نگاهی به اوضاع آشفته جمهوری اسلامی در این روزها هر ناظر بیطرفی را به یاد این شعر میاندازد: مرد غرقگشته آهی میکشد/ دست را در هر گیاهی میکشد!
آقای خامنهای، «رهبر عالیقدر»، و بقایای گروه نظامیــمافیای او میکوشند تا به هر ترفندی که شده، توجه مردم را از رسوایی رژیم در نبرد ۱۲روزه اخیر به سوی موضوعات دیگر منحرف کنند. یکی از این موضوعات حضور میلیونها افغان در کشور است که اکنون به ادعای سرمقالهنویسان نظام، چالش شماره یک به حساب میآید. خبرگزاری رسمی سپاه پاسداران یا باقیمانده آن، تسنیم، حضور افغانان را «بزرگترین خطر ژئوپلیتیکی» برای ایران عرضه میکند. سرمقالهنویس «شرق»، یک روزنامه مشاطهگر رژیم، هم ناگهان به یاد میآورد که ایران هشت هزار و ۵۰۰ کیلومتر مرز دارد و میپرسد: چرا این مرزها کنترل نمیشوند؟
او میافزاید: «آیا انشاالله خطری از آن مرزها متوجه ما نیست؟ آیا از ناحیه آذربایجان علیاف که در آن آمریکا پایگاه دارد، خطری احساس نمیکنیم؟ شش میلیون طایفه پشتون که ادعاهایی هم راجع به ایران دارند، در سراسر ایران پخش شدهاند. کار را به انشاالله و ماشاالله نمیتوان واگذار کرد. در این گیرودار ایران تنها است.»
مضمون اظهارات بالا را که ظاهرا «استاد ازل» دیکته کرده است، در دهها مقاله، سخنرانی، مناظره و روضهخوانی خواهید یافت که پیام تلویحی همه آنان را میتوان چنین خلاصه کرد: فراموش کنید که اسرائیل و آمریکا به ما حمله کردند، صدها نظامی و شبهنظامی علمی ما را کشتند و بیش از ۶۰۰ هدف مربوط به برنامه هستهای و موشکی را در هم کوبیدند. وظیفه شما امروز این است که همه کاسهکوزهها را سر آوارگان افغان بشکنید. خانم مهاجرانی سخنگوی رئیسجمهوری، از اخراج بیش از ۴۰۰ هزار افغان «غیرقانونی» چنان سخن میگوید که پنداری مژدهآور فتحالمبین است.
پیش از آنکه به اصل مطلب مقاله یعنی حضور افغانان در ایران بپردازیم، بگذارید نکته جالب دیگری را یادآور شویم: تحول شگفتآور در واژگان نظام خمینیگرا. این روزها واژههایی مانند ایران، ملت، وطن، میهن، کشور و حتی مملکت [که به معنای پادشاهی است] جای جمهوری اسلامی، امت، مقاومت و شهادت را گرفتهاند. حتی امام حسین ناچار است با توسل به «ایران» اندکی مشروعیت بطلبد. این میهنپرستی دروغین یا شوونیسم و بیگانهستیزی، بر شعارهایی مانند «همه مومنان برادرند» (کل مومنان اخوه) یا ادعای آیتالله خمینی مبنی بر اینکه «جمهوری اسلامی پناهگاه همه مسلمانان است»، مهر بطلان میزند.
ادعای مشاطهگران رژیم این است که اگر اسرائیل توانست به قول منوچهر متکی، وزیر خارجه اسبق اسلامی، در فقط یک روز بیش از هشت سال جنگ با عراق، به ایران صدمه بزند، حاصل خیانت افغانان مقیم ایران است. متاسفانه بعضی افغانان کموبیش سرشناس از جمله نجیب بارور، یکی از شاعران مداح آقای خامنهای، این ادعا را که افغانان (میگوید بعضی افغانان) در نبرد ۱۲روزه به اسرائیل کمک کردند، تایید میکند.
اما واقعیت چیست؟ توجه کنید که رژیم و مشاطهگرانش تاکنون هیچ سند و مدرکی که آوارگان افغان در نبرد اخیر شرکت داشتهاند، ارائه نکرده است. از این بدتر، این نظام فکسنی حتی نمیتواند بگوید که تعداد افغانان در ایران در چه حد است. ادعای «شش میلیون پشتون» را در بالا ذکر کردیم، اما خبرگزاری رسمی ایرنا مدعی است که در طی دو سال و اندی ریاستجمهوری آیتالله ابراهیم رئیسی، «۱۲ تا ۱۷ میلیون افغان» وارد ایران شدند!
بدینسان روشن است که مبلغان رژیم نمیتوانند حتی صورتمسئله را بنویسند، چه رسد به اینکه راهحلی ارائه دهند. رژیمی که نمیداند چند میلیون افغان به ایران آمدهاند، در همان حال، فراموش میکند که چنین «هجوم اشغالگرانه» (بهگفته ایرنا) بدون تایید لااقل ضمنی نظام غیرممکن است. از سوی دیگر، اگر افغانان در کنار اسرائیل علیه ایران جنگیدند، چرا اکثریت اخراجشدگان افغان زنان و کودکاناند؟ آیا گمان نباید برد که افغانان اجارهای اسرائیل، اگر واقعا وجود دارند، بیشتر از میان سربازان مزدور لشکر «فاطمیون» که اخیرا از سوریه به ایران آورده شدند، سربازگیری شده باشند؟
آنچه «خطر بزرگ ژئوپلیتیکی» خوانده میشود، خطری که «موجودیت کشور» را تهدید میکند، تنها ناشی از ندانمکاری نظام فشل نیست و حاصل توجه و تعلق انحصاری آقای خامنهای و اعوان ایشان به «آزادی فلسطین» و «نبرد با استکبار جهانی» نیز هست. نظامی که میلیاردها دلار ثروت ایران را صرف کشتار در سوریه، فربه کردن مقاومتگران ادعایی در عراق و لبنان و یمن و تونلهای تازه در غزه کرد و حاضر نشد بودجه لازم را برای حفاظت از مرز ۹۵۰ کیلومتری ما با افغانستان تامین کند.
نزدیک به ۱۰ سال پیش، حفاظت از آن مرز از سپاه پاسداران گرفته شد و در اختیار ارتش قرار گرفت. ارتش برای انجام آن ماموریت، خواستار یک بودجه ۱۵۰ میلیون دلاری برای ساختن یک دیوار مرزی و نصب وسایل مدرک کنترل شدــ همراه با استخدام ۴۰۰۰ پرسنل جدید.
تنها بخشی از این بودجه درخواستی در دومین سال ریاستجمهوری رئیسی تامین شد و ساخت بخش کوچکی از دیوار الکترونیکی موردنظر آغاز گردید.
جالب اینجاست که آقای خامنهای و تیم او هرگز نهتنها سیاستی برای رویارویی با مسئله آوارگان ارائه نکردند، بلکه حتی یک جلسه هم برای رسیدگی به این مطلب تشکیل ندادند. در حالی که ایران برای سالها بزرگترین مقصد آوارگان بود. مقابله با این مسئله در یک اداره کوچک در وزارت کشور محدود ماند. در همان حال، رهبران جمهوری اسلامی تمامی قوانین، مقررات و پروتکلهای بینالمللی مربوط به آوارگان پناهجویان و مهاجران را نادیده گرفتند و طبق معمول، به این بهانه که کمیسیون عالی آوارگان سازمان ملل وسیلهای است برای ورود جاسوسان به ایران، خود را از کمکهای دیپلماتیک، تجهیزاتی و مالی که حق ایران بود، محروم کردند.
حمله ناشیانه و بیرحمانه جاری به افغانان در ایران نهتنها از نظر ارزشهای ایرانی و انسانی محکوم است، بلکه نقض قوانین مدنی ایرانــ قوانین بهارثبرده از دوران مشروطیتــ نیز به شمار میرود. در قانون مدنی ایران جرم، جنایت و جنحه دستهجمعی وجود ندارد. همانطور که همه حقوق انسانی فردی است، همه مسئولیتهای انسان نیز فردی است. بدینسان اگر تعدادی از افغانان علیه منافع و امنیت ملی عمل کردهاند، نمیتوان تمامی شش میلیون یا ۱۷ میلیون افغان حاضر در کشور را محکوم و مجازات کرد.
از دید قانون مدنی ایران که طی ۷۳ سال مشروطیت بارها آزمایش شد، چیزی بهعنوان افغان به طور کلی وجود ندارد. بدینسان نخست میبایست دید که از کدام افغانان سخن میگوییم.
مهاجرت از افغانستان به ایران همواره، یعنی از زمانی که افغانستان از ایران جدا شد، همواره ادامه داشته است. نخستین موج مهاجرت قابلتوجه افغانان به ایران در سالهای ۱۸۵۰ میلادی، پس از قرارداد پاریس که هرات را زیر فشار انگلستان، از ایران جدا کرد، آغاز شد. در دهه بعد از قرارداد پاریس (۱۸۵۶)، به حساب پیتر هاپکرک، تاریخنویس انگلیسی، دستکم ۲۰ هزار افغان که غالبا از روشنفکران، بازماندگان و خانوادههای برجسته بودند، به ایران مهاجرت کردند، زیرا زندگی زیر حکومت پشتونها را نمیپسندیدند. دهها یا شاید صدها خانواده سرشناس ایرانی اعقاب همان مهاجران هستند. حتی بعضی اعوان خمینی و خامنهای نیزــ مانند جلالالدین فارسی و سعید جلیلیــ از سلاله همان مهاجراناند.
سپس برای نزدیک به یک قرن، مهاجرت در سطحی قابلتوجه صورت نگرفت. حکمرانان کابل همواره ایران را خطری برای خود میدیدند و سیاستهای خارجی خود را دور نزدیکی با عثمانی (سپس ترکیه) و انگلستان بنا میکردند. در نیمه دوم قرن بیستم، مناسبات ایران و افغانستان به طور محسوسی بهبود یافت. با علامتگذاری مرزها و امضای قرارداد ایران برای تقسیم آبهای هیرمند، هریرود و پریانرود و میانجیگری ایران برای جلوگیری از جنگ میان افغانستان و پاکستان، دولت شاهنشاهی در نقش مهمترین بازیگر خارجی در صحنه سیاسی افغانستان قرار گرفت، اما در آن دوران، نیز فقط چند صد افغان برای آموزش عالی به ایران آمدند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
موج بعدی مهاجرت از افغانستان به ایران با «کودتا در کاخ» سردار محمد داوودخان علیه محمدظاهرشاه رخ داد. صدها تن از شخصیتهای نزدیک به خانواده سلطنتی و زبدگان حکومتی برای حفظ جان خود به ایران آمدند. البته بسیاری از آنان بعدا به اروپا، آمریکا و کانادا رفتند.
موج سوم مهاجرت ناشی از کودتای کمونیستهای هوادار شوروی به رهبری نورمحمد ترهکی بود. ترهکی در دیداری که با او داشتیم، مدعی شد که خواهان «بهترین مناسبات» با ایران است، اما بهزودی آشکار شد که او لعبتی بیش نیست که لعبتگردانش نظامیان وابسته به مسکو هستند. در آن زمان، ایران هنوز دارای یک دولت جدی بود و در نتیجه، امروز میدانیم که تعداد مهاجران افغان به ایران در دو سال اول تسلط کمونیستها در کابل، در حدود ۱۲ هزار تن بود که اکثریت آنان در ایران ماندند و اکنون نسل سوم یا چهارم آنان هنوز شهروند ایراناند.
با حمله شوروی به افغانستان، مهاجرتی که در سطح یک جوی باریک آغاز شده بود، تبدیل شد به یک سیل؛ آن هم در زمانی که سقوط نظام شاهنشاهی ایران عملا سدسازی در برابر چنان سیلی را ناممکن میکرد. بر اساس تخمینهای کمیسیون عالی آوارگان سازمان ملل، بیش از ۲.۵ میلیون افغان به ایران پناهنده شدند. باز هم بر اساس همان تخمین، میانگین ۱۰ تا ۱۵ درصد از آنان بهتدریج از ایران رفتند. با این حال اکثریت که در ایران باقی ماندند، بهتدریج در جامعه ایرانی جای گرفتند و امروز با نسل سوم یا چهارم آنان روبرو هستیم.
پنجمین موج مهاجرت با ورود اولیه طالبان به کابل آغاز شد که بین یک تا ۱.۵ میلیون افغان را وادار به پناهجویی در ایران کرد.
با سقوط طالبان، انتقال جمعیت از افغانستان به ایران تقریبا متوقف شد و حتی جریانی در مسیر عکس شکل گرفت؛ افغانان و ایرانیانی که به افغانستان پس از طالبان رفتند تا در بازسازی آن شرکت کنند.
بازگشت طالبان به قدرت ششمین و بزرگترین جریان فرار از افغانستان به ایران را شکل داد. این جریان هنگامی آغاز شد که خود ایران در نتیجه چند دهه بحران داخلی، توجه به ماجراجوییهای خارجی و فساد و بیتدبیری گذشته بخشهایی از قابلیتهای یک دولتــملت به معنای متعارف آن را از دست داده بود و در نتیجه نمیتوانست با چالش ورود میلیونها افغان در چارچوب قانونی و سازمانیافته روبرو شود. از دید آقای خامنهای و همکاران او، طالبان یک متفق بالقوه در نبرد علیه «شیطان بزرگ» به شمار میرفتند. او این واقعیت را که طالبان یک جنبش شیعهستیز و ضدایران بود، نادیده گرفت. البته موقعی متوجه خطر شد که دیر شده بود. او هرگز تصور نمیکرد که طالبان تبدیل شود به پیادهنظام دشمن ایران.
در هر حال، مسئله مهم امروز این است که رفتار کنونی جمهوری اسلامی با افغانان در ایران به مرز یک جنایت انسانی نزدیک میشود و این واقعیتی است که نه مردم ما و نه جامعه جهانی، میتوانند نادیده بگیرند.
دخالت جامعه جهانی از طریق سازمان ملل متحد یک ضرورت فوری است. نخستین گام برای تدوین یک سیاست انسانی و موثر موقعیت قانونی افغانانی است که در ایران حضور دارند. بسیاری از آنان عملا ایرانی شدهاند و مقامات تهران حق ندارند آنان را بیگانه تلقی کنند. در قوانین ایران، تابعیت هم از خاک میآید و هم از خون. هرکس در خاک ایران به دنیا بیاید، میتواند شهروند ایران بشود و هرکس که بتواند نشان دهد که خون ایرانی دارد، نیز فرصت شهروند شدن خواهد داشت.
با این حال جمهوری اسلامی صدها هزار کودک را با یک یا دو والد افغان، از حق شهروندی محروم کرده است و حتی اجازه بهرهگیری از امکانات آموزشی را به آنان نمیدهد. در نخستین گام، لازم است ستمی که این گروه از افغانان را در برمیگیرد، متوقف شود.
گام بعدی تعیین ردهبندی دیگر افغانان حاضر در ایران است. بسیاری از آنان پناهجو هستند که مشمول قوانین و مقررات ویژهای هم در سطح خود ایران و هم در مقیاس جهانی، هستند. پناهجو از حمایت بینالمللی برخوردار است و حضورش در یک کشور خاص ممکن است موقتی باشد. یعنی تا پایان شرایطی در کشورش که او را وادار به پناهجویی کرده است.
گروه دیگر آوارگان هستند. آنان میبایستی زیر نظر کمیسیون عالی سازمان ملل سازماندهی شوند و قاعدتا سرنوشتشان در طی یک یا دو سال اقامت در اردوگاههای آوارگان روشن میشود. (البته در مورد آوارگان فلسطین چنین نبوده است، زیرا حتی کشورهای عرب در طی بیش از ۷۰ سال آنان را در اردوگاهها قرار دادهاند. از این بدتر، در غزه نیز حکومت حماس اجازه نمیداد که آوارگان فلسطینی از اردوگاهها خارج شوند و به مقام شهروند عادی برسند!)
ایران در سالهای آغازین دهه ۱۹۷۰ میلادی، با موج بزرگی از آوارگان عراقیــ کردها و شیعیانــ روبرو شد. بسیاری از آنان در وسط زمستان و با از دست دادن هرچه داشتند، به ایران رانده شدند، اما از آنجا که در آن زمان، ایران هنوز صاحب یک دولت بود، در عرض کمتر از یک سال، همگی آنان، بیش از ۱.۵ میلیون تن، در اردوگاههای گوناگون مستقر شدند و بهسرعت مورد ارزیابی قرار گرفتند. پس از آن، در طی یک یا دو سال دیگر، اکثریت آوارگان عراقی اجازه اقامت و کار گرفته بودند. بسیاری از آنان باز با بهرهگیری از قوانین مشروطه دارای تابعیت ایرانی شدند و بعضی آنان بعدا در ردیف مقامات مهم جمهوری اسلامی قرار گرفتند.
گروه بعدی از افغانان را میتوان مهاجرانی خواند که از نظر قانونی با «پناهجو» یا «آواره» فرق دارند. مهاجر کسی است که با حفظ تابعیت دولت زادگاهش، به کشور دیگری میرود و در آنجا بر اساس مقررات موجود، برای مدتی معین به تحصیل یا کار میپردازد. بعضی مهاجران از این ردیف ممکن است اقامت دائمی کشور میزبان را به دست آورند که در آن صورت، یک گروه قومی یا اتنیکی به شمار میآیند که باز در چارچوب قانونی مشخص قرار میگیرند.
بهخوبی میتوان دید که رفتار کنونی مقامات جمهوری اسلامی نهتنها نشاندهنده نادانی آنان از قوانین ایران و قوانین بینالمللی و ارزشهای انسانی است، بلکه میتواند مشکلی بسبزرگتر به وجود آورد. اخراج قهرآمیز میلیونها انسان، بهویژه هنگامی که با اخراج کودکان و زنان آغاز میشود، برای هیچ ایرانی میهنپرستی پذیرفتنی نیست. در همان حال، بدیهی است که این برنامه از نظر عملی نیز زیانبار است. افغانان در حال حاضر بخش مهمی از نیروی کار ایران را تشکیل میدهند و در جلوگیری از سقوط دموگرافی ما نقش موثری دارند. از سوی دیگر، بنا به آمار دولتی تهران، افغانستان اکنون پس از عراق، دومین شریک بازرگانی جمهوری اسلامی است و از نظر سرمایهگذاری مستقیم در ایران نیز مقام دوم را دارد. ترسیم یک سیمای افغانستیز از ایران و ایرانیان چیزی جز دشمنتراشی نیست؛ رشتهای که آقای خامنهای در آن درجه دکترا دارد.
مشاطهگران رژیم از انسجام ملی سخن میگویند و میپندارند که این انسجام با بیگانهستیزی به دست میآید. جنگ اخیر نشان داد که بیگانهستیزی در قبال اقویا بسیار پرهزینه است. به همین سبب، اکنون آنان به بیگانهستیزی علیه ضعفاــ یعنی افغانان رنجدیده و ازوطنراندهــ روی آوردهاند. به این میگویند طبل زیر گلیم زدن یا به قول ظهیر: به خطا رفته آن زعیم علیم/ تا زند طبل جنگ، زیر گلیم.