«تحریم»! این واژهای است که در طی چند دهه به واژگان سیاسی ما راه یافته است، اما آیا این واژه چنان که مینماید، هست؟ و آیا کمکی به درک بهتر شرایط سیاسی ما عرضه میکند؟ به گمان من: نه. تحریم واژهای است گمراهکننده که میتواند ما را به بیراهه بکشاند.
این واژه نخستین بار در جریان تحریم تنباکو از سوی یکی از روحانیون شیعه در زمان ناصرالدین شاه سر زبانها افتاد و دستمایهای شد برای افسانهپردازی. بر اساس رایجترین این افسانهها، تحریم تنباکو سرآغاز جنبش ایرانیان در جستوجوی آزادی و حکومت قانون و مشروطیت بود. سازندگان این افسانه کسانی بودند که میخواستند جنبش مشروطه را به نام نسخه خودشان از دین اسلام ثبت کنند. خوشبختانه تاریخنویسان برجستهای مانند احمد کسروی، فریدون آدمیت و ماشاالله آجودانی، با همه تفاوتها و اختلافنظرهایی که با هم دارند، در افشای پوچی این افسانه متفقالقولاند. روحانیون شیعه البته با چند استثنای قابلتوجه، مخالف مشروطه بودند یا دستکم میکوشیدند تا برد تاریخیــاجتماعی آن را محدود کنند.
به کار بردن «تحریم»، دانسته یا ندانسته، ما را وارد نظام ارزیابی فقهی میکند که بر اساس آن، همه افعال و اعمال انسانی در یک طیف اخلاقی قرار دارند. از حلال و مباح و مستحب گرفته تا مکروه و حرام و با گذر از واجب فرضی و عینی و... .
این طیف در رقابت با طیف دیگری قرار دارد که با ارسطو در «اخلاقیات نیکوماخوسی» آغاز شد و با فارابی، ابنسینا، سهروردی، میرداماد و دیگر فیلسوفان ایرانی به نسخه ایرانیاش رسید. در این طیف، مصلحت انسانی و تجربه انسانی و ضرورت درک عزت و کرامت او تعیینکننده کردار و رفتار فردی و اجتماعی است. این طیف بر خلاف طیف فقها که البته شرعی است، عرفی است؛ عرف به معنای مجموعه تجربه انسانی در طی زمان، با این اصل که انسان قدرت و اختیار تمییز و تشخیص دارد.
در مشروطه، این قدرت و اختیار در هیئت قانون ظاهر میشود؛ قانونی که منبعث از اراده مردمی است که صاحب حاکمیتاند. به عبارت دیگر، قانون ناقض «فتوا» یعنی حکمرانی شرعی است. اگر این را بپذیریم، چرا باید از واژگان شرعی مانند «تحریم» استفاده کنیم؟
مسئله هنگامی پیچیدهتر میشود که واژه «تحریم» را در موارد گوناگون، گاه متضاد، به کار میبریم. مثلا مجازاتهایی را که سازمان ملل متحد، اتحادیه اروپا، ایالات متحده و بسیار کشورهای دیگر علیه جمهوری اسلامی وضع کردهاند، «تحریم» میخوانیم. اعراب که در هر حال صاحب اولیه واژه «تحریم» هستند، برای واژه انگلیسی و فرانسوی Sanction، واژه «تحریم» را به کار نمیبرند و به جای آن از «عقوبات» استفاده میکنند. یعنی واژهای که هیچ بار فقهی ندارد و به معنای مجازات و بادافره قانونشکنی است، بر خلاف «تحریم» که محصول فتاوای فقهی است. عقوبات، مجازات یا بادافره محصول یک نظام قانونیعرفی است.
از سوی دیگر، گاه میبینیم که «تحریم» را به جای طرد، برائت با دوری از یک فکر یا سازمان به کار میبرند. در چنان مواردی، در جای واژه انگلیسی «بویکات» و شکل فرانسوی آن «بایکوت» قرار میگیرد. سروان بویکات یک افسر انگلیسی نبردی اشغالگر در ایرلندــ در دوران سلطه استعمارــ بود که به خاطر روش غیرانسانی خود، با طرد اجتماعی روبرو شد، اما در آن مورد، نیز طرد او جنبه شرعی نداشت و یک اقدام اجتماعی در چارچوب یک نبرد سیاسی بود.
خلاصه کنیم: کسانی که از «تحریم» سخن میگویند، دانسته یا ندانسته، بحثهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را به یک چارچوب فقهیشرعی میکشانند و در نتیجه، در خدمت یک طرز فکر استبدادی از نوع مذهبی آن قرار میگیرند. البته «فتوا» تنها شکل استبداد قضایی نیست. چهار خان مغول، چنگیز، اوکتای، قوبلای و هلاکو در چارچوب منشور ایلی خود، یاسا، از طغری، نوعی فتوای قبیلهای، استفاده میکردند. پیش از آنان امپراتوران روم پیش از پذیرفتن مسیحیت، «فرمان» یا EDICTUS عرضه میکردند. پاپ اعظم کاتولیکها فتاوی خود را «بول» (BULL) میخواند. تزار روسیه فتاوی خود را به نام اوکاز (UKASE) صادر میکرد.
خب، حالا فرض کنیم یک فرد یا یک سازمان یا یک وسیله ارتباط جمعی (رسانه) را مخالف نظرات خود بدانیم. آیا در آن صورت میتوانیم از واژه «تحریم» استفاده کنیم؟ جواب: البته که میتوانیم، اما اگر چنین کنیم، خود را در موقعیتی شکنندهــ شکننده از نظر اخلاقیــ قرار خواهیم داد.
در سالهای اخیر، ما ایرانیان، بهویژه میلیونها آوارهشده در سراسر جهان، دعوت شدهایم که این یا آن رسانه را «تحریم» کنیم. تحریم بیبیسی فارسی دستکم سه دهه پیش آغاز شد. پس از آن کوشش بسیاری برای تحریم صدای آمریکا، رادیو اسرائیل و سپس رادیو فردا به راه افتاد. بازی تحریم حتی به تلویزیونهای خصوصی نیز رسید. از من و تو گرفته تا کانال یک و ایران فردا و در حال حاضر، ایران اینترنشنال.
در غالب موارد بالا، تحریمشدگان منعکسکننده یک خشم واقعی بودند. امروز همه ما ایرانیان همگی دردمندیم. همه ما ستم دیدهایم. کمتر ایرانی را میتوان یافت که در پنج دهه گذشته سوگوار عزیزی که قربانی انقلاب اسلامی شده است، نباشد. این خشم گاه سبب میشود که قابلیت مداقه و طمانینه و بررسی خونسردانه دادهها و پدیدهها را از دست بدهیم و به معرکه غوغا و غضب کشانده شویم. در چنان حالتی است که یکی از مهمترین درسهای فرهنگی خودمان را فراموش میکنیم؛ یعنی خودداری از داوری شتابزده با این تصور که کسی که با ما نیست، دشمن ماست.
در معرکه غوغا و غضب، ناچاریم خود را در مقام «مرجع تقلید» قرار دهیم؛ مقامی که به ما حق صدور فتوا میدهد. حتی اگر فتوا درباره مخالفت با یک نظر یا عقیده باشد. البته فتوادهنده که تلویحا خود را در مقام قاضیالقضات قرار داده است، میتواند هر که را بخواهد، مهدورالدم، محارب عن الله و مفسد فی الارض بخواند و خواستار نابودیاش شود. این البته کاملا با فرهنگ ایرانی بیگانه است؛ فرهنگی که در آن، مفهوم «گناه اولیه» و «ذنب لایغفرله» وجود ندارد.
به کار بردن سلاح «تحریم» راه را برای به کار بردن یک سلاح شوم دیگر، یعنی تکفیر، باز میکند و چشمانداز بازگشت به یک نظام قانونی بر اساس حاکمیت ملی را کدر میسازد. در دنیای شخصیتهایی مانند آیتالله روحالله خمینی و آیتالله علی خامنهای، مرجع صاحب فتوا در جای امام غایب قرار دارد و خود امام غایب نیز بقیهالله است؛ یعنی آنچه از خدا روی زمین باقی مانده است. بدینسان، شگفتیآور است که تعدادی از «روشنفکران» ما که غالبا خود را ترقیخواه، سوسیالیست، سوسیال دموکرات، لائيست، سکولار و خلقی میدانند، در یک مبارزه سیاسی، روش شرعی آقایان خمینی و خامنهای را به کار میبرند.
برافراشتن پرچم تحریم این یا آن رسانه، حزب، انجمن، اتحادیه کارگری، باهماد فرهنگی و غیره پذیرفتن سانسور و در نتیجه اختناق است. سانسور حتی در موجهترین شکل آن، یعنی دستکاری در خبرها در دوران جنگ، سرانجام بیش از آنکه سودی داشته باشد، زیانبار است. در جریان جنگ جهانی دوم، سانسوری که دولت چرچیل به کار میبرد، گاه سبب میشد که خود او و در نتیحه مردم بریتانیا از بعضی نقایص، خطاها و ندانمکاریهای نظامیان آگاه نشوند. در پارهای از موارد، مردم بریتانیا با گوش دادن به گزارشهای اد هارو، خبرنگار آمریکایی، متوجه میشدند که کجای کار عیب دارد.
تردید نیست که ادعای بیطرفی در مسائل سیاسی افسانهای بیش نیست. این نظر که در هر بحث بایستی مواضع دو طرف را شنید، نیز در دنیای واقعیات مخدوش میشود. در بحث بر سر هولوکاست، پنج دقیقه برای یهودیان و پنج دقیقه برای هیتلر، توهین به ارزشهای انسانی است. از این گذشته، مواردی هست که فرضیه «دو طرف» را نمیتوان به کار برد. مثلا در بحث بر سر کشتن تظاهراتکنندگان مسالمتآمیز در خیابانهای تهران، ضرورتی برای شنیدن «طرف دیگر»، یعنی سرکوبگران رژیم اسلامی، وجود ندارد.
با این حال خودداری از شنیدن نظر طرف دیگر به معنای خفه کردن او نیست. اگر با یک طرف خفهکننده روبرو هستیم، باید بکوشیم مانند او نشویم. اگر یک دشمن بد موفق شود ما را شبیه خودش کند، یعنی کاریکاتوری از او بشویم، او برنده و ما بازنده خواهیم بود.
البته آمادگی برای شنیدن نظر مخالف اگر در مسیر افراطی رسمشده از سوی ولتر قرار گیرد، ما را به مقام سرباز پیاده بدترین نظرها تبدیل خواهد کرد. ولتر میگوید: با نظر تو مخالفم، اما حاضرم جان بدهم تا تو بتوانی نظرت را ابراز کنی! بدیهی است که این ادعای معروف فیلسوف فرانسوی را نباید جدی گرفت. کدام انسان عاقلی حاضر است جانش را فدا کند تا دژخیمان تاریخی آزادانه اظهارنظر کنند؟
در بحث آزادی بیان، مانند همه بحثهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، بخشهای خاکستری یا هاشورخورده وجود دارد. بدینسان داوری درباره کل کارکرد یک رسانه دشوار میشود. مثلا بیبیسی را در نظر بگیرید. این یک موسسه دولتی است با منشوری که وظایف آن را برای تبلیغ نظرات بریتانیای کبیر تشریح میکند. بدیهی است که بیبیسی از دید آنان که با نظرات دولت فخیمه مخالفاند، یک حریف، رقیب یا حتی دشمن به شمار میآید. اتحاد شوروی و جمهوری خلق چین برای بیش از نیمقرن، آنچه را در توان داشتند، برای جلوگیری از شنیدن بیبیسی در قلمرو خودشان انجام دادند. با این حال نتیجه این جنگ رادیویی محروم کردن شهروندان شوروی و چین از اطلاعاتی بود که بیبیسی از سراسر جهان عرضه میکرد؛ اطلاعاتی که در بهترین سطح روزنامهنگاری حرفهای گردآوری، ویراستاری و عرضه میشد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در ایران خودمان، مسئله خاموش کردن بیبیسی در جریان انقلاب اسلامی مطرح شد. در نخستین هفتههای تنش انقلابی، روشن شد که بیبیسی، بهویژه بخش فارسی آن، در کنار انقلابیون قرار گرفته است و از هر فرصتی برای تحریک شنوندگان خود در ایران، علیه نظام پادشاهی مشروطه، استفاده میکند. تابستان ۱۳۵۷ آقای کاظم عتیق که وظیفه شنیدن رادیوهای خارجی را بر عهده داشت، در یک گزارش ۴۰ صفحهای دقیق، نشان داد که بیبیسی عملا تبدیل شده است به رادیو آیتالله روحالله خمینی و هواداران او. این گزارش سرانجام به میز وزیر امور خارجه، آقای امیرخسرو افشار، رسید، با این امید که او مسئله را با دولت بریتانیا، یعنی صاحب بیبیسی، در میان بگذارد. در دیداری که با آقای افشار، یک دوست خوب، داشتم، از او پرسیدم: در مورد بیبیسی چه کردهاید؟ پاسخ داد: گزارش را به وزیر خارجه انگلیس آقای دیوید اوئن دادهایم. پرسیدم: خب که چی؟ یا درخواستی کردهاید؟ گفت: نه. اگر آنها عامدا این کار را میکنند، هر درخواست ما بیثمر خواهد بود. اما اگر این روش حاصل فعالیت روزنامهنگاران ایرانیالاصل یا انگلیسی چپگرا است، مسئله نظارت وزارت خارجه انگلیس بر بیبیسی مطرح میشود که باز هم مربوط به خودشان است. از این گذشته، اگر ما بیبیسی را خفه کنیم، که میتوانیم با انداختن پارازیت قوی، بخشی از مردم خودمان را از آگاهی از آنچه میگذرد، محروم کردهایم! وزیر خارجه دولتی که دشمنانش آن را سمبل سانسور و اختناق میدانستند، حاضر نبود یک رادیو خارجی را که علیه نظام تبلیغ میکرد، خفه کند.
آیا امیرخسرو افشار حق داشت؟ این پرسشی است که برای نزدیک به نیم قرن برای من مطرح بوده است. از یک سو میتوان گفت حق با او بود. سانسور یا خفه کردن یک رادیو یک عکسالعمل بزدلانه است. در آن روزها ما میبایستی در حیطه رسانهای با بیبیسی وارد نبرد میشدیم. رادیوها، تلویزیونها و روزنامههای خودمان میبایستی و میتوانستند در یک نبرد رسانهای، از پس بیبیسی و رسانههای نیرومندتر از آن برآیند. اما هرگز این کار را نکردند، زیرا ته ذهنشان همواره این تردید وجود داشت: نکند حق با آنانی است که میخواهند ایران به خاکوخون بکشند!
درسی که افشار میخواست بدهد، این بود: دشمن را در میدان خودش ملاقات کن و با حربه خودش شکست بده!
امروز اگر فلان رسانه را دشمن میدانیم، میبایستی از درسی که افشار داد، استفاده کنیم. خوشبختانه در جهان امروز همه کسانی که حرفی برای گفتن دارند، میتوانند در نبرد گفتمانی شرکت کنند. آنان که خواستار خاموش کردن صداها هستند، متعلق به دنیای دیروزند که در آن وسایل ارتباط جمعی و منابع اطلاعاتی اساسا در انحصار دولتها و احزاب و کارتلهای بزرگ تجاری بود. در دنیای امروز، «تحریم» ضرورتی ندارد، زیرا تقبیح، رسواسازی و در مجموع پاسخگویی ممکن است.
مبلغان «تحریم» کسانیاند که دانسته یا ندانسته، همچنان اسیر تفکر فقهیاند. اخوانالمسلمین هر سال جزوهای منتشر میکند با عنوان «یجوز و لایجوز» که در آن، آنچه را مجاز است و آنچه را مجاز نیست، به اطلاع مومنان میرساند. مومن لازم نیست فکر کند و نیازی به قوه تمییز و تشخیص ندارد و کافی است مقلد مرجع تقلید و مجری اوامر مرشد اعلی باشد تا به حقایق امور برسد.
طرز فکر تحریمی همواره ما را به سوی استبداد میکشاند. یک روشنفکر انقلابیاسلامی که سخنگوی تحریمگران است، میگوید: من حاضرم با مقامات انگلیسی (یعنی دادگستری و پلیس) برای بستن ایران اینترنشنال همکاری کنم!
سانسورچی سرانجام پلیس را صدا میزند.
در قضاوت درباره هر رسانه، بایستی به یاد آوریم که رسانه موردبحث نمیتواند ۱۰۰ درصد در خدمت نظرات و اهداف ما باشد. یک خواننده روزنامه تایمز لندن هرگز از گاردین راضی نخواهد شد و بالعکس. برای یک تماشاگر تلویزیون فاکس در آمریکا، رسانهای مانند سیانان بلندگوی شیطان است.
سرانجام فراموش نکنیم که بزرگترین خطری که یک جامعه را تهدید میکند، خاموشی است. در دوران عثمانی، ضربالمثل «لبخند آناتولیایی» یادآور میلیونها شهروندی بود که در سکوت لبخند میزدند، اما در ته دل، خواستار سقوط خلافت مستبد بودند. از سوی دیگر، بزرگترین خطری که آزادی را تهدید میکند، تبلیغ تحریم و سانسور به نام آزادیخواهی است.