تهران و «شیطان بزرگ» و یک کشمکش ۴۰ ساله

جمهوری اسلامی ایران از آغاز با «شیطان بزرگ» در جنگ بوده است

با همان نخستین پرده، اجرای نمایشنامه‌ای شکل گرفت که ۴۰ سال است ادامه دارد. -  Combo Khamenei.ir/AFP

عملیات اخیر ایالات متحده علیه یک پایگاه جمهوری اسلامی ایران در عراق، الهام‌بخش عناوینی جنجالی مانند «ایران و آمریکا در آستانه جنگ» شد. اما واقعیت این است که جمهوری اسلامی ایران از آغاز با «شیطان بزرگ» در جنگ بوده است؛ جنگی اعلام نشده که در طی چهار دهه، سیمای ویژه خود را در تاریخ روابط بین‌المللی ترسیم کرده است.

نخستین پرده این جنگ، با حمله «دانشجویان» پیرو «خط امام» به سفارت ایالات متحده در تهران، در سال ۱۹۷۹ میلادی، شکل گرفت. آیت‌الله روح‌الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، با صحه‌گذاری رسمی بر آن حمله، مسئولیت حکومت خود را در آنچه از نظر قانون بین‌المللی یک «اقدام جنگی» محسوب می‌شود، پذیرفت.

با همان نخستین پرده، اجرای نمایشنامه‌ای شکل گرفت که ۴۰ سال است ادامه دارد.

بدین سان، جمهوری اسلامی ایران همواره در آغازِ مرحله‌ای تازه از جنگ ابتکار عمل داشت، در حالی که ایالات متحده  در موضع عکس‌العمل قرار داشت. عکس‌العمل ایالات متحده نیز پس از مدتی  شکل درازمدت خود را یافت: ایران حمله می‌کند، ایالات متحده خواستار مذاکره و تفاهم می‌شود و وعده کمک‌های اقتصادی می‌دهد، ایران رد می‌کند، و سرانجام، ایالات متحده در مواردی معدود ناچار می‌شود که یک ژست نظامی هم بگیرد.

مراحل این جنگ درازمدت چنان بسیارند که در یک مقاله نمی‌شود همه را ذکر کرد؛ حمله به خوابگاه تفنگداران دریایی آمریکا در بیروت، عملیات انتحاری علیه سفارتخانه آمریکا در بیروت، گروگان‌گیری‌های پی‌درپی اتباع ایالات متحده، و سرانجام، کمک به طالبان در افغانستان و برخی نیروهای نیابتی دیگر در عراق برای حمله به نیروهای امریکایی، به‌ویژه با گذاردن بمب‌های ساعتی در جاده‌ها، از زمره این مراحل‌ به‌شمار می‌روند. در ۱۹۸۸ میلادی، (اقدامِ اثبات نشده) جمهوری اسلامی ایران در تیراندازی مداوم به نفتکش‌های کویتی که با پرچم ایالات متحده تردد می‌کردند، فتیله جنگ را اندکی بالا کشید و ایالات متحده را مجبور کرد که با یک حمله کلاسیک، ضربات مهلکی به نیروی دریایی سپاه پاسداران و پایگاه‌های آنان در نزدیکی تنگه هرمز وارد آورد.

با این حال، رهبران ایالات متحده از هر دو حزب اصلی حاکم در آن کشور، هرگز خیالِ به‌راه آوردن جمهوری اسلامی ایران را از طرق مذاکره، رها نکردند. به همین سبب، هیچ یک از آنان حاضر نشد تا اصل «واکنش برابر و متناسب» را که در حقوق بین‌المللی شناخته شده است، در مورد عملیات خصمانه جمهوری اسلامی ایران اعمال کند.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

در حقوق بین‌الملل، رفتار کشورها و مناسبات آنان با یکدیگر، بر اساس اقدامات متقابل در زمانی به حد کافی طولانی شکل می‌گیرد. در مورد جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده، روشی که به صورت عرف درآمد، این بود: تهران ضربه می‌زند، واشنگتن‌هارت و پورت می‌کند، اما هرگز از اعلام تحریم‌هایی که غالبا اجرا نمی‌شدند، فراتر نمی‌رود. این سناریو سه نکته مهم در بر ‌داشت. نخست، ابتکار عمل همواره در دست تهران بود که هر گاه می‌خواست، تنور را داغ کند و هر گاه نمی‌خواست، شاخه زیتون را در برابر «شیطان بزرگ» تکان دهد.

دوم، استراتژی ضدآمریکایی تهران برای جمهوری اسلامی ایران، از نظر سیاسی و نظامی، کم‌خرج بود. تا آنجا که به هزینه اقتصادی این استراتژی مربوط می‌شود، هزینه‌ای فوق‌العاده سنگین، رهبران جمهوری اسلامی ایران حاضر بودند و هنوز نیز هستند که تحمل کنند، زیرا فشاری که وارد می‌آید، بر مردم عادی ایران است، و رژیم می‌تواند خلوص مسلکی خود را حفظ کند. سوم، در این جنگ اعلام نشده، جمهوری اسلامی ایران می‌توانست از همه امکانات خود بهره گیرد، در حالی که رهبران ایالات متحده هرگز شهامت یا درایت لازم برای به‌کارگیری حتی بخشی کوچک از قدرت آمریکا را نداشتند.

چرا آمریکا هرگز حاضر نشد برای دفاع از منافع خود، میزانی موثر از قدرت نظامی، سیاسی و دیپلماتیک خود را علیه جمهوری اسلامی ایران به‌کار گیرد؟ با بررسی شیوه‌های «ایران‌نگری» در واشنگتن در طی سال‌ها، سه پاسخ پیش چشم ما شکل گرفته است.

نخست، در دوران جیمی کارتر، این تصور، یا سراب، وجود داشت که یک رژیم اسلامگرا در تهران، می‌تواند حلقه مرکزی زنجیری از کشورها و نیروهای اسلامی بشود برای محاصره، و سرانجام خفه کردن اتحاد شوروی. زبیگنیو برژنسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، از مبلغان سرسخت این سراب بود. بدین سان، مکتب «باید فرصت دادن» شکل گرفت. آندرو یانگ، نماینده کارتر در سازمان ملل، خمینی را «گاندی اسلام» خواند و اصرار داشت که باید «به انقلاب ایران فرصت داد تا از حالت سیل درآید و به صورت یک جویبار به سوی آینده برود.»

در دوران رونالد ریگان، تز «آن‌ها را هم بیاورید توی دور» شکل گرفت. جورج بوش پدر، در نقش معاون رئیس جمهوری، جورج شولتز در نقش وزیر خارجه، و ادوارد میلن در نقش وزیر دادگستری، از مبلغان این تز بودند که بر اساس آن، حکمرانان جدید ایران، یعنی ملایان و شریکان‌شان، به تدریج به مواهب قدرت معتاد می‌شوند، دختران خود را می‌فرستند تا پیانو بنوازند یا باله بیاموزند و پسران خود را برای ادامه تحصیل به‌هاروارد اعزام می‌کنند، و لابد همسران‌شان هم سالی چند بار برای خرید به پاریس و لندن و نیویورک می‌روند.

این تحلیل، در مورد چین کمونیست درست از آب درآمده بود. با روی کار آمدن گروه دنگ شیائو پینگ در پکن، مائوئیسم به صورت شبحی که به تدریج محو می‌شود، در پس صحنه قرار گرفت. دختر دنگ که در امریکا تحصیل کرده بود، به اتفاق همسرش وارد «بیزینس» شدند و بدین سان الگویی را شکل دادند که هیات حاکمه چین به سرعت آن را پذیرفت. رئیس جمهوری کنونی چین و بیش از نیمی از وزیران او، تحصیل‌کرده آمریکا هستند و همسرانشان برای خرید به پاریس، لندن و نیویورک می‌روند.

در دوران بیل کلینتون، فرهنگ «چپ نرم» در کاخ سفید منتشر بود. انگار کلینتون فکر می‌کرد که جمهوری اسلامی ایران یک حکومت مردمی است که برای بهبود وضع محرومان جامعه تلاش می‌کند. به گمان او، گویا مشکل جمهوری اسلامی گروهی کوچک از ملایان و سیاست‌بازان افراطی بودند که نمی‌گذاشتند آن «رژیم مردمی» با انجام اصلاحات لازم، جای خود را در جهان امروز پیدا کند. در چند اظهار نظر شگفتی‌آور در داوس، سوئیس، و در یک مصاحبه تلویزیونی درآمریکا با چارلی روز، کلینتون حتی مدعی شد که از نظر سیاسی خود را به «اصلاح‌طلبان» جمهوری اسلامی نزدیک می‌بیند.

در دوران جورج بوش پسر، فکر استفاده از جمهوری اسلامی برای سرکوب اسلامگرایی سنی، به‌ویژه طالبان در افغانستان، و امحای نهایی ناسیونالیسم عرب، هم در شکل ناصریسم و هم در چارچوب بعثی، شکل گرفت. بر آن مبنا، با شکست اسلامگرایی سنی و پان عربیسم، راه برای سازماندهی مجدد خاورمیانه بزرگ به صورت موزاییکی از ملل، اقوام و ادیان، باز می‌شد.

سراب دوران کلینتون، در دوران باراک اوباما با خطوط برجسته‌تری از نو شکل گرفت. به‌نظر می‌رسد که اوباما به‌راستی فکر می‌کرد که جمهوری اسلامی ایران، الگوی آرمانی رژیمی است که می‌تواند کشورهای «جهان سوم» را از برزخ موجودشان دور کند و به سوی آینده‌ای «مردمی» ببرد. در بخشی از دوران ریاست خود، سیاست‌های دولت اوباما حتی بیش از دولت وقت جمهوری اسلامی ایران، در جهت پیشبرد نظرات و خواست‌های تهران بود. بن رودز، معاون مشاور امنیتی اوباما، در خاطرات خود نشان می‌دهد که اوباما با شوق و حرارت می‌کوشید تا دیگر رهبران غربی را قانع سازد که جمهوری اسلامی ایران شایسته توجه و احترام بیشتری است.

اکنون که در دوران دونالد ترامپ هستیم، آیا با شیوه‌ای تازه از برخورد با پدیده جمهوری اسلامی روبه‌رو می‌شویم؟

در روزهای اخیر، پاسخ برخی تحلیلگران مثبت بوده است. به گمان آنان، ترامپ به تهران نشان داد که از این پس، هر عمل، یک عکس‌العمل در پی خواهد داشت.

من اما هنوز مطمئن نیستم که این تحلیل درست باشد. جمهوری اسلامی ایران همواره این امتیاز را داشته است که می‌تواند پنج دقیقه به نیمه شب، سیاست خود را عوض کند و در برابر «شیطان بزرگ» به طور تاکتیکی، یعنی برای مدتی کوتاه، تسلیم شود. شعار آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، در مورد «نرمش قهرمانانه» متکی بر اصل «فرج بعد‌الشده» (گشایش پس از فشار شدید) بارها علنا اعلام شده است. خامنه‌ای در مقدمه کتاب «صلح امام حسن» که گویا خود از عربی ترجمه کرده است،این واقعیت را که دومین امام شیعیان برای ده سال با معاویه، دشمن علی بن ابی‌طالب، همکاری کرد و خلافت او را پذیرفت، نمونه‌ای از نرمش قهرمانانه می‌داند.

از این جالب‌تر، رساله محققان دانشگاه دینی مدرس است که در آن، از معاویه به عنوان «‌خلیفه‌ای که اقدامی علیه اهل بیت انجام نمی‌داد» یاد شده است و بدین سان، با این ادعا که یزید سیاست پدرش معاویه را در مورد رعایت حال «اهل بیت» خدشه‌دار کرد‌، (مخالفت و ایستادگی در برابر یزید) به عنوان «قیام علیه ظلم و ستم» ارائه می‌شود.

بدنه اصلی سیاست ترامپ در مورد جمهوری اسلامی ایران، «تغییر رفتار» رژیم حاکم بر ایران، آن هم در پاره‌ای از مسایل مربوط به سیاست خارجی آن است. طراحان این سیاست، گفته ارسطو را از یاد برده‌اند که «تو آنچه می‌کنی، هستی». به عبارت دیگر، از کوزه همان برون تراود که در اوست! جمهوری اسلامی ایران نمی‌تواند همان باشد که هست، و در عین حال، به دلخواه ترامپ رفتار کند.

 برای داوری درباره استراتژی ترامپ در مورد ایران، هنوز آگاهی کافی در دسترس نیست. حمله هفته گذشته،  یعنی عکس‌العمل سریع در برابر یک اقدام تروریستی از سوی (عوامل مشهور به گروه‌های نیابتی) جمهوری اسلامی ایران، بی‌تردید، استثنائی قابل توجه به شمار می‌آید. اما هنوز نمی‌دانیم که آیا این استثنا تبدیل به قاعده خواهد شد یا نه. به گمان من، جمهوری اسلامی ایران نه قابل اصلاح است و نه توانایی تغییر روش خود را دارد. این رژیم، مانند رژیم‌های مشابه، سرنوشتی جز تغییر بنیادی نخواهد داشت.

در هر حال، این قصه سر دراز دارد.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه