خرس طلایی برلیناله؛ جایزه‌ای علیه اعدام

رسول‌اف و تلنگری به وجدان آسوده جامعه‌‌ای که مامور است و معذور

سهم محمد رسول‌اف از مراسم اهدا جایزه خرس طلایی برلینانه، حضور از طریق گوشی همراه دخترش، باران بود - John MACDOUGALL / AFP

هفتادمین دوره جشنواره جهانی فیلم برلین (برلیناله) در  شامگاه ۲۹ فوریه با اهدای خرس طلایی به محمد رسول‌اف برای فیلم ۱۵۰ دقیقه‌ای او «شیطان وجود ندارد»، به پایان رسید. جرمی آیرونز، بازیگر بریتانیایی و رییس هیات داوران بخش مسابقه، از آن‌جا که این سینماگر مغضوب اجازه‌ی خروج از کشور را به‌دست نیاورد، مهم‌ترین جایزه جشنواره را به دختر او، باران، تقدیم کرد.  

«شیطان وجود ندارد»، از چهار اپیزود تشکیل شده است که هر یک داستان مستقلی را در رابطه با موضوع اعدام در چارچوب مناسباتی استبدادزده بازگو می‌کند. سه اپیزود این اثر که در سه برهه‌ی زمانی متفاوت در طول بیش از ۲۰ سال رخ می‌دهد، گوشه‌ای از زندگی سه سرباز وظیفه را به تصویر می‌کشد که در شرایطی استثنایی آگاهانه یا ناآگاهانه به ندای وجدان خود گوش کرده یا آن را ناشنیده گرفته‌اند. در هر دو صورت، آن‌ها باید در زمان حال فیلم، با پیامدهای فاجعه‌بار گزینش‌های خود کنار بیایند.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

در چهارمین اپیزود، سرگذشت مردی مطرح می‌شود که با وجود داشتن قلبی رئوف و مَنشی انسانی در رفتار با دوستان و خانواده‌ خود، شغل جلادی را برگزیده و هر روز صبح زود سرکار می‌رود تا به موقع حکم اعدام محکومی را به جرا درآورد. رسول‌اف در قالب نمایش این اپیزودها کوشیده است، مسئولیت فردی و قدرت اخلاقی انسان متفکر را در برابر اقتدار استبدادی حاکم بر روابط اجتماعی قرار دهد و تلنگری بر وجدان آسوده‌ جماعتی بزند که تحت عنوان «مامورم و معذورم» از انجام هیچ جنایتی روی‌گردان نیستند.  

افزون بر اهدای خرس طلایی به «شیطان وجود ندارد»، ۳ فیلم کوتاه و بلند از ۷ فیلم‌ ایرانی‌ای که به جشنواره دعوت شده بودند، نیز موفق به دریافت جوایز بخش خود شدند: «اسب سفید بالدار»، «بادبادک‌ها» و «سه آینده ـ احساسات ملایم» از فراز شریعت، کارگردان آلمانی ـ ایرانی‌تبار، از آن جمله‌اند. هر یک از این جوایز با عنوان‌های مختلف، بر ۲۵۰۰ یورو بالغ می‌شد.

جایزه‌ای برای جسارت فمینیستی

خرس نقره‌ای جایزه بزرگ هیات داوران این دوره به فیلم «هرگز، به‌ندرت، گاهی، همیشه» از آلایزا هیتمن، کارگردان مطرح ۴۱ ساله آمریکایی تعلق گرفت. هیتمن در این فیلم، داستان دختر هفده ساله‌ای به نام آتومن را که در خانواده‌ای کارگری در شهر کوچکی در پنسیلوانیا زندگی می‌کند، به تصویر کشیده که ناخواسته باردار شده است و در صدد سقط جنین برمی‌آید. از آن جا که این کار در پنسیلوانیا بدون موافقت پدر یا مادر امکان ندارد، آتومن با دختر عموی خود راهی نیویورک می‌شود تا در کلینیکی در این شهر بزرگ به طور ناشناس فرزند ناخواسته‌اش را سقط کند ....

آتومن در سراسر فیلم با مشکلات خانوادگی و فشارهای روحی، خوددارانه و بدون نشان دادن واکنش‌های احساسی روبرو می‌شود. تنها در یک مورد، هنگام پرکردن پرسش‌نامه سابقه‌ی بیماری‌ها و زندگی‌ گذشته‌ خود، منقلب می‌شود، بغض گلویش را می‌گیرد و به تلخی می‌گرید. سئوالی که او باید با چهار گزینه‌ی «هرگز، به ندرت، گاهی‌اوقات، همیشه» پاسخ دهد، به دردناک‌ترین و عذاب‌آورترین لحظات زندگی او برمی‌گردد: پزشک زن کلینک با ملایمت می‌پرسد «آیا تا به حال مورد آزار جنسی قرار گرفته‌ای و برخلاف میلت به عمل آمیزش جنسی تن داده‌ای؟» آتومن به این سئوال، غمگین و بهت‌زده پاسخ می‌دهد، هرچند از فشار به‌یاد‌آوردن تجربه‌های عذاب‌آور و نمایش دادن زخم‌ها و کبودی‌های روحی خود به گریه می‌افتد. دوربین هوشمند آلایزا هیتمن، در سکوت و همدلی به او فرصت می‌دهد، این لحظات سخت و حساس را به آرامی از سر بگذراند؛ برخلاف معمول اغلب فیلم‌ها که در این گونه موارد، پلان برش می‌خورد تا صحنه‌ی ترامای تجاوز را به تماشاگر نشان دهد.

درام قوی «هرگز، به ندرت، گاهی‌اوقات، همیشه»، فیلم برگزیده‌ی معروف‌ترین منتقدان سینمایی آلمان هم که در رسانه‌هایی مانند «دی تسایت» و «فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ» قلم می‌زنند، بود. آن‌ها در رای‌گیری پیش از اعلام جوایز، این اثر را نامزد دریافت جایزه‌ی برتر برلیناله کرده بودند. 

فستیوال بی‌رونق

امسال جشنواره جهانی فیلم برلین (برلیناله) در حال و هوایی متفاوت برگزار شد: از سنگینی سایه ترس از شیوع ویروس کرونا که بگذریم، ترور ۹ انسان ساکن محله‌ای در شرق شهر فرانکفورت به دست یک راست‌گرای افراطی با انگیزه بیگانه‌ستیزی، روال مراسم گشایش فستیوال را در هم ریخت و آلمان را در بهت فرو برد. این رویداد خونین که یک شب پیش از آغاز جشنواره رخ داد، تا چند روز به موضوع محوری گفت‌وگوها و تیتر اصلی روزنامه‌های این کشور بدل شد و بحث درباره‌ی فستیوال را به پس‌زمینه راند.

به‌طور کلی جوّ حاکم بر کانون رویدادهای جشنواره در نزدیکی میدان مارلن دیتریش و پتسدام، کمتر پر جنب و جوش و پر تکاپو می‌نمود. برخلاف هر سال که در خیابان‌های پیرامون این مراکز صدها خبرنگار و فیلم‌بردار، جماعت کنجکاو و هواداران این و آن هنرپیشه در رفت و آمد بودند، امسال تردد چشمگیر نبود. دلیل این امر تنها به هوای گرفته و بارانی روزهای برگزاری برنمی‌گردد؛ سیاست‌های اجرایی مدیریت جدید برلیناله هم در آن نقش دارد: جا به جایی و گسترش مراکز استفاده از خدمات الکتریکی خبررسانی برای خبرنگاران، از جمله‌ی این برنامه‌ها بود که دور از محل برگزاری کنفرانس‌های رسانه‌‌ای بر پا شده بود و در نتیجه ضرورت آمد و شد به میدان اصلی را کم می‌کرد. برچیدن مرکز خرید دو طبقه «آرکادان» هم مزید بر علت بود. این مرکز حدود ۲۰ سال پیش به عنوان مدرن‌ترین کانون اقتصادی برلین با بوق و کرنا افتتاح شد و اکنون مالک جدید، آن را کلنگی ارزیابی می‌کند و قصد بازسازی آن را دارد.

ظاهرا پلاکاردهای زمینه سفید و کم‌جاذبه‌ی این دوره‌ هم که طراح خرس عظیم‌الجثه‌ی برلیناله (نماد ایالت برلین است) را برای نخستین بار از آن تبعید کرده، بر کم جلا جلوه‌کردن جشنواره، بی‌تاثیر نبوده است.

بازگشت به گذشته؟

برلیناله امسال، با مدیریت جدید دو نفره کارلو چاتریان (هنری) و ماریت ریسنبک (اجرایی)، با وجود شرکت سینماگران مطرح و کارآمدی چون سالی پاتر، فیلیپ گارل، آبل فرارا، کلی ریکارد، دوره‌ای چندان با ‌رمق و پر ‌رونق را پشت سر نگذاشت. زبان سینمایی اغلب فیلم‌های دو بخش‌ اصلی «مسابقه» و «برخوردها» از ارزش‌‌های‌ زیبایی‌شناسانه‌ی خام زمانی بهره می‌برد که سینما تازه جاذبه‌ی نمایش برهنه‌ی سکس و خشونت و سبعیت را بدون پیوند روایتی محکم با موضوع، کشف کرده بود. چاتریان در مصاحبه‌ای در آغاز کار خود قول داده بود که هر سال، فاصله میان گیشه و سینمای مولف را کوتاه‌تر کند. به جرات می‌توان گفت که دستیابی به این هدف با تنزل دادن سطح معیارهای انتخاب فیلم به سود سوددهی، چندان دشوار نیست.

بیشتر از فرهنگ و هنر