خواب هزار‌ساله عباس معروفی؛ مبارز تمام‌وقت علیه سانسور

پس از توقیف نشریه گردون، عباس معروفی به دستگیری و حتی مرگ تهدید شد. او به‌ناچار از طریق مرز پاکستان، ایران را ترک کرد و به آلمان رفت

عباس، پسر علی‌اکبر و شهربانو، به شماره شناسنامه ۳۵۰ متولد اردیبهشت ۱۳۳۶، حالا در شهریور ۱۴۰۱، جایی بسیار دورتر از زادگاهش، به ایستگاه پایانی زندگی‌ رسید. عباس معروفی برای بسیاری از ایرانیان نویسنده‌ای شناخته‌شده است و اگرچه تبعید او را از جامعه مخاطبانش دور کرد، هرگز میان کلمات و ادبیاتش با خوانندگان آثارش فاصله‌ای ایجاد نشد؛ همان‌طور که او را هرگز از فعالیت ادبی و مطبوعاتی باز نداشت.

برای خلق داستانی که بتواند بر سرنوشت زمانه تاثیر بگذارد، باید تلاش بسیار کرد. باید دنبال نشانه‌ها رفت و آنچه را دیدنش برای دیگران محال است، درک کرد. آنچه دیگران نمی‌بینند و نمی‌شنوند، آنچه اگر وجود نداشته باشد، زندگی چون خلا و بی‌سرنوشت و با وجودش، انسان آزادتر است. خلق چنین اثر ادبی تمنا برای جاودانگی را محقق می‌کند.

در ادبیات داستانی ایران از زمان جمال‌زاده تا امروز، تنها نویسندگان معدودی موفق شده‌اند با خلق آثاری یگانه زندگی معاصر انسان ایرانی را از خلا خارج و آن را جاودانه کنند. عباس معروفی یکی از این نویسندگان است. او از نسلی است که سرکوب روشنفکران در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ را به چشم دید؛ نسلی که در همان روزگار دشوار تلاش کردند به هر بهانه و هر جور شده، فرصت نوشتن در تاریکی را به چراغ بدل کنند.

اولین مجموعه داستان عباس معروفی با نام «روبروی آفتاب» در سال ۱۳۵۹ منتشر شد. مجموعه‌ای که نتیجه ارتباط او با حلقه‌ای از نویسندگان و شاعران همچون منصور کوشان، رضا براهنی، هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو بود.

معروفی آشنایی با سپانلو در ۱۸ سالگی را سرآغاز مسیر نویسندگی‌ خود می‌داند. همین آشنایی‌ها سبب شد تا در سال‌های نخست پیروزی انقلاب، به عضویت کانون نویسندگان در آید. از خاطرات ماندگارش در آن دوران ماجرای دستور تعطیلی و پلمب ساختمان کانون نویسندگان در تابستان ۱۳۶۰ است که هیئت دبیران از برخی جوانان خواست تا خطر شکستن پلمب را به جان بخرند و اسناد کانون را از ساختمان توقیف‌شده خارج کنند. عباس معروفی جزو افرادی بود که این مسئولیت را برعهده گرفت.

تعطیلی کانون و گسسته شدن حلقه نویسندگان ایرانی معروفی را کمی از محافل روشنفکری دور کرد. در این دوره، پذیرش چند سمت در مجموعه‌های فرهنگی وابسته وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دلخوری دوستان دیرینش را در پی داشت. هرچند عملکرد او در سمت‌هایی همچون مدیر اجراهای صحنه‌ای و مدیر ارکستر سمفونیک تهران نه در خدمت نهاد سانسور، بلکه تلاشی تاثیرگذار در روند گشایش اجراهای موسیقی و نمایشی در ایران بود. معروفی در خاطراتش می‌گوید: «در دوره مدیریت من، بیش از ۵۰۰ کنسرت برگزار شد. همین‌طور توانستم با وجود مخالفت‌ها، نشریه آهنگ را در حوزه موسیقی به سردبیری خودم منتشر کنم.»

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

اما جمهوری اسلامی فعالیت عباس معروفی را تاب نیاورد و او را از این مجموعه‌ها کنار گذاشت. در این دوره، او به حلقه دوستان قدیم پیوست که در اوج بگیروببند و سرکوب‌ هرگونه تشکل فکری و ادبی، رویای احیای کانون نویسندگان را در سر می‌پروراندند.

در سال آخر جنگ، معروفی در حال اتمام اولین رمانش بود؛ اثری که در سال ۱۳۶۸ با نام «سمفونی مردگان» منتشر شد و فضای ادبی ایران را تحت‌ تاثیر قرار داد. رمان «سمفونی مردگان» یکی پرفروش‌ترین آثار ادبیات مدرن ایران شد.

رضا سیدحسینی در یکی از جلسات انجمن فرا پویان، این رمان را برای جوانان چنین توصیف کرد: «سمفونی مردگان سنگی در برکه ادبیات ما بود که تاثیر موج‌هایی را که ایجاد کرد نباید تنها در سطح یک اثر ادبی دید.» سخن سیدحسینی کاملا درست است. بررسی روند آثار ادبی منتشرشده نشان می‌دهد که «سمفونی مردگان» پس از مدت‌ها توانست توجه جامعه را به نسلی از نویسندگان جلب کند که حکومت طی یک دهه پیش از آن، تلاش کرده بود فراموش شوند.

انتشار «سمفونی مردگان» و استقبال گسترده از آن معروفی را به عرصه مطبوعات کشاند و این بار او را در قامت سردبیر نشریه «گردون» در بزنگاهی به عرصه مطبوعات وارد کرد که حلقه‌های جدید روشنفکری میان جامعه فرهنگی و ادبی ایران در حال احیا بودند. «گردون» در این مسیر تنها نبود و نشریاتی چون «آدینه»، «تکاپو» و «دنیای سخن» نیز به میدان آمدند؛ نشریاتی که فرصتی برای شنیده شدن صدای نسلی سرکوب‌شده بودند.

در این میان، آنچه «گردون» را متمایز کرد، تنها مباحث مطرح‌شده در نشریه نبود. «گردون» تلاش داشت به سراغ شاعران و نویسندگانی برود که به طور غیررسمی، در فهرست ممنوع‌القلم‌های جمهوری اسلامی قرار داشتند. او بارها به بهانه اطلاع‌رسانی درباره سلامت احمد شاملو، نام او را در نشریه آورد و کم‌کم شعرها و گفت‌وگوهایی از او را منتشر کرد.

اما ویژگی مهم «گردون» در جای دیگری‌ است؛ آنجا که معروفی جدا از صدای نسل خود شدن، به این آگاهی رسید که جریان‌های ادبی و روشنفکری ایران جز از طریق جذب جوانان نوپا تداوم نمی‌یابد. در روزهایی که انجمن‌های ادبی و رسانه‌های حکومت در حال جذب جوانان در بدنه هنر انقلابی بودند، «گردون» و نشریاتی مانند «آدینه» و «تکاپو» محلی برای انتشار صداهای نو شدند؛ صداهایی که تجربه‌گرایی آن‌ها حتی برای برخی از پیشکسوتان ادبی هم خوشایند نبود. انتشار میزگردها و مطالبی در باب ضرورت شکل‌گیری انجمن نویسندگان و تشکل‌های صنفی در «گردون» به جدی‌تر شدن احیای کانون نویسندگان ایران کمک کرد. عمران صلاحی در باب اهمیت «گردون» گفت: «دفتر گردون فقط دفتر یک نشریه نبود؛ محلی برای دور هم نشستن و یافتن رفقای همفکر بود.»

جایزه «گردون» گام بعدی عباس معروفی برای ایجاد نشاط در جامعه ادبی ایران بود؛ جایزه‌ای که برگزیدگانش نه از میان نویسندگان پیشکسوت که از نسل معروفی و حتی جوان‌تر بودند.

تاثیر گردون بر آگاهی‌بخشی به جوانان و تغییر مسیر برخی شاعران و نویسندگانی که حلقه‌های فکری حکومت آن‌ها را با تلاش بسیار به خود جذب کرده بودند، خشم رسانه‌ها و چهره‌های فرهنگی حاکمیت را در داشت. مرتضی آوینی در یادداشتی تند، «گردون» و روشنفکری ایران را حلزون‌هایی خانه‌به‌دوش معرفی کرد و درباره فعالیت عباس معروفی و دیگر نویسندگان شناخته‌شده هشدار داد.

به این ترتیب، توپخانه جریان اقتدار روشن شد. عباس معروفی از تماس‌هایی می‌گوید که به طور مداوم نویسندگان ایران و از جمله خود او را تهدید می‌کردند. احمد شاملو در گفت‌وگویی، درباره آن شرایط می‌گوید: «ما آن‌ها را نمی‌بینیم؛ اما دشمنی و کینه آن‌ها را احساس می‌کنیم.» مسعود احمدی، شاعر، هم در خاطره‌ای گفت: «پس از انتشار خبر مرگ سعیدی سیرجانی، بریده روزنامه به آدرس برخی نویسندگان پست شد تا پیام خود را به ما برسانند.»

عباس معروفی نیز یکی از نویسندگانی بود که این نامه‌ها دریافت کرد. دلیل شدت گرفتن این تهدیدها را باید برگزاری نشست‌ها و انتشار میزگردها و یادداشت‌هایی دانست که در «آدینه»، «گردون» و «تکاپو» درباره ضرورت احیای کانون نویسندگان منتشر می‌شدند.

در این فاصله، «سال بلوا»، دومین رمان معروفی، نیز در سال ۱۳۷۱ منتشر شد و همانند «سمفونی مردگان» مورد استقبال قرار گرفت. طی سال‌های ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۴، عباس معروفی و تعدادی دیگر از شاعران و نویسندگان ایرانی کاری تاریخی را آغاز کردند و نشست‌هایی که تحت عنوان «جمع مشورتی» راه انداختند، سرآغازی برای احیای کانون نویسندگان ایران شد؛ جلساتی که در فضایی پر جدل، نویسندگان را به سمت بازنویسی اساسنامه و نوشتن منشور کانون نویسندگان ایران ‌سوق داد.

مهر ۱۳۷۳ نامه‌ای جنجال‌برانگیزی منتشر شد که در عنوانش آمده بود: «ما نویسنده‌ایم» و نزدیک به ۱۴۰ نویسنده این متن تاریخی را تایید و امضا کرده بودند. این متن را شاید بتوان بلندترین صدای اعتراض روشنفکران پس از پیروزی انقلاب تا آن زمان دانست. البته بعدتر، برخی امضای خود را پس ‌گرفتند و در نهایت این نامه به نامه ۱۳۴ نویسنده شهرت یافت. در بخشی از این نامه آمده بود: «هنگامی که مقابله با موانع نوشتن و اندیشیدن از توان و امکان فردی ما فراتر می‌رود، ناچاریم به‌صورت جمعی-صنفی با آن روبرو شویم؛ یعنی برای تحقق آزادی اندیشه و بیان و نشر و مبارزه با سانسور، به شکل گروهی بکوشیم.»

پس از انتشار این نامه، وزارت اطلاعات از سال‌های ۱۳۷۳ و ۱۳۷۴ به ارعاب و حذف گروهی از شاعران و نویسندگان که قصد احیای کانون نویسندگان را داشتند، کمر بست. در همین زمان نشریات روشنفکری نیز محدود یا تعطیل شدند و سیر حوادث در این زمان سرعت گرفت و بر زندگی عباس معروفی و افرادی مانند او تاثیر جدی گذاشت. «گردون» هم در سال ۱۳۷۴ توقیف شد.

در این سال، عباس معروفی رسما به دستگیری و حتی مرگ تهدید شد. او ناچار از طریق مرز پاکستان، ایران را ترک کرد و از پاکستان به آلمان رفت. فرج سرکوهی هم در همین زمان ربوده و دستگیر شد و غفار حسینی، محمد مختاری، احمد میرعلایی و محمدجعفر پوینده در همین مقطع کشته شدند. با افشای برنامه عاملان قتل‌های زنجیره‌ای، فهرستی منتشر شد که طبق آن، معروفی نیز از اهداف این گروه بود.

نویسنده «سال بلوا» در تبعید نیز از فعالیت فرهنگی دست بر نداشت. انتشار نشریه «گردون» در تبعید اقدامی برای نشر دیدگاه روشنفکران ایرانی به دور از فضای سانسور در داخل بود. گام بعدی عباس معروفی در آلمان، راه‌اندازی انتشارات گردون بود که طی سه دهه، بسیاری از کتاب‌های مطرح و سانسورشده را منتشر کرد.

نویسندگان و شاعر جوان به‌خاطر دارند که در دهه ۸۰ و ۹۰، آغوش معروفی به روی انتشار کتاب‌هایی که در ایران پشت سد سانسور مانده بودند، باز بود. بازگشایی کتاب‌فروشی نیز از جمله اقدام‌هایی بود که نشان داد برای معروفی حلقه‌ سازی و گردآوردن مشتاقان فرهنگ و ادبیات تلاشی مستمر است.

«پیکر فرهاد» (۱۳۸۱)، «فریدون سه پسر داشت» (۱۳۸۲)، «ذوب‌شده» (۱۳۸۸)، «تماما مخصوص» (۱۳۸۹) و «نام تمام مردگان یحیی است» (۱۳۹۷) رمان‌هایی‌اند که عباس معروفی طی سال‌های تبعید نوشت. پنج مجموعه داستان، هفت نمایشنامه، دو مجموعه شعر و انبوهی مقاله و یادداشت کارنامه‌ای پربار برای معروفی ساخته‌اند.

اما در سال‌های اخیر، بیماری به جنگ این نویسنده پرتلاش آمد. وقتی خبر ابتلای او به سرطان منتشر شد، علاقه‌مندانش یاد خاطره سیمین دانشور از او افتادند. دانشور به او گفته بود: «غصه نخور عباس! غصه سرطان است، مریض می‌شوی!» شاید همین خاطره است که با انتشار خبر درگذشت معروفی، مشتاقان قلمش را به این باور رساند که «سرطان معروفی را نکشت، اندوه و غصه بود که باعث شد نویسنده سمفونی مردگان دق کند».

آقای نویسنده حالا به خوابی هزارساله رفته است تا به رویاهای دوردست بپیوندد؛ خوابی که در یکی از کتاب‌هایش در مورد آن نوشته بود: «می‌دانی که از مرگ نمی‌ترسم؛ فقط حیف است هزار سال بخوابم و خواب تو را نبینم...»

بیشتر از فرهنگ و هنر