حمله مغول؛ زخمی بر حافظه جمعی ایرانیان

فاجعه‌ای به گستردگی ویرانی مغولان؛ زخمی در لایه‌های زیرین ذهن تاریخی ایرانیان است که نه التیام می‌یابد و نه فراموش می‌شود، مغولان در ذهن ایرانیان به هیئت نیروهایی شیطانی درآمده‌اند؛ تجسم ویرانی مطلق، جهل، خشونت و تاریکی

تصویر بازسازی‌شده با هوش مصنوعی(GROQ و OpenAI)از حمله مغول‌ آرامگاه عطار دیده می‌شود و مهاجمان مغول کتاب‌ها و شهر را به آتش کشیده‌اند

سلطان محمد خوارزمشاه، پادشاه نامدار امپراتوری خوارزمشاهیان، هنگامی که در قرن ششم هجری به قتل‌عام فرستادگان چنگیزخان مغول، چراغ سبز نشان داد و تحت تاثیر اطرافیانش از مجازات عامل آن خودداری کرد، شاید هرگز گمان نمی‌برد که این خطای دیپلماتیک و راهبردی‌ به حمله‌‌ای ویرانگر به ایران منتهی می‌شود. حمله‌ای که هنوز با گذشت قرن‌ها به‌عنوان یکی از هولناک‌ترین، ویرانگرترین و خونین‌ترین رویدادهای تاریخی در حافظه جمعی ایرانیان ثبت است. تا آنجا که هر وقت و هرجا با نشانه‌هایی از به‌هم‌ریختگی، ویرانی و تخریب مواجه می‌شوند، به کنایه یا طنز می‌پرسند که «مگر مغول‌ حمله کرده است؟»

مغولان با خشونت بی‌حدوحصر به شهرهای ایران حمله کردند، مردم را به فجیع‌ترین شکل کشتند، هرآنچه از آثار علمی، فرهنگی و معماری بر سر راهشان بود، از بین بردند. شهرهایی مانند نیشابور، مرو، سبزوار و ری با خاک یکسان شدند، صدها هزار کتاب در آتش سوخت، کشاورزی نابود شد، فقر و قحطی آمد و روان جمعی مردم ایران از این فاجعه ضربه‌ای عمیق خورد. ضربه‌ای که هول و هراس ناشی از آن ناخودآگاه از نسلی به نسل دیگر منتقل شد تا حمله مغول به‌عنوان نمادی از «ویرانی مطلق» و «نابودی آخرالزمانی» در خاطره مردم ایران ثبت شود. به‌خصوص که تاریخ‌نگاران و شاعران بزرگ از عطاملک جوینی گرفته تا نظامی عروضی و عطار نیشابوری، فجایع حمله مغول به ایران را با زبانی اندوهبار و ذکر جزئیات تلخ، بازتاب داده‌اند.

این ویرانی‌ها به گواهی اسناد تاریخی در خطای دیپلماتیک سلطان محمدخوارزمشاه ریشه داشت که دشمن را حقیر تلقی کرده بود.

پیشینه تاریخی حمله چنگیزخان مغول به ایران

عبدالحسین زرین‌کوب، پژوهشگر تاریخ و ادبیات فارسی، درباره علل حمله مغول به ایران چنین روایت‌ کرده است که چنگیز پس از تسخیر چین و تشکیل امپراتوری بزرگ در این منطقه با خوارزمشاهیان که در آن زمان، در ایران حکمرانی می‌کردند، همسایه شد. او که به تجارت و بازرگانی علاقه داشت، با هدف برقراری روابط تجاری با ایران، هیئتی از تجار به ریاست فردی به نام محمود یلواج را به ایران فرستاد.

چنگیز در نامه‌اش، سلطان محمدخوارزمشاه را «فرزند» خطاب کرده بود و همین اسباب خشم پادشاه ایران شد اما فرستاده چنگیز توانست اوضاع را آرام کند. سرانجام روابط تجاری بین دو امپراتوری آغاز شد و این بار تعدادی از تجار ایرانی به ولایت خان مغول رفتند.

چنگیز ابتدا با آنان به خشونت رفتار کرد اما در نهایت تجار ایرانی با دلجویی خان مغول، این کشور را ترک کردند. همراه آنان، ۴۵۰ بازرگان مغول نیز راهی ایران شدند اما غایرخان (اینالجق) حاکم شهر اترار که برادرزاده و تحت حمایت ترکان خاتون، مادر سلطان محمد خوارزمشاه، بود، در مال بازرگانان طمع کرد و با چراغ سبز محمد خوارزمشاه تجار مغول را به اتهام جاسوسی قتل‌عام کرد.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

چنگیز وقتی این خبر را شنید خشمگین شد و فردی مسلمان را به همراه دو مغول به ایران فرستاد و خواستار تسلیم غایرخان شد، اما سلطان محمد نه‌تنها دست رد به سینه خان مغول زد که دستور قتل فرستاده او را نیز صادر کرد. همراهانش را نیز با ریش و سبیل بریده نزد چنگیز پس فرستاد. پس از آن بود که خان مغول خود را برای حمله گسترده به ایران مهیا کرد.

حمله چنگیز به ایران که با تصرف مناطق خوارزم و اطراف آن و قتل‌عام گسترده مردم و تخریب‌های گسترده آغاز شد. آن‌ها شهرهایی مانند نیشابور، سبزوار و مرو را به خاک و خون کشیدند. مردان را سر بریدند و زنان و کودکان را به اسارت گرفتند و این روند تا زمان مرگ چنگیز که بخش‌های زیادی از خاک ایران را تصرف کرد، ادامه داشت و به سقوط حکومت خوارزمشاهیان منجر شد. پس از چنگیز، نیز جانشینان او در دو مرحله به ایران حمله کردند.

تخریب و کشتار نیشابور

در جریان حمله‌ مغولان به ایران، شهرهایی مانند سبزوار، نیشابور، مرو و ری به‌طور کامل تخریب شدند، اما در این میان، کشتاری که در نیشابور به وقوع پیوست، یکی از خونین‌ترین رخدادها در تاریخ سیاسی ایران بود. طبق روایت فریدون گرایلی، نویسنده «نیشابور شهر فیروزه»، هنگامی‌که سپاهیان مغول به فرماندهی تولی، پسر چنگیز، رو به نیشابور گذاشتند، شهر در قحطی سخت غلات و آذوقه بود و همین گرسنگی و ضعف از قدرت و توان جنگجویان مبارز شهر می‌کاست. مردم شهر به‌ناچار قاضی شهر را به صلح و تسلیم نزد تولی فرستادند اما او مصالحه را نپذیرفت.

با آنکه مردم سه هزار چرخ بر دیوار حصارها کار گذاشته و ۳۰۰ خرکمان و منجنیق برای جلوگیری از ورود سپاه مغول نصب کرده بودند، تاب پایداری نیاوردند و پس از سه روز جنگ سخت و کشته شدن تعداد بسیاری، مغول پیروز شد و در روز ۱۰ صفر ۶۱۸ در فصل بهار مغول‌ها به شهر نیشابور ریختند. نخست حاکم پیر شهر، مجیرالملک کافی و سپس برخی بزرگان نیشابور از جمله ضیاءالملک زوزنی و فریدالدین عطار، شاعر و عارف بزرگ، را کشتند.

مغولان در این حمله وحشیانه، تمامی زنان و مردان نیشابور را در صحرا جمع کردند و از میان آنان حدود ۴۰۰ نفر از صنعتگران را جدا کردند و بقیه را کشتند. در این زمان بود که دختر چنگیز و زن تغاجار که شوهرش در محاصره شهر نیشابور کشته شده بود، برای انتقام به این شهر رسید و او نیز در کشتار بازماندگان شرکت کرد. تولی پس از به خاک و خون کشیدن نیشابور، راه هرات را در پیش گرفت و یکی از سردارانش را با ۴۰۰ مرد جنگجو آنجا گذاشت تا اگر جانداری را یافتند، بی‌امان نابود کنند.

مغولان ضمن خرابی نیشابور، آبادی‌های توس را نیز ویران و شهر مشهد کنونی را هم که به مناسبت مزار علی بن موسی الرضا و قبر هارون الرشید محل توجه مسلمانان بود، غارت و ویران کردند.

کشتار نیشابور یکی از فاجعه‌آمیزترین و بی‌رحمانه‌ترین رویدادهای حمله مغول به ایران بود. این واقعه نه‌تنها به لحاظ شدت قساوت بی‌سابقه بود، بلکه از نظر تاریخی و فرهنگی نیز پیامدهای عمیقی داشت، زیرا نیشابور در آن زمان از شهرهای بزرگ و مهم خراسان و مهد مشاهیر ایران بود.

عطاملک جوینی در کتابش «تاریخ جهانگشا» می‌نویسد: «چون مغول‌ها به نیشابور رسیدند، در نخستین حمله، خون در کوچه‌ و بازارها جاری شد و از کشته‌ها کوهی بلند ساختند. مغول‌ها به‌گونه‌ای عمل کردند که جز خون و خرابی چیزی در شهر باقی نماند.»

مغول‌ها علاوه بر کشتارهای گسترده، بنیان‌های اجتماعی و اقتصادی ایران را نابود کردند. در نتیجه، ایران برای مدت‌ها از نظر سیاسی و اقتصادی دچار فروپاشی شد. پس از مرگ چنگیزخان، سلسله‌ای جدید به نام ایلخانان تحت رهبری هلاکوخان به جای او نشست و ایران به‌تدریج وارد دوره‌ای از آرامش نسبی شد، اما این آرامش نصفه‌نیمه نیز چندان پایدار نبود، زیرا دوباره ایران حمله‌ای ویرانگر از سوی تیمور لنگ (تیمور گورکانی) را شاهد بود.

حمله تیمور لنگ به ایران

تیمور، سردار مغولی‌ــ‌ترکمنی، پس از تثبیت قدرتش در آسیای مرکزی، به‌ویژه در مناطق ماوراءالنهر (ازبکستان و تاجیکستان امروزی)، سودای گسترش قلمرو خود به ایران و خاورمیانه را در سر پروراند. او بر این باور بود که تنها با تصرف سرزمین ایران می‌تواند خود را به‌عنوان یک قدرت بی‌رقیب در جهان اسلام و آسیای میانه مطرح کند.

حمله تیمور به ایران که از سال ۱۳۸۰ میلادی آغاز شد و بیش از یک دهه ادامه یافت، با خشونت و کشتارهای گسترده‌ای همراه بود؛ به‌گونه‌ای که خاطره‌ حمله مغول‌ها در قرن ششم را در ذهن مردم زنده کرد. او به شهرهای مهمی چون شیراز، اصفهان، تبریز، یزد، نیشابور و بسیاری دیگر یورش برد و هزاران نفر از ساکنان بی‌دفاع این شهرها را قتل‌عام کرد.

تیمور در چارچوب راهبرد نظامی‌اش، عمدا مراکز علمی، فرهنگی و اقتصادی ایران را نابود کرد. بسیاری از بناهای تاریخی، مساجد، مدارس و کتابخانه‌هایی که گنجینه‌های تمدن ایرانی محسوب می‌شدند، به دست سپاهیان او ویران شدند. شهرهایی چون تبریز و اصفهان که در آن زمان از کانون‌های مهم اقتصادی و فرهنگی بودند، به‌شدت آسیب دیدند و برخی از آن‌ها تا سال‌ها نتوانستند شکوه گذشته را بازیابند.

پیامدهای اقتصادی حملات تیمور نیز فاجعه‌بار بود. زیرساخت‌های شهری، منابع تولید و شبکه‌های بازرگانی در بسیاری از مناطق ایران از بین رفت. کشاورزی و صنایع دستی که ستون فقرات اقتصاد محلی بودند، به نابودی کشیده شدند. هم‌زمان، تجار، صنعتگران و پیشه‌وران ناچار به مهاجرت به مناطق دیگر شدند یا به اسارت درآمدند.

افزون بر خسارات جانی و اقتصادی، روان جمعی مردم ایران نیز به‌شدت آسیب دید. رعب و وحشت ناشی از حملات پی‌درپی تیمور، بسیاری از مناطق را دچار رکود اجتماعی و فرهنگی کرد و مردم سال‌ها در سایه تهدید و ناامنی زیستند و پویایی اجتماعی در نواحی تحت سلطه‌ تیمور رو به افول گذاشت.

سرانجام، یکی از سهمگین‌ترین ضربات تیمور به ایران، نابودی ظرفیت‌های علمی و هنری کشور بود. بسیاری از اندیشمندان، شاعران، معماران و هنرمندان در جریان این حملات کشته یا مجبور به ترک میهن شدند. این مهاجرت اجباری و کشتار نخبگان روند رشد فرهنگی و علمی‌ را که در دوران ایلخانیان رونق گرفته بود، به‌شدت مختل کرد و سبب شد ایران در مسیر بازسازی فرهنگی، سال‌ها عقب بماند.

تاثیر حمله مغول بر ناخودآگاه جمعی ایرانیان

حمله مغول به ایران در قرن هفتم هجری، نه‌فقط یک رویداد سیاسی و نظامی، بلکه یکی از ژرف‌ترین زخم‌های روانی و فرهنگی در تاریخ ایران محسوب می‌شود. بازتاب این فاجعه در حافظه جمعی ایرانیان چنان عمیق بوده که حتی در زبان روزمره نیز ردپای آن باقی مانده است؛ عباراتی چون «مگر مغول آمده؟» یا «مثل مغول‌ها غارت کردند»، نشان می‌دهد که تصویر مغول در ذهن ایرانیان با مفاهیمی همچون ویرانی، بی‌رحمی و وحشت عجین شده است. این استمرار، حاکی از آن است که مغولان نه‌فقط ایران را تصرف کردند، بلکه بر ناخودآگاه جمعی یک ملت نیز سایه افکندند.

از منظر روان‌شناسی اجتماعی، فاجعه‌ای به گستردگی ویرانی مغولان می‌تواند به «زخم ناپیدای ملی» تبدیل شود؛ زخمی که نه التیام می‌یابد و نه فراموش می‌شود، بلکه در لایه‌های زیرین ذهن تاریخی یک ملت باقی می‌ماند. در چنین مواردی، مفاهیمی مانند حافظه جمعی و ترومای جمعی برای تحلیل دقیق‌تر مفید واقع می‌شوند.

نخست، حافظه جمعی (Collective Memory) مفهومی است که نشان می‌دهد چگونه یک جامعه رویدادهای گذشته را در ذهن مشترک خود حفظ کرده و به نسل‌های بعد منتقل می‌کند. در مورد حمله مغول، این حافظه از طریق روایت‌های شفاهی، متون تاریخی، آموزش رسمی، ادبیات حماسی و عرفانی و ضرب‌المثل‌های رایج تداوم یافته است. مغولان در این حافظه، صرفا مهاجمانی بیرونی نیستند، بلکه نماد رنج و هشدار تاریخی‌اند؛ یادآور لحظه‌ای که فرهنگ، زندگی و هویت ایرانی با خطر نابودی روبرو شد.

دوم، ترومای جمعی (Collective Trauma) مفهومی است که به آسیب روانی واردشده به یک ملت اشاره دارد؛ آسیبی که نه‌فقط فرد، بلکه کل یک جامعه را درگیر می‌کند و به بخشی جدایی‌ناپذیر از حافظه ناخودآگاه آن تبدیل می‌شود. علائم این ترومای تاریخی، خشم فروخورده، ترس از تکرار فجایع، میل به قهرمان‌سازی از مقاومت‌ها و حس مزمن ناامنی است.

در ادامه، باید به اسطوره‌سازی جمعی از این فاجعه اشاره کرد. ذهن جمعی در مواجهه با رویدادهای دردناک، گاه آن‌ها را از واقعیت تاریخی جدا و به نمادهایی فراواقعی تبدیل می‌کند. مغولان در ذهن بسیاری از ایرانیان به هیئت نیروهایی شیطانی درآمده‌اند؛ تجسم ویرانی مطلق، جهل، خشونت و تاریکی. 

یکی دیگر از پیامدهای روانی حمله مغول، احساس تهدیدپذیری است. چنین تجربه‌ای می‌تواند در ناخودآگاه جمعی این تصور را تثبیت کند که «ممکن است فاجعه‌ای مشابه تکرار شود». از همین‌رو، جامعه در مواجهه با بحران‌های بعدی ممکن است دچار واکنش‌هایی همچون افراط یا انکار واقعیت شود. این واکنش‌ها سازوکارهایی برای فرار از اضطراب‌های تاریخی‌اند.

در نهایت، نقش دین و عرفان به‌عنوان یک پاسخ فرهنگی‌ــ‌‌روانی به حمله مغول قابل‌توجه است. پس از این فاجعه، موجی از پناه بردن به زهد، تصوف، دنیاگریزی و معنویت در جامعه ایرانی شکل گرفت. عرفانی که در آثار مولوی، عطار و حافظ جلوه‌گر است، تا حدی واکنشی به ناامنی، خشونت و پوچی تاریخی ناشی از دوران مغول بود. این گرایش معنوی در واقع یک سازوکار دفاعی فرهنگی برای التیام زخم‌های روانی جمعی محسوب می‌شود.