من روزهای زندگیام را با آلبومهای باربارا استرایسند شمردهام. میلیونها نفر از ما این کار را کردهایم. با توجه به موفقیت او در فروش بیش از ۱۵۰ میلیون آلبوم در سراسر جهان به سختی میتوان در مورد جایگاه برجسته او در میان بهترین هنرمندان زن جهان تردیدی نشان داد. من او را در صدر جدول قرار میدهم.
ولی تنها جوانترین طرفداران او (و یا فراموشکارترین طرفداران قدیمی او) میتوانند مدعی شوند که روزهای زندگیشان را با کنسرتهای او شمردهاند. وقتی طنین صدای این خواننده بیهمتای ۷۷ ساله در شنبه هفتم ژوئیه در هاید پارک شنیده شود، تعداد کنسرتهای کارنامه او نیز از یکصد بیشتر خواهد شد. چنین رکوردی نیز به سختی به دست میآید. در نظر داشته باشید که از زمانیکه این دختر دیوانه اهل بروکلین که با اراده تصمیم گرفت «عمل بینی» نکند، شروع به مبهوت کردن مخاطبانش در کلوپهای شبانه گرینویچ ویلج (در نیویورک) کرد، نیم قرن گذشته است. سرعت لرزش بالا و مو به تن سیخ کن صدایش و پهنه کمِ نافذ و جذاب جنس صدایش (که احتمالا نتیجه انحراف بینی است) صدایی ایجاد میکند که تا به امروز بدون شک مختص خود اوست. حتی اگر آن صدا را از فاصلهای دور در یک فروشگاه بزرگ بشنوید.
استرایسند در اجرایی آزاد برای عموم در سنترال پارک نیویورک در سال ۱۹۶۷ در مقابل ۱۵۰ هزار مخاطب بخشی از شعرهایش را یادش رفت. اثر بد این فراموشی در روان او تشدید شد و برایش تبدیل به شوک شد. از آن تاریخ تا زمان بازگشت با شکوهش در لاس وگاس در مراسم سال نوی ۱۹۹۳ -۱۹۹۴ او هیچگاه در برابر جمعیتی که برای اجرایش بلیط خریده بودند، اجرا نکرد. در این دوره او اجراهایش را محدود به خواندن برای مراسمهای خیریه یا در حمایت از کاندیداهای دموکرات شرکت کننده در رقابتهای سیاسی کرد. بنابراین بنا به دلایل متعددی اجرای روز یکشنبه در هاید پارک - با حضور مهمانان ویژه برایان فری، کریس کریستوفرسون (همبازی او در ستارهای متولد میشود) و رامین کریملو - برنامهای خواهد بود که شما در موردش برای نوههایتان داستان تعریف خواهید کرد.
هفده سال پیش و در آستانه شصت سالگی او ایندیپندنت مجموعهای با عنوان نظرات من درباره استرایسند منتشر کرد. میتوانم این پز کوچک را بدهم که از آن زمان تا به امروز مطالبی که با قلم این نویسنده درباره استرایسند نوشته شدهاند، به صفحه ویکیپدیای او راه یافتهاند. در نقد من به آخرین اجرای زنده او در بریتانیا (در اجرای گروه 2O در سال ۲۰۱۳) که در ایندیپندنت منتشر شد، من بین تکنیک آوایی شکست ناپذیر او و ویژگیهای اخلاقیاش ارتباطی برقرار کردم. من اذعان کردم که صدای او در آن زمان کمی «خش دار و لرزان بود. هر چند قاطعیت دلیرانه و تکنیک والایی که استرایسند با آن بر این مشکلات غلبه میکند، چه به لحاظ زیبایی شناختی و چه به لحاظ اخلاقی تحسین برانگیز است.» من روی این حرفم به عنوان اصلی کلی میایستم، ولی خوشوقتم که بگویم از آن زمان تا به امروز صدای او تا حد قابل توجهی احیا شده است. امری که به شما یادآور میشود چرا صدایش به «الماس مایع» تشبیه شده است.
با نگاه به «کاری بعدی که باربارا کرد» اشاره به این نکته بسیار مسرت بخش است که او از شصت سالگیاش به بعد - در زمینه طرفداری از آرمان دموکراتها و به خصوص حقوق زنان - او هیچگاه از این آرمانها کوتاه نیامده است. درست است که او هیچگاه خود را به طور کامل از سبک زندگی مجلل هنرمندان معروف رها نکرد. به عنوان مثال از این عمل با بدنامی و تلخی یاد میشود که او سگش سَمی (از نژاد کوتون دو تولیر) را پس از مرگ تولید دوباره (از طریق کاشت سلولی) کرد و بعد سگهای دوباره تولید شدهاش، خانم فری و خانم اسکارلت را به دیدار قبر مادرشان برد. گلوریا سوانسون در فیلم بلوار سانست جام نوشیدنیاش را به سلامتی این کار بالا میبرد.
اما باربارا برای مسائل مهم عملی نیز پول زیادی خرج کرده است. او در راستای کمک به برابری جنسی زنان با مردان مبلغ هنگفتی پول خرج کرد تا مرکز قلب زنان باربارا استرایسند را در بیمارستان سدارز- سینای لوس آنجلس تاسیس کند. این سرمایهگذاری پر ریسک عظیم قصد حل موضوعی حیاتی را دارد. در قیاس با مردان زنان بیشتری از بیماری قلبی میمیرند، چرا که آزمایشها معمولا روی حیوانات نر انجام میشود که فیزیولوژی متفاوتی از مادهها دارند. این مرکز این دور باطل را میشکند. همچنین باید گفت بهرغم اینکه هالیوود علاقه زیادی به گیر دادن به ترامپ دارد، هنرمندان کمتری به اندازه استرایسند به او حمله کردهاند. در یک مراسم جمع آوری پول برای هیلاری کلینتون در وال استریت استرایسند یکی از قطعات استیون سوندهایم را که خود این هنرمند بازخوانی کرده بود - با عنوان «دلقک را بفرستید بیاید» - خواند. او در سالهای اخیر نیز به ستون نویسی ضد ترامپ برای هافینگتون پست تبدیل شده و آلبومی با عنوان دیوارها منتشر کرده که به کلی با الهام از حس حقارتی که استرایسند نسبت به چهل و پنجمین رئیس جمهور آمریکا دارد، ساخته شده است (تک آهنگ برجسته آن :«به من دروغ نگو»).
جیمی فاکس - که با استرایسند در آلبوم سال ۲۰۱۸ با عنوان Encore: Movie Partners Sing Broadway هم خوانی میکند - در تلاش برای توصیف تاثیر دیدارش با وی یک شوخی قابل تحسین میکند: «باربارا؟ اون یه گانگستره». الهه گانگستر؟ اگر کسی لایق چنین توصیف ناهمخوانی باشد، بدون شک استرایسند است. در جان و جسم هنرمندان بزرگ تقریبا بدون استثناء نوعی ستیزه جویی خلاقانه وجود دارد. به مبارزه بین دو جنسی بین یین و یانگ در شخصیتهای مذکر و مونث، مثلا در لارنس الویر و مارلون براندو فکر کنید. بزرگترین دستاورد هنری استرایسند (تا به امروز) فیلم ینتل بوده است. در این فیلم قهرمان زن که نام داستان از نام وی اتخاذ شده، در اولین سالهای قرن بیستم خودش را به شمایل یک مرد در میآورد تا بتواند وارد جهان آموزش شود. در سال ۲۰۰۲ درباره این فیلم نوشتم «از زمان فیلم آنطور که تو دوست داری چنین سنجش جستجوگر ظریف، خنده دار و غمگینی از آنچه میتوان با هاکی بازی کردن برای مدتی در لباس جنس مخالف درباره جنسیت و واقعیت آموخت، دیده نشده است.»
امروز در جهانی زندگی میکنیم که نسبت به زمانیکه این مطلب را نوشتم ریسک و غنای زندگی کردن در جهان فرای دوگانه مرد/زن بیشتر شده و از این بابت خوشحال و قدردانیم. استرایسند با سرسختیاش در نگاه لیبرال نیز این را درک میکند. او تهیه کننده فیلمهای زیادی بوده؛ مانند خدمت در سکوت: داستان مارگارت کارمیر(۱۹۹۵) با بازی گلن کلوز. این گواهیست بر وفق پذیری او با تغییرات. با این وجود حقیقت عمیق و شاعرانه ینتیل هنوز پابرجاست.
علاوه بر این استعداد او تقریبا در هر زمینهای دو شاخه است - به شکلی که یادآور جنسیت است، ولی از آن فراروی میکند. به وجه متناقض ظاهرش توجه کنید. همیشه چهره او خوراکی بوده برای طنزنویسان، که استرایسند دوست دارد با سمت چپ صورتش دیده شود. فیلمهاش بر اساس این ترجیح صورت بندی شدهاند و استودیوهای خود را با آن وفق دادهاند. آنچه مهم است این نیست که آیا واقعیت تجربی با تنزل دادن به چهره راست صورتش میخواند یا نه. ذهنیت درونیای که او نسبت به «مشکل» دارد مهم است و این با بقیه گسستگیها در روان خلاقانهاش همخوان است.
امانوئل استرایسند، پدر معلم/ دکتر او وقتی باربارا ۱۵ ماهه بود درگذشت. در نتیجه بیوهای ماند که غمش همواره او را هوشیارانه دور از هرگونه خوشبینی قرار میداد. و خانوادهای که توصیف مودبانه وضعیتش، ناکارآمد است. او آن کودک سرکش خانواده بود غذایش را از قابلمه روی اجاق گاز میخورد. کسی که در واکنش یکجانبه نسبت به این وضعیت (مادرش اشتیاق دخترش را سرکوب میکرد تا او «از خود راضی» نشود) به منقلب کردن کلی مفهوم بودن یک «پرنسس یهودی» منجر شد.
در یکی از جنبهها من مطمئن نیستم که این ستاره پرطرفدار به اندازه کافی اعتباری که لایقش هست را دریافت کرده باشد. بسیاری دیگر از ستارگان درخشنده - مانند جودی گارلند و جنیس جاپلین - از سر ناتوانی از نگهبانی از استعدادهای فراوانشان به راه استفاده سوء از الکل و مواد مخدر کشانده شدند. ولی استرایسند - با استفاده از عباراتی که کیپلینگ در چارچوبی کمی متفاوت به کار برد - «وقتی همه عقلشان را از دست میدادند، عقل را حفظ کرد». نتیجه آن این است که او در سن ۷۷ سالگی هنوز اینجاست که به ما بگوید، همانطور که از ینتیل میآموزیم، «هیچ چیز غیر ممکن نیست». نبوغ او در این است که چنین احساسی را ایجاد میکند. نه به عنوان شخصی علاف و پا در هوا در صنعت سرگرمی و شو بلکه در ضربان نبضی که شخص در گلوی خود حس میکند.
صعود تپنده صدایش و موتور احیا کننده پرواز شاعرانهاش هم نشانه اشتهای سیرنشدنی کودکی همیشه محتاج است و هم نمادی از امید غیرقابل اندازه گیری زنی که جراتش را داشت به قهقرا نرود. یک چیز درباره او مشخص است: جهان صدایی مانند او هیچگاه دوباره نخواهد شنید.
باربارا استرایسند روز یکشنبه هفتم جولای در فستیوال BST در هاید پارک لندن اجرا خواهد کرد.
© The Independent