به زنان نگویید برای حفظ امنیت از حمل‌و‌نقل عمومی استفاده کنند

گفت‌وگوها درباره قتل سارا و سابینا حول تصمیم آن‌ها به پیاده‌روی تک و تنها در تاریکی بوده است

زنان به خوبی با قوانین بی‌پایانی که لازمه حیاتشان است و با ترس دایمی و همیشگی که در تار و پود زندگی روزمره‌شان تنیده، آشنایند - DANIEL LEAL-OLIVAS / AFP

«از خیابان‌های روشن برو. به دوستت زنگ بزن. تاکسی بگیر. دسته‌کلیدت را لای انگشتانت نگه دار. تاکسی اینترنتی بگیر. با مترو بیا خانه.»

زنان به خوبی با قوانین بی‌پایانی که لازمه حیاتشان است و با ترس دایمی و همیشگی که در تار و پود زندگی روزمره‌شان تنیده، آشنایند. در دنیایی زندگی می‌کنیم که زن نمی‌تواند بدون ترس از جان خود از نقطه آ به نقطه ب برود. حالا که عمق خشونت وِین کوزنز و سوء‌استفاده‌اش از قدرت علیه سارا اِوِرارد سرخط خبرهای روز است و متهم به قتل سابینا نسا درنخستین جلسه دادگاهش حضور پیدا می‌کند، این موضوع بیش از هر زمان دیگر به چشم می‌آید.

گفت‌وگوها درباره قتل سارا و سابینا خواه‌ناخواه حول تصمیم آن‌ها به پیاده‌روی تک و تنها در تاریکی بوده است. بسیاری می‌پرسند چرا آن‌ دو آنقدر جسورانه اصرار داشتند پای پیاده راهی مقصد شوند. این افراد فراموش می‌کنند که سابینا تنها پنج دقیقه با خانه فاصله داشته است و می‌پرسند: «چرا سوار مترو نشد؟»

من سه سال است که ساکن لندنم. دو سال و نیم اول را ماهرانه از سامانه حمل‌و‌نقل عمومی استفاده می‌کردم و با خیال راحت از شلوغی و امنیت ناشی از آن لذت می‌بردم. اشیاء گران‌قیمت همراهم را سفت می‌چسبیدم تا مطمئن شوم جایشان امن است و بیشتر ترسم از جیب‌بری بود تا آزار خیابانی. اما هیچ‌وقت حتی فکرش را نمی‌کردم این شبکه شلوغ که روزانه میلیون‌ها نفر را در یکی از پرجمعیت‌ترین شهرهای دنیا به مقصدهای مختلف می‌رساند، بتواند بسیار ناامن باشد.

روز ۲۹ ژوئن ۲۰۲۱ (۸ تیر) این خیال خام در هم شکست و خیلی زود دیگر در سامانه حمل‌و‌نقل عمومی احساس امنیت نداشتم.

آن روز در یکی از واگن‌های نسبتا شلوغ سانترال لاین (مترو) نشسته بودم، که مردی مست سوار شد و روبه‌روی من نشست. در ایستگاه بعدی چند نفر پیاده شدند. به خودم بابت احساس نگرانی‌ بیخود نهیب زدم و گفتم فکر نکن فقط چون مست است برایت مزاحمت ایجاد خواهد کرد، حتی شاید خودش برای پیاده شدن در ایستگاه مورد نظرش نیاز به کمک داشته باشد و در ضمن این واگن شلوغ است و من در امانم اما این‌طور نبود.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

در حالی‌ که آن نقطه از واگن کم‌کم خلوت می‌شد، مرد از جای خود بلند شد و همین‌طور که خیره به چشمان من زل زده بود، آلت تناسلی‌اش را بیرون آورد. من سرم را برگرداندم. واکنش اولیه‌ام خنده بود. نگاهم به نگاه دختری که روبه‌رویم نشسته بود گره خورد. هر دو ناراحت و سرخورده بودیم. وقتی دوباره سرم را بالا گرفتم هنوز ایستاده بود و خیره به من نگاه می‌کرد.

دختر که ماسک بر صورت داشت به من اشاره کرد: «خوبی؟» بلند شدم و با نشستن بر آخرین صندلی آن ردیف تا حد ممکن از مردک فاصله گرفتم. مرد پشتش را به من کرد و شروع کرد به شاشیدن به دیوار واگن. بالاخره در ایستگاه بعدی آن دختر پیاده شد و من هم به واگن دیگری رفتم. اما پیش از رفتن مطمئن شد جایم امن است - همیشه ممنون این محبتش خواهم بود.

هم‌چنان که  قطار ایستگاه را ترک می‌کرد صدای فریاد مردک از پنجره‌های واگن آمد که «آن ماسک لعنتی را بردار». تا دو ایستگاه بعد که پیاده شد قلبم به طور کامل در گلویم بود.

به نظر من این آزار جنسی نبود. به اصرار خواهرم ماجرا را به پلیس حمل‌و‌نقل عمومی بریتانیا اطلاع دادم. با آنکه شرح دقیق ماجرا را دادم و ایستگاه مقصد مرد و زمان‌های دقیق را گزارش کردم گفتند کار چندانی از دستشان بر نمی‌آید.

کم‌کم فکر کردم نکند دارم زیادی مساله را بزرگ می‌کنم. شاید فقط ادرار داشته، شاید داشتم از کاه کوه می‌ساختم. سپس به یاد آوردم که وین کوزنز کمی پیش از ربودن سارا اورارد، تجاوز به او و کشتنش مرتکب عورت‌نمایی در انظار عمومی شده بود. آن‌وقت بود که گفتم شاید این تجربه بیش از آنچه می‌خواستم به خود بقبولانم شرورانه بوده است.

دو ماه بعد،‌ در روز ۲ سپتامبر دوباره اتفاق افتاد. کاملا غرق کتاب خواندن بودم. سرم را که بلند کردم دیدم انتهای واگن در سمتی که من نشسته‌ام هیچ‌کس جز مردی ننشسته است. پوستم به خارش افتاد و ناخودآگاه شروع کردم به خاراندن پوست نرم زیر بازوهایم. زنگ هشداری در مغزم روشن شد که مدام تکرار می‌کرد «مشکلی وجود دارد».

همان دم مرد از جا بلند شد و به دیواره شیشه‌ای انتهای واگن که بین من و او بود تکیه داد. سرش را پایین آورد تا هم‌سطح افق دید من شود و با حرکت دست شروع به لمس بدنش از روی شلوار کرد در حالی که تمام مدت به من خیره شده بود. من هم برگشتم و صاف به او خیره شدم.

انگار داشتم به خودم می‌قبولاندم که بله، آن اتفاق دوباره تکرار شده است و من دیوانه نشده‌ام. آن‌وقت مغزم دوباره به کار افتاد و آنجا را ترک کردم. دیگر نه نگاهم با نگاه افرادی که آن‌طرف‌تر در آن واگن بودند گره خورد و نه آن‌ها به نظر می‌رسید از رنج و ناراحتی‌ام خبردار شده باشند.

پس از اتفاق اول، به خودم قبولانده بودم که همیشه ۵۰ درصد احتمال داشته که چنین اتفاق معذب‌کننده‌ای در مترو بیفتد. سعی می‌کردم به آن ماجرا فکر نکنم و هنگام تعریف کردنش حس نفرت و بدحالی‌ام را کنار می‌زدم. پس از دومین بار، از ایستگاه مترو تاکسی گرفتم و به محض آنکه در تاکسی را بستم اشکم سرازیر شد. حالم بد بود و احساس می‌کردم روحم لکه‌دار شده است. مدام با خودم می‌گفتم: «دو بار در عرض چند ماه. لابد کاری کرده‌ام که مستحق این اتفاق‌ها بوده‌ام.»

واقعیت این است که رخ دادن یا ندادن هیچ‌یک از آن دو اتفاق بستگی به عملکرد من نداشت. هر زنی ممکن بود جای من نشسته باشد. چون اصلا تقصیر من نبود. تقصیر سارا اورارد هم نبود. تقصیر هیچ‌یک از ۸۰ زنی هم نبود که از زمان قتل او تاکنون به دست مردان کشته شده‌اند.

تقصیر سابینا نسا هم نبود، بلکه تقصیر مردها است. زنان هر کاری هم که بکنند، «از خیابان روشن بروند، به دوستشان زنگ بزنند، تاکسی بگیرند، دسته‌کلید را لای انگشتانشان نگه دارند، تاکسی اینترنتی بگیرند یا با مترو به خانه بیایند»، تا وقتی که مردان یاد نگیرند که نکنند، هرگز مشکل حل نخواهد شد.

این مقاله ترجمه صحیح و صادقانه از منبع اصلی است و نظرات ابراز شده لزوما نمایانگر نظرات ودیدگاه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.

© The Independent

بیشتر از دیدگاه