سخنرانی ملکه بیانیه‌ حزب محافظه‌کار بود

وقتی آدم در عرصه‌ جهانی موجود بی‌مصرفی باشد، مانند صدای ناکوکی به گوش می‌آید

Tolga AKMEN / AFP

در عصرِ خبرهای داغ و توخالی، واقعیتی هست که هرگز نباید فراموش کرد. آن واقعیت این است ‌که ملکه تنها به این علت همواره در مجامع بین‌المللی تحسین شده است که هرگز درباره‌ هیچ چیز نظری نداده است.

خروج بریتانیا از اتحادیه‌ اروپا، مجازات اعدام، مارمایت، جمیلا جمیل...، اگر می‌خواهید نظر علیاحضرت را در مورد هریک از این‌ها بدانید، مجبورید خودتان با قوه‌ خیال‌تان نظرش را تصور کنید.

قسمت دردناک ماجرا آن‌جاست که نظیر ایشان، خیلی کم پیدا می‌شود؛ آن‌قدر که بشود بخش میزگرد متخصصان و مخاطبان برنامه‌ هفتگی زنگ پرسش (Question Time) بی‌بی‌سی را در۲۰ سال آینده پر کرد.

 با این حساب، ثمره نقش درخشانی که وی در صبح روز دوشنبه در مراسم اعلام بیانیه‌ حزب محافظه‌کار برای انتخابات ایفا کرد، هیچ‌گاه دقیقاً بر ما معلوم نخواهد شد.

مردم حزب محافظه‌کار را مسخره می‌کنند که برداشته ملکه را با کالسکه‌ کوچک طلایی‌اش به مجلس برده تا آغاز دور تازه‌ای از سیاست‌ها را اعلام کند (آن‌هم سیاست‌هایی که خودشان هم می‌دانند احتمالاً نخواهند توانست به تصویب برسانند، چون هم‌اکنون کم‌تر از ۴۵ درصد کرسی‌های مجلس را در دست دارند)، و حق هم دارند.

ولی خب، این کار از جهاتی هم هوش‌مندانه بود. در صورت رضایت جناح مخالف، اگر بدهیم ملکه سیاست‌های‌ انتخاباتی‌مان را در انتخابات پیش رو بخواند، در واقع در عرصه‌ افکار عمومی به پیروزی رسیده‌ایم.

می‌توان تصور کرد که احوالات‌شان شبیه وقتی باشد که «کارزار باقی ماندن» (در اتحادیه اروپا) به بکهام و اوباما التماس کردند که از آن‌ها حمایت کنند (و یادمان هم هست که چقدر به نفع‌شان شد.) و همان‌قدر هم از خودشان راضی باشند. 

تازه فقط این هم نیست. آن‌ها کار را برای رسانه‌ها هم راحت‌تر می‌کنند؛ با اجرای رسم کهن اعلام برنامه انتخاباتی حزب محافظه‌کار، و صدالبته بودجه آن، که بلافاصله بلند بلند قرائت می‌شود؛ انگار که مأموریتی باشد که روی برگه به «کارآگاه گجت» ابلاغ می‌شود.

دو سال پیش، وقتی ترزا می کل هیئت دولت را برداشت و به آسیابی در هالیفکس برد، دست کم دو ساعت طول کشید تا روزنامه‌نگاران پی به زوال عقل او ببرند و سریع دست به کار شوند تا عملاً به نمایشی که او به راه انداخته بود، پایان دهند.

اما در این مورد خاص همه می‌دانند که بدون برگزاری انتخابات، هیچ‌یک از مفاد این بیانیه را مجلس تصویب نخواهد کرد، و این یعنی که طرح سخن‌رانی ملکه از همین الآن شکست خورده است.

حتی جهانیان هم که شاهد این مراسم بودند، بدون هیچ زحمتی به پوچی آشکار این قضیه پی بردند. پوچی، مسئله‌ اصلی این ماجرا بود.  

البته با همه‌ این احوال، وقتی علیاحضرت آن قسمت مربوط به وضع قانون جدید «برای کاهش اثرات طلاق مخصوصاً بر کودکان» را خواند، جا داشت یک پوزخند نصفه‌ و نیمه‌‌ بزنیم.  

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

بسیاری از اعضای عالی‌رتبه‌ که در محدوده‌ شنوایی نخست وزیر بودند، در واقع چنان خنده‌ای سر دادند. نخست وزیر پشت سر آنان ایستاده بود و دوست‌دخترش هم در ردیف بالایی نشسته بود. ایشان اخیراً دارد به خاطر وجود دوست‌دخترش، میزان اثرگذاری همسر و فرزندانش (که فعلاً معلوم نیست چندتا هستند) را بر زندگی‌‌ خود کاهش می‌دهد. 

قسمتی از این سخن‌رانی هم به تحول خدمات اجتماعی «برای حفظ حرمت سال‌مندان» اختصاص داشت.

علیا حضرت ۹۳ ساله، در حالی این سخنان را می‌گفت که تاج حکومت سلطنتی بر بالشی روبه‌روی‌ او قرار داشت؛ چون ناچاریم فرض‌ کنیم تاج آن‌قدر سنگین است که وقتی مجبورشان کرده باشند در تبلیغات یک حزب سیاسی شرکت کنند، توانایی حمل آن را بر سرشان ندارند.  

این سخن‌رانی یک قسمت دیگر هم داشت که حتی برای آن‌هایی که آن‌جا حضور داشتند، خیلی ترس‌ناک بود. ملکه ناگهان به سبک ویدیوهای جعل عمیق، تبدیل به «پریتی پَتِل» شد و به جنایت‌کاران گفت که می‌خواهد بیش‌تر در زندان نگاه‌شان دارد تا به کارهای بدشان فکر کنند.

با وجود این‌همه موضوع، دیگر وقتی برای‌مان نمی‌ماند که بخواهیم به ادا و اطوارهای تشریفاتی این مراسم بپردازیم. مانند همیشه، مردی در لباس سنتی دربار انگلستان پشت سر ملکه ایستاده بود که جوراب‌شلواری زنانه‌اش را از فروش‌گاه جان لوییز خریده بود.

طبیعتاً دیگرانی هم بودند که ناشیانه گوشه‌های ردای سلطنتی را گرفته بودند و آن را از میان کلاه صیانت و شمشیر سلطنتی عبور می‌دادند.

یک نفر هم بود که عنوان شغلی‌اش در ۳۶۵ روز سال، جناب «رکن سیاه» است و وقتی عصای ملکه به در ساختمان مجلس خورد و در داشت بسته می‌شد و به صورت‌اش می‌خورد، کمک علیاحضرت کرد.

جانم برای‌تان از تاجی بگوید که الماس‌های بزرگ دارد و معلوم نیست الماس‌ها را از کدام اقصی نقاط سرزمین پهناوری که زمانی امپراتوری بریتانیا بود، و تحت چه شرایط غیراخلاقی‌ای، جمع کرده و آورده‌اند.

اگر اهل این چیزها هستید، باید این را بگویم که وقتی از اهالی کشور عادی‌تری باشید، احتمالاً این چیزها چندان هم برای‌تان سرگرم‌کننده نیست.

مراسمی که با زرق  برق هرچه تمام‌تر برای زوال باشکوه یک امپراتوری ترتیب داده‌اند. سلطنتی که دارد به زانو در می‌آید، و هر سال به یادمان می‌آورد که ملکه تنها به اذن و اختیار ملت است که در آن جای‌گاه نشسته است. (تجسم این مفهوم را البته می‌توان در همان حادثه‌ دری که بسته شد و آن جناب «رکن سیاه» دید.) امپراتوری‌ای که اعضای‌ آن توانستند با کم‌ترین تعداد شکنجه‌شدگان، آزادی‌شان را به‌‌دست آورند، حالا به مجموعه‌ای از کشورهای مشترک‌المنافع تبدیل شده است.

ولی وقتی آدم در عرصه‌ جهانی موجود بی‌مصرفی باشد، همه‌ این‌‌ها مانند صدای ناکوکی به گوش می‌آید. 

همه‌ این بساط، برای این است که تصویری از ثروت و قدرت کشوری مستقل را به ذهن متبادر کند.

ولی به جای آن، بیش‌تر شبیه تبلیغات جنون‌آمیز عطر است. سلطنتی به سرعت رو به زوال؛ خانه از پای‌بست ویران است، خواجه در بند نقش ایوان است.

این نوشته برگردان فارسی از مقالات منتشر شده دیگری است و منعکس کننده دیدگاه سردبیری روزنامه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.

https://www.independent.co.uk

 

© The Independent