در یکی از محلههای قدیمی شهر دمشق، زنی ۵۰ ساله نشسته بود و در حالی که تصویری از پسرش را که در جنگ از دست داده بود، در دست داشت، میگفت: «همه آنچه میخواهیم این است که در کشوری زندگی کنیم که هیچکس از دیگری نترسد.» این جمله کوتاه خلاصه تمام آن چیزی است که سوریه امروز تجربه میکند؛ لحظاتی سرشار از بیم و امید، لحظه دشوار زاده شدن کشوری نو پس از فروپاشی ۶۰ سال حکومت بعثی استبدادی که جان مردم و روح این شهر را خسته و فرسوده کرد.
البته سقوط استبداد پایان راه نیست، بلکه سرآغاز آن است. چالش کنونی پیش روی مردم سوریه دیگر سرنگونی نظام پیشین نیست، بلکه ساختن نظامی تازه است که اشتباهات گذشته را تکرار نکند. در اینجا، تجربه عراق میتواند درسهایی گرانبها در اختیار آنها بگذارد. البته نه برای تقلید و تکرار، بلکه برای درک و بهرهگیری سنجیده و انتقادی از آن.
از زمان سقوط نظام صدام حسین در سال ۲۰۰۳، عراق راهی دشوار و پررنج را برای بازسازی دولتش بر ویرانههای دیکتاتوری، پیموده است. این تجربه با همه تلخیها و خطاهایش، نظامی را پدید آورده که بر پایه فدرالیسم و تقسیم قدرت بنا شده است؛ تلاشی برای در بر گرفتن گوناگونی قومی و دینی گسترده در کشور. این الگو تا حدی توانسته است از بازگشت به حاکمیت فردی جلوگیری کند و حضور گسترده کردها، شیعیان و سنیها را در زندگی سیاسی عراق تضمین کند.
با این حال، تجربه فدرالی عراق بیدردسر هم نبود و این کشور بهتدریج به صحنه دو قدرت موازی بدل شد؛ گویی «دو دولت در یک سرزمین» شکل گرفته باشد. در اقلیم کردستان، گرایشهای جداییطلبانه رشد کرد و در همهپرسی سال ۲۰۱۷ به اوج رسید. از سوی دیگر، رقابت دائمی بغداد و اربیل بر سر منابع و نفوذ، تنشی مزمن را پدید آورد که در لحظات سرنوشتساز، پایههای اقتدار دولت مرکزی را لرزاند.
نخستین درس برای «سوریه نوین» هم در اینجا نهفته است: فدرالیسم اگر با دقت و در چارچوب نهادی پخته و کارآمد اجرا نشود، میتواند به جای آنکه ابزاری برای وحدت و همبستگی باشد، به مسیری به سوی گسست و فروپاشی منتهی شود.
فدرالیسم به دولتی نیرومند نیاز دارد که توان مدیریت توازن میان مناطق و ایالتها را داشته باشد. همچنین نیازمند فرهنگ سیاسی پخته و بالغی است که تنوع را به رسمیت بشناسد، بیآنکه گرایشهای جداییطلبانه را تقویت کند. این شرایط در سوریهای که از دل جنگ داخلی ویرانگر بیرون آمده، هنوز فراهم نشده است؛ کشوری که حافظهاش هنوز آکنده از بیاعتمادی است و شکافهای فرقهای و قومی در آن همچنان ژرف و زندهاند.
از این رو، آنچه سوریه در این مرحله گذار به آن نیاز دارد، فدرالیسم سیاسی نیست که حاکمیت را پارهپاره میکند، بلکه تمرکززدایی اداری است که اختیارات را توزیع میکند، بیآنکه وحدت ملی را به خطر اندازد.
تمرکززدایی اداری به استانها و شهرداریها برای اداره امور روزمره اختیار واقعی میدهد؛ از آموزش و بهداشت گرفته تا خدمات عمومی، اما تصمیمگیریهای کلان در حوزههای حاکمیتی، امنیتی و اقتصادی را در دست دولت مرکزی حفظ میکند. بدین سان میتوان میان کارآمدی محلی و ثبات ملی توازنی پایدار برقرار کرد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
عراق هم پس از دو دهه تجربه نظام فدرالی، بار دیگر در اندیشه گسترش تمرکززدایی اداری است. آن هم بهعنوان ابزاری برای اصلاح حکمرانی و کاهش فساد، بیآنکه به حاکمیت ملی آسیب رساند. اما در مورد سوریه، چنین الگویی شاید تنها راه واقعبینانه برای پرهیز از هرجومرج باشد، بهویژه در شرایطی که نهادهای امنیتی و اقتصادی شکنندهاند و از اعتماد میان گروههای اجتماعی خبری نیست.
دومین درس از تجربه عراق، هشدار درباره بازتولید پدیده «رهبر منجی» است. عراقیها با وجود تمام لغزشها و بحرانهای مرحله پساصدام، اجازه ندادند چهرهای دیگر بهعنوان «پدر ملت» بر تخت بنشیند. آنها حکومت فردی را با نظامی نهادمحور جایگزین کردند، هرچند این نهاد شکننده یا آلوده به فساد باشد. اما در سوریه، نشانههایی دیده میشود که برخی میکوشند از احمد الشرع، رئیس دولت انتقالی، اسطورهای تازه بسازند و حتی برخی رسانهها از او با لقب «بیسمارک سوریه» یاد میکنند.
هراسانگیزترین سناریو آن است که سوریه دوباره به وضعیت قدیمی خود بازگردد؛ دولتی متمرکز و از بالا به پایین که در آن به جای نهادها، شخص رهبر به مقام تقدیس میرسد. این در حالی است که انقلابی که بساط حزب بعث را برچید، صرفا علیه بشار اسد نبود، بلکه شورشی بود علیه همان اندیشه کهنه که وطن را در قامت یک انسان خلاصه میکرد.
درس سوم اولویت دادن به اقتصاد و اداره کارآمد هرگونه پروژه ایدئولوژیک است. عراق با وجود هرجومرج و فساد، دریافت که بقایش در گرو بازسازی، توزیع عادلانه ثروت و تقویت جامعهی مدنی است. اما سوریه امروز در وضعیتی بحرانی بهسر میبرد. ۹۰ درصد مردم زیر خط فقرند، نهادهای دولتی ویران شدهاند و اقتصاد آخرین نفسهایش را میکشد. در این شرایط ساخت مدرسه و بیمارستان و تامین برق و آب و بازگرداندن آوارگان به خانههایشان، بهمراتب مهمتر از هر شعار ایدئولوژیک است؛ مردمی که نان شب ندارند را نمیتوان با سرودهای میهنی سیر کرد. همانگونه که تجربه عراق نشان داد، ثبات و رفاه جامعه از خدمات عمومی برای رفع نیازهای رومزه آغاز میشود، نه از سخنرانیهای حماسی و شعارهای انقلابی.
با آنکه شرایط عراق و سوریه متفاوت است، دمشق و بغداد در یک نقطه با هم تلاقی میکنند: هر دو درگیر ماموریت دشوار بازآفرینی مفهوم دولت پس از فروپاشی استبدادند. چالش عراق رهایی از سایه اشغال آمریکا و نفوذ جمهوری اسلامی است، در حالی که سوریه باید از زیر سایه سلاحها، گروههای مسلح و شکافهای فرقهای بیرون آید.
با این حال، تاریخ برای مردم سوریه فرصتی استثنایی فراهم کرده است؛ فرصتی برای آموختن از لغزشهای دیگران. شهروندان سوریه نباید تجربه عراق را موبهمو تکرار کنند، بلکه باید با پذیرش تنوع و پاسداری از وحدت ملی، از تجربه عراق درس بگیرند.
در این لحظه سرنوشتساز، تمرکززدایی اداری شاید واقعبینانهترین پل میان هرجومرج و تمرکز سختگیرانه و میان بیم تجزیه و آرزوی عدالت باشد. این راهی میانه است که نه تنوع را از میان میبرد و نه حاکمیت را تهدید میکند، بلکه دولتی یگانه با شاخهها و بازوانی گوناگون میسازد.
در پایان، شاید باید بار دیگر به سخن آن زن دمشقی گوش سپرد که میگفت: «میخواهیم در کشوری زندگی کنیم که هیچکس از دیگری نترسد.» همین جمله کوتاه میتواند منشوری نانوشته برای سوریه نوین باشد، نه قانونی بر کاغذ، بلکه باوری کاشتهشده در ژرفای آگاهی جمعی مردم این کشور.
اگر مردم سوریه بتوانند این سخن را از شعار به رفتار بدل کنند، شاید روزی فرا رسد که از دل ویرانی، وطنی نو زاده شود؛ وطنی که نه آینه گذشته، بلکه تصویر آیندهای باشد که شایسته رنجها و فداکاریهای بیشمار ملت سوریه است.

