«تفریق»؛ پنجاه کیلو فیلمفارسی

فیلم تفریق به کارگردانی مانی حقیقی به جشنواره فیلم گوتنبرگ رسید

فیلم تفریق، در دو وجه داستان‌گویی در دل ژانر و پرداختن به مسائل اجتماعی و کنکاش در احوال درونی شخصیت‌هایش، به جایی نمی‌رسد - Screendaily

«تفریق» مانی حقیقی که سفرهای جشنواره‌ای‌اش را از تورنتو آغاز کرد و حالا به جشنواره گوتنبرگ رسیده، فیلمی است که به قصد و غایت متفاوت بودن ساخته شده است و در کنار یک داستان تریلر معمایی، عامدانه می‌خواهد در لایه‌های زیرین به مسئله هویت و مشکلات اجتماعی هم برسد اما در هر دو وجه داستان‌گویی در دل ژانر و پرداختن به مسائل اجتماعی و کنکاش در احوال درونی شخصیت‌هایش، به جایی نمی‌رسد.

فیلم در ژانر معمایی آغاز می‌شود. یک زن ظاهرا شوهرش را در خیابان می‌بیند و پس از تعقیب او گمان می‌کند که او به سراغ زن دیگری رفته است. این سرآغاز داستانی است که در نیم ساعت اول به‌عنوان یک فیلم معمایی می‌تواند جذاب باشد و تماشاگر را با خود همراه کند؛ هرچند آشکاراــ و بی‌تردیدــ وامدار، مدیون و تکراری است از اثر دیدنی بهرام بیضایی، «شاید وقتی دیگر» (۱۳۶۶). اما پس از حدود نیم ساعت، فیلم به‌شدت افت می‌کند و داستانش درواقع به پایان می‌رسد. معما گشوده می‌شود و تماشاگر که حالا همه‌چیز را می‌داند، دلیلی برای پیگیری فیلم ندارد.

از این لحظه به بعدــ یعنی لحظه باز شدن معما و روبرو شدن شخصیت‌ها با هم‌ــ فیلم به چندین و چند راه مختلف می‌رود و در هرکدام از آن‌ها به بن‌بست می‌رسد. داستان معمایی درباره مسئله هویت جایش را به یک فیلم اخلاقی شعاری می‌دهد که در آن قرار است‌ــ به قول فیلمسازــ مسئله نپذیرفتن مسئولیت نوعی دیکتاتوری در شخصیت را شکل دهد؛ با شخصیتی کاملا منفی و کلیشه‌ای که ظاهرا هیچ بعد خاکستری‌ ندارد و جز تندخویی، بی‌ادبی و خودمحوری به شکل اغراق‌شده، چیز دیگری در او نمی‌بینیم؛ یک شخصیت تک‌بعدی که در سطحی‌ترین نمونه‌های این ژانر هم کمتر مورد مشابهی می‌توان برایش یافت؛ اینکه یک شخصیت این‌چنین یک‌جانبه و بدون هیچ نوع امکان همذات‌پنداری و درک از سوی تماشاگر ترسیم شده باشد.

از طرفی، فیلم شخصیت غیرقابل‌درک خود را تا انتها به همین شکل پیش می‌برد تا لابد بتواند قتل‌های انتهایی را توجیه کند؛ که نمی‌کند. اصلا مشخص نیست یک شخصیت عادی‌ مثل اوــ گیرم شخصیتی خشن و تندخوــ چطور می‌تواند به همین راحتی دو قتل پشت سر هم را مرتکب شود و در برش مضحک انتهایی، با درخواستی غیرقابل‌باور، بتواند به زندگی‌اش ادامه دهد.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

فیلم درواقع از نیمه به‌کل رها می‌شود. کماکان مشخص نیست مسئله هویت و جابه‌جایی آن‌ــ مایه‌ای که فیلم با آن آغاز شده بودــ چه جایگاهی در طول فیلم دارد؛ مسئله ناراحتی‌های روحی شخصیت اصلی‌ــ که می‌توانست داستان را به شکل توهم/رویا به لایه‌های دیگرتری هدایت کندــ حالا به چه دردی می‌خورد و مسئولیت‌ناپذیری شخصیت مرد و داستان جنبی طولانی کتک‌کاری او در اداره و مسئله پرداخت‌نشده «تهمت دزدی به او» که می‌تواند به رانت‌خواری و مسائل جاری جامعه ایران مرتبط شودــ که نمی‌شودــ چطور به مسئله اصلی فیلم بدل می‌شود و بدتر از همه، فیلمی که اساسا بی‌ارتباط باغیرت مردانه و باورهای طبقه پایین جامعه به نظر می‌رسد، چطور ناگهان به فیلمی «غیرتی» بدل می‌شود که در آن یکی از مردان داستان در راستای آن دست به جنایت می‌زند.

از طرفی، رابطه جلال با بیتا که ظاهرا یک عشق ناگفته و به‌سرانجام‌نرسیده است، بخش مهمی از فیلم را در ابهام قرار می‌دهد؛ چرا که اساسا روایت این عشق ممنوع در سینمای ایران امکان‌پذیر نیست. در نتیجه درامی که می‌توانست به سبک مثلا فیلم‌های هیچکاک یا بعدتر فیلم‌های برایان دی پالما، به تریلری جنایی درباره رابطه عاشقانه ممنوع بدل شود، از این حیث به تمامی الکن و بی‌استفاده می‌ماند و فرصتی برای پرداختش ندارد.

ضعف پرداخت شخصیت‌ها و گسستگی داستان در اواخر فیلم به اوج می‌رسد و از فیلمی نسبتا دقیق و کارشده در آغاز به اتفاق‌ها، صحنه‌ها و روایتی غیرقابل‌باور بدل می‌شود که در آن، منطق درونی و بیرونی داستان از هر وجه آسیب می‌بیند و تماشاگر عام را با سوالات بی‌پاسخ روبرو می‌کند و تماشاگر خاص را احتمالا با یک پوزخند؛ پوزخندی که در صحنه مضحک پایانی‌ــ با دیالوگ شعاری و بچگانه زن و مرد مرده که به فیلمفارسی پهلو می‌زندــ به اوج می‌رسد و این سوال اصلی و اساسی را پیش می‌آورد که فیلمسازــ با انواع و اقسام ادعاهای روشنفکرانه‌ــ چطور فیلمی چون «پنجاه کیلو آلبالو» را به سبک‌وسیاق بی‌ارزش‌ترین فیلمفارسی‌های تاریخ سینمای ایران در کارنامه‌اش دارد و حالا در تازه‌ترین ساخته‌اش قادر به درک بی‌نهایت مضحک بودن صحنه پایانی فیلمش نیست.

بیشتر از فیلم