شدند. اما نیروهای اپوزیسیون (بیشتر وابستگان به جبهه ملی و حزب توده) همچنان فعالیت‌هایی انجام می‌دادند که باعث نگرانی شاه بود.

در سال ۱۳۳۷، کودتای انقلابی عبدالکریم قاسم در کشور همسایه، عراق، و قتل فجیع خانواده سلطنتی ملک فیصل باعث نگرانی بیشتر شاه از فرجام خود شد. در همین سال پرماجرا از یک طرف قضیه کودتای قره‌نی شاه را تا یک قدمی ترک ایران پیش برد و از سوی دیگر، انتخاب جان اف کندی دموکرات به ریاست‌جمهوری آمریکا چالشی مهم برای شاه بود. 

کندی می‌خواست واشنگتن در جنگ سرد جهانی رویکردی متفاوت را پیش ببرد. تا به اینجا، دولت‌های ترومن و آیزنهاور اولویت را به مبارزه با کمونیسم جهانی از هر طریقی، از جمله از طریق حمایت از دیکتاتورهای موتلف با غرب مستقل از برنامه‌های سیاسی و اجتماعی‌ آن‌ها، داده بودند؛ اما کندی می‌گفت آمریکا باید متحدان خود را به اجرای اصلاحات اجتماعی وادار کند تا کمونیست‌ها پایگاه اجتماعی خود را از دست بدهند؛ برای این رئیس‌جمهوری جوان و کاریزماتیک راه پیروزی در جنگ سرد اجرای اصلاحات مترقی بود نه سرکوب کمونیست‌ها و دفاع از نظام نابرابر اقتصادی.

نتیجه فشارهای کندی به نخست‌وزیری رسیدن علی امینی بود؛ فردی که در سال‌های آیزنهاور چندین سال سفیر ایران در واشنگتن بود و همین باعث شده بود شاه به او بی‌اعتماد باشد و او را زیادی نزدیک به آمریکایی‌ها بداند. دولت امینی رضایت شاه را که نداشت هیچ، با مخالفت گسترده نیروهای مختلف اجتماعی نیز روبرو بود. زمین‌داران قدیم که همچنان قدرت بسیاری در نظام اجتماعی ایران داشتند، مقابل برنامه‌های امینی و وزیر کشاورزی رادیکالش، حسن ارسنجانی، محکم ایستادند. در این میان، نیروهای اپوزیسیون هم به جای اینکه با اهداف اصلاح‌طلبانه امینی همراه شوند، هرگونه همکاری با دولت را غیرمجاز می‌دانستند و این بود که امینی از اینجا مانده و از آنجا رانده، ظرف یک سال کنار زده شد و جای خود را به اسدالله علم داد؛ کسی که خود از خاندان‌های کهن زمیندار و یار غار شاه بود.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

بدین‌سان «انقلاب سفید» نه تحت فشار کندی که در حالی آغاز شد که شاه در وضعیتی قوی‌تر قرار گرفته بود. انگار که او از چالشی که قوی‌ترین مرد جهان پیش رویش گذاشته بود، موفق بیرون آمده بود. حالا او خود برنامه اصلاحات و توسعه اجتماعی را نه تحت فشار و نه با نخست‌وزیری که مطلوبش نبود، که مطابق خواسته خود و از موضع قدرت پیش می‌برد. در این میان، شاید مهم‌تر از هر وزیری شخصیت سیاسی دیگری بود که از آذر ۱۳۳۸ کنارش قرار گرفته بود: شهبانو فرح پهلوی، ملکه ایران. کسی که از جوانی و از زمان تحصیل در فرانسه آمال و اندیشه‌هایی مترقی داشت و برخی از نزدیکانش حتی کمونیست و متمایل به حزب توده بودند (در آن زمان نیروهای چپ بین جوانان ایرانی و غیرایرانی در فرانسه حضور گسترده‌ای داشتند). شهبانو فرح پهلوی در سال‌های پیش رو به یکی از تاثیرگذارترین زنان تاریخ ایران بدل شد و در پیشبرد بسیاری برنامه‌های اجتماعی شاه نقش محوری داشت.

انقلاب سفید و دو اشتباه

شاه با انقلاب سفید به جنگ قوی‌ترین قدرت‌های سنتی ایران‌زمین رفته بود. برنامه اصلاحات ارضی او حتی رادیکال‌تر از برنامه مشابه جمال عبدالناصر،‌ رئیس‌جمهوری سوسیالیست مصر و رقیب شاه در منطقه، بود و بدین‌سان طبقه زمین‌دار که سال‌ها از سنگ بناهای حکومت سلطنتی در ایران بودند، طبعا دل خوشی از او نداشتند.

برنامه‌های مدرنیزاسیون اجتماعی شاه خشم بخش عمده روحانیت را هم برانگیخت و بی‌محابا به ابعاد مختلف این برنامه‌ها تاختند. روح‌الله خمینی همه‌پرسی را «نامشروع» خواند و تحریم کرد و مشخصا حق رای به زنان را برخلاف اصول قرآن و اسلام دانست. نیروهای نظم کهن مثل همیشه مقابل «انقلاب»‌ قد علم کردند.

اما شاه علی‌رغم این مخالفت‌ها به برنامه‌های انقلاب سفید ادامه می‌داد. او امیدوار بود برای فائق آمدن بر مخالفت‌ها بر طبقه‌های اجتماعی مدرنی تکیه کند که از دل ایران در حال تحول بیرون می‌آمدند. این کار دست‌اندازهای بسیاری داشت. مهم‌تر از همه آنکه اصلاحات ارضی نتایجی ناهمگون ایجاد کرده بودند. برای بسیاری از کشاورزان، رهایی از دست ارباب و روابط فئودالی نه به معنی آزادی و راحتی که به معنای گیر افتادن در بدهی و سختی‌های روابط نوین سرمایه‌داری بود. جهان کهنه نابود شده بود اما جهان نو هنوز خوب پا نگرفته بود.

با این حال مهم‌ترین مشکل انقلاب سفید این مسئله نبود. این مشکل در بزرگ‌ترین اشتباه شاه ریشه داشت که در نهایت برای حکومتش گران تمام شد: توجه نکردن به توسعه سیاسی که تنها راه همراه کردن طبقات اجتماعی مدرن با او بود. این طبقات از اصلاحات انقلاب سفید بهره بردند و در حال برساختن ایران نو بودند؛ اما نظام دیکتاتوری به این معنی بود که جایی برای مشارکت سیاسی نداشتند و نمی‌توانستند کنار شاه علیه نیروهای ارتجاع زمین‌دار و روحانی بایستند. این‌گونه بود که شاه مقابل نیروهای مختلف اجتماعی منزوی شد.

دیگر اشتباه مهلک از سوی اپوزیسیون بود. نیروهای اصلی اپوزیسیون عمدتا سابقه ترقی‌خواهی،‌ ملی‌گرایی و دموکراسی‌خواهی داشتند و از تمام زوایای موجود برمی‌آمد که باید مدافع و نه مخالف انقلاب سفید باشند. مگر نه اینکه خیلی از چهره‌های سابق حزب توده و جبهه ملی حتی به نحوی در حکومت شاه جذب شده بودند و در تدوین برنامه‌های او نقش داشتند؟‌ جالب اینجا است که برخی نظریه‌پردازان اصلی حزب توده و در ضمن نظریه‌پردازان ایران‌شناس شوروی بنا به دید کلاسیک مارکسیستی، با دیدگاهی مثبت به انقلاب سفید می‌نگریستند. اما جو اپوزیسیون به گونه‌ای بود که «توده‌ای» خیلی زود به فحش بدل شد و مطابق با جو جهان، رادیکالیسمی هر روز بیشتر تشویق و هرگونه نظر مثبت به تحولات داخل ایران منفی تلقی و طرد می‌شد.

در پی رویداد ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، مقدمه همراهی شوم ارتجاع اسلام‌گرا با اپوزیسیون ترقی‌خواه ریخته شد؛ همان اتحادی که به پیروزی انقلاب ۵۷ کمک کرد و در نهایت نتیجه‌اش اعطای تمام قدرت به واپس‌گراترین نیروهای تاریخ معاصر ایران بود.

دیگر عاملی که به شرایط شکل می‌داد، رشد روحیه بومی‌گرایی و نوعی غرب‌ستیزی بود که هم در دربار رواج پیدا کرد و هم به شکلی دیگر در اپوزیسیون. درست پیش از انقلاب سفید بود که جلال آل احمد، روشنفکری که روزگاری قلمزن حزب توده بود و اما در همان دهه ۱۳۲۰ از آن جدا شد، کتاب «غرب‌زدگی» را نوشت و ایران معاصر را، از حکومت تا اپوزیسیون و از دربار تا روشنفکری، متهم کرد که ریشه‌های خود را گم‌ کرده است. آل احمد در سال‌های پسین، در سایر آثار خود سعی کرد روحانیت را به‌عنوان عاملی که می‌تواند نماینده اصالت فرهنگی مقابل این غرب‌زدگی باشد، معرفی کند.

امروز مرسوم است که «غرب‌زدگی» را به‌عنوان پیش‌قراول عروج روحانیت به قدرت به یاد بیاوریم؛ اما واقعیت اینجا است که این واژه را احمد فردید بنا نهاد که متصل به دربار بود. حتی کتاب آل آحمد نیز از دل جلساتی در آمد که نهادهای نزدیک به دربار سازمان داده بودند. در اپوزیسیون چپ هم که خیلی ادعای انترناسیونالیسم و جهان‌گرایی داشت و انگار به مبارزات ویتنام و کوبا بیشتر از تاریخ ایران بها می‌داد، نوعی از همین بومی‌گرایی رواج یافت. از زمان مشروطه به بعد، چپ در ایران اغلب منادی دستاوردهای تمدن غربی و علم غربی دانسته می‌شد؛ اما حالا شاهد این رویداد غریب بودیم که حتی دستاوردهای فرهنگی زمان شاه به‌عنوان «فرهنگ امپریالیستی» مواخذه می‌شدند.

این مجموعه شرایط بود که زمینه را برای قدرت گرفتن نیروهای ارتجاعی فراهم کرد. دستاوردهای انقلاب سفید می‌توانست در کنار توسعه سیاسی، ایران را به کشوری مدرن و توسعه‌یافته بدل کنند. اما توجه نکردن شاه به توسعه سیاسی و دموکراسی‌، حمایت نکردن اپوزیسیون از جنبه‌های مترقی اصلاحات شاه و عروج بومی‌گرایی ضدمدرن در هر دو سو دست به دست هم دادند تا ایران به بیراهه رود.

در حالی به شصتمین سالگرد انقلاب سفید رسیده‌ایم که ایران درگیر انقلابی دیگر است. بازخوانی انقلاب سفید می‌تواند فرصتی برای بازخوانی تاریخ ایران معاصر نیز باشد. فرصتی برای برشمردن اشتباهات تاریخی هم شاه و هم مخالفانش و یافتن راهی برای آنچه بیش از یک قرن است نقطه آمال اکثریت عظیم ایرانیان بوده است: توسعه و اعتلای ایران.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه