گام بعدی برای گذر از جمهوری اسلامی، انحلال شورای نگهبان و انتخابات آزاد است

مردم جمهوری اسلامی را نمی‌خواهند و با برگزاری یک انتخابات آزاد همین نکته روشن خواهد شد

از قتل‌های حکومتی دلخراش هفته‌های گذشته تا احضار و بازجویی و آدم‌ربایی‌ها و شکنجه و مرگ، هیچ‌کدام برای ملت ایران جدید نیستند. تفاوت در این است که تکرار آن پی‌درپی و تعداد آن به‌اندازه‌ای انبوه شده است که دیگر برای سرکوبگران قابل پنهان کردن نیست. اینک به جای آنکه مردم را در زندان اعدام کنند، آن‌ها را در کوچه و خیابان به ضرب گلوله سپاه و بسیج اعدام می‌کنند. بیش از ۴۰۰ نفر در خیابان‌ها کشته شده‌اند و ما نگران جان شهروندانی هستیم که بی‌رحمانه در کوچه‌ها و خیابان‌ها قتل‌عام می‌شوند.

سرکوب‌های ماه‌ها و سال‌های اول انقلاب و اعدام‌های دسته‌جمعی هرگز متوقف نشدند؛ اما به گمان آنکه «افسار» ملت را به دست گرفته‌اند، با گسترش دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی، نظارتی زیرپوستی و خاموش، اعدام‌ها، بازداشت‌ها و تهدیدها را ادامه دادند. در تمامی این سال‌ها، از داخل و خارج ایران آدم ربودند و کشتند. مردم را به حبس و تبعید و شلاق و جوخه مرگ سپردند؛ اما همان‌گونه که شهبانوی ایران به‌کرات می‌گوید، ققنوس اساطیری ایران‌زمین از خاکستر خود برخاسته است.

در مقایسه با افغانستان تحت سلطه طالبان که ملت خود را به معنی واقعی کلمه، با چاقو سلاخی و ذبح می‌کنند، حکومت ملایان ایران مردم را با شیوه‌ای به‌ظاهر امروزی‌تر و با باتوم و گلوله به قتل می‌رساند. طالبان با درنده‌ترین نوع جانداران که دارای قوه درک و فکر نیستند، برابری می‌کنند و قاتلان حاکم بر ایران هم با نمونه‌هایی که در اساطیر باستانی ایران‌زمین به تصویر کشیده شده‌اند، تفاوتی ندارند؛ شخصیت‌های مهیب و خونخوار شاهنامه فردوسی یا قسی‌القلب‌ترین شخصیت‌های داستان امیرارسلان نامدار که با هزاران عفریت و موجودات خبیث و شرور در حال مبارزه بود.

می‌دانیم که شاهنامه‌خوانی را در ایران به‌صورت ضمنی، ممنوع کرده‌اند. می‌دانیم که حکایات سعدی را از کتب درسی حذف کرده و حافظ و مولوی نیز به سرنوشتی مشابه دچار شده‌اند. بخشی از این مقابله با شاعران و حکیمان بزرگ فارسی‌زبان از منطق آن‌ها برای بیداری و پند و هشدار درباره افتادن به دام جهل و تاریکی و خشکه‌مذهبی و نیز ترویج آزاداندیشی نشات می‌گیرد و البته بخش مهم‌تر آن به ایران‌ستیزی این فرقه تبهکار مربوط می‌شود.

فردوسی بزرگ شاهکار خود شاهنامه را برای حفظ موجودیت زبان و اندیشه ایرانیان و بیان تاریخ این پرشکوه این سرزمین، با رنج بسیار به رشته تحریر درآورد. حذف خواندن شاهنامه به منظور قطع ارتباط معنوی و فکری ملت ایران با گذشته خود انجام شد. اشغالگران این سرزمین برای رسیدن به هدف تشکیل امت اسلامی مدنظر خود، باید هویت و ملی‌گرایی ایرانیان و پیوندشان با تاریخ و تمدن خود را قطع می‌کردند؛ چون ملتی که به گذشته خود ناآگاه باشد و پیوندش با ریشه‌هایش قطع شود، به موجودی آلت‌دست و بی‌اراده تبدیل خواهد شد که برای رسیدن به افتخاری مبهم، به طبقه حاکمه متوسل می‌شود.

نظیر آن وضعیت حکومت جمهوری آذربایجان است که با نفی تاریخ مشترک خود با ملت ایران، به دنبال ایجاد هویتی جدید برای خود است؛ هویتی که وابسته به فرد است و با آمدن و رفتن روسای حکومت تغییر می‌کند.

مولانا مثنوی را با ابیاتی چنین محکم و استوار آغاز می‌کند:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند/ از جدایی‌ها شکایت می‌کند
...
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ بازجوید روزگار وصل خویش

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

برای مردم ایران، این جدایی از اصل خویش بیش از ۴۳ سال طول نکشید و با وجود کم‌اطلاعی نسل جوان از اسطوره‌های شاهنامه (به دلیل ممنوعیت آن در جمهوری اسلامی)، چنان به اصل خویش رجوع کردند که چشم جهانیان خیره مانده است؛ هنگامی که از ضحاک ماردوش و قربانی شدن جوانان ایرانی به دست این پدیده شریر می‌گویند و می‌نویسند، عمق بیداری و آگاهی خود را نشان می‌دهند.

بعد از حمله اعراب به ایران در ۱۴۰۰ سال پیش، بخش بزرگی از تاریخ ایران در دوره ساسانیان در لابلای سیطره آنان و اشغال کشور به فراموشی سپرده شد. افت‌وخیزهای فراوان پس از آن دوران و نابودی بسیاری از شواهد تاریخی، هنری و فرهنگی مجالی برای بازیافت باقی نگذاشت تا آنکه انقلاب مشروطیت و خیزش ملت ایران برای داشتن قانون و قانون‌گذاری و تثبیت هویت ملی اتفاق افتاد.

دوره رضا شاه پهلوی دوران جهل‌زدایی و مرض‌زدایی و بیرون آوردن ایرانیان از وضعیت ارباب‌رعیتی بود. دوره بخشیدن هویت فردی به ملت؛ آن‌هایی که نام فامیل نداشتند، بایستی نام‌خانوادگی انتخاب می‌کردند و صاحب شناسنامه می‌شدند؛ زیرا نام فامیلی پیش‌ از آن شاخصه خانواده‌های برتر اجتماع بود و سایرین تنها نام کوچک داشتند.

ریشه‌کن کردن وبا، فلج اطفال و سایر بیماری‌های عفونی، لوله‌کشی شهری، کشیدن ریل قطار و... همه و همه در این دوران اتفاق افتادند و اگرچه باز هم توطئه غرب برای تجزیه و اشغال ایران مانع آن‌ها شد، پس از جنگ جهانی دوم، ولیعهد جوان، محمدرضا شاه پهلوی، در کنار توسعه فرهنگ و بازخوانی ریشه‌های فرهنگی و تاریخی ایران‌زمین، طرح توسعه خدمات اجتماعی را هم آغاز کرد؛ اما توطئه‌ها و سوءاستفاده‌های طبقه مرتجع روحانیت شیعه به شاه فقید ایران مجال نداد تا ایران را به همان شکوه و اعتبار دوره ساسانیان بازگرداند.

بخش خوانده‌نشده و در تاریکی مانده تاریخ ایرانیان در دوره اشغال ایران به دست اعراب به تسلط آنان بر خانه‌های ایرانیان برای تغییر فرهنگ آن‌ها مربوط می‌شود. اینکه ایرانیان را مجبور کردند به ازدواج اشغالگران دربیایند تا به این وسیله مطیع شوند و به دین جدید درآیند و از سرکشی و طغیان سر باز زنند.

طبقه‌ای از روحانیون که در ایران از آن‌ها با لقب «سید» نام برده می‌شود و ادعای نسبت سببی با پیامبر اسلام را دارند، بی‌تردید با سوءاستفاده از نام پیامبر، برای خود فرصت‌سازی کرده‌اند. سید بودن آن‌ها به معنای آن نیست که آن‌ها از نسل پیامبرند. هرچند که ارتباط نسبی با پیامبر هم دلیلی برای برتری‌جویی آن‌ها نیست. در حقیقت در زبان عربی، سید به معنای آقا است و سیده برای مخاطب قرار دادن زنان و به معنای خانم استفاده می‌شود. بنابراین پیشوندی که ابتدای نام برخی زنان و مردان ایرانی به معنای نسبت آن‌ها با پیامبر به کار برده می‌شود، قابل صحه‌گذاری نیست.  تاریخ به ما می‌گوید که در سده اول اشغال ایران، مردم ایران اشغالگران را به زبان خودشان، سید و سیده خطاب می‌کردند. به این معنا که اعراب را به عربی با واژه‌های معادل خانم و آقا صدا می‌زدند و این لقب به این ترتیب به فرزندانی که از این افراد در ایران متولد شدند، به ارث رسید.

منظور من از بیان این واقعیت تاریخی بی‌احترامی به بخشی از ایرانیان معمم نیست. بلکه روشن شدن حقیقتی است که برای گفتن آن سده‌ها تردید و هراس وجود داشته است. اختلاط ملت‌ها امری پذیرفته‌شده و ازدواج آن‌ها با یکدیگر زیبا است. ایرانیان آن دوره تاریک و دشوار تاریخی را پشت سر گذاشته‌اند و امروز به فکر اتحادی‌اند که هزاران سال است در این مرزوبوم با وجود تمامی سرکوب‌های اقوام و اشغالگران مختلف و توطئه غربی‌ها، آنان را سرپا نگاه داشته است.

برای من و هزاران هزار نفر دیگر، شنیدن اینکه مردم گور عزیزانشان را باز می‌کنند تا جنازه به‌خاک‌سپرده آن‌ها به دست ماموران فرقه تبهکار را به جای دلخواه خود ببرند، تکان‌دهنده است. شنیدن آنکه جنازه عزیز خود را از سردخانه می‌ربایند و به دوش می‌کشند تا ماموران ضحاک آن‌ها را نربایند، باورنکردنی و دردآور است. شنیدن اینکه مادری روی بدن فرزند کشته‌شده‌اش یخ بریزد تا پاره‌جگرش دست خودش باشد و عفریت کودک‌کش او را از چنگش نرباید، تکان‌دهنده است.

اما در این واکنش‌هایی که قلب را می‌فشارند و آه از نهاد جهان برمی‌آورند، رازورمزی نهفته است؛ اینکه مردم ایران ترس را کنار گذاشته‌اند و می‌توانند کارهایی انجام دهند که از باور و تصور طبقه حاکم خارج است.

ملایان نه توانستند تاریخ ملت را تغییر دهند و نه نتوانستند آن را بزدایند. آن‌ها نه انقلاب شیعی خود را صادر کردند، نه مردم ایران و کشورهای منطقه را به فرقه خود مشرف کردند. راه‌حل خاتمه اعتراض‌های مردم ایران کنار رفتن طبقه حاکم است. باید به ایرانی بودن خود اعتراف کنند. اگر گشت ارشاد (عامل سرکوب و تحقیر زنان و مردان ایران) را منحل کرده‌اند، اینک نوبت انحلال شورای نگهبان و برگزاری یک انتخابات آزاد برای تشکیل دولتی موقت و مردمی با محوریت قانون اساسی مشروطه است. مردم ایران جمهوری اسلامی را نمی خواهند و اگر در حاکمان فعلی که همچون اشغالگران عمل می‌کنند، اندک خردی وجود دارد باید تن به یک انتخاب آزاد بدهند تا برایشان اثبات شود که مردم آن‌ها را نمی خواهند. مشروطیت حاصل خون ده‌ها هزار شهید و بزرگ‌ترین دستاورد ملت ایران در سده‌های اخیر است.

و در نهایت، این بار آخر آن شاهنامه‌ای که ملت ایران در حال خلق آن‌اند، نه برای مردم، بلکه برای اشغالگران ایران خوش نخواهد بود.

بیشتر از سردبیری