شب داخلی دیوار؛ ترکیب شگفت‌انگیز رئالیسم و سورئالیسم

فیلم درباره مردی است که تقریبا بینایی‌اش را از دست داده (با بازی نوید محمدزاده) و زمانی که قصد خودکشی دارد، دختری که از دست ماموران امنیتی فرار کرده وارد خانه‌اش می‌شود

«شب داخلی دیوار»، آخرین ساخته وحید جلیلوند در جشنواره ونیز، تماشاگران ایرانی‌اش را حیرت‌زده کرد. فیلمی که قرابت چندانی با فیلم‌های پیشین این فیلمساز و تولیدات این سال‌های سینمای ایران ندارد، برعکس، تجربه‌ای بسیار جسورانه- چه در فرم و چه در محتوا- است که به تماشاگرش باج نمی‌دهد و می‌خواهد در عین فضایی به شدت اجتماعی- درباره وضعیت جامعه در این سال‌ها- فیلمی به‌غایت شخصی، متفاوت و غریب باشد که از لحظه اول تا انتها، تماشاگرش را به چالش می‌کشد و به سفری درونی - و در عین حال در رویکردی ظاهرا متناقض، اما دقیق و درست - در احوال امروز جامعه می‌برد.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

در نتیجه، فیلم ترکیب بسیار غریبی است از رئالیسم اجتماعی و سورئالیسم که نمونه‌اش را با این ترکیب در تاریخ سینما - با این شدت و حدت- کمتر می‌توان یافت. همه چیز ظاهرا واقعی‌ است و فیلم در حال روایت یک رویداد اجتماعی است که تاثیراتش بر جامعه ایران ‌انکار‌نشدنی می‌نماید، اما در عین حال فیلم یک جورچین تمام عیار در روایت داستانش را شکل می‌دهد که همه چیز در آن ذره ذره، با دقت و جزئیات شکافته می‌شود و پیش می‌رود تا در نهایت ما را به فضایی هدایت می‌کند که از درونی آشفته نشات می‌گیرد و بی محابا ما را با این درون‌گاه حتی ترسناک - اما در عین حال زیبا و عاشقانه- همراه می‌کند تا در سفری به‌غایت تودرتو در احوال جامعه‌ای که شخصیت اصلی‌اش معلول و بی‌شک زاده آن است دقیق شویم.

عکس از Ali Jalilvand

فیلم درباره مردی است که تقریبا بینایی‌اش را از دست داده (با بازی دیدنی‌ نوید محمدزاده که از کلیشه‌های معمول فاصله گرفته است و عاشق تنها و خسته‌ای را در انتهای خط به تصویر می‌کشد) و زمانی که در حال خودکشی است دختری که از دست ماموران امنیتی فرار کرده وارد خانه‌اش می‌شود. این آغاز داستانی است که به نظر می‌رسد با نمونه‌های مشابه فراوان، سهل و ممتنع باشد‌، اما فیلمساز با جسارت و با نوعی فاصله‌گذاری شگفت‌انگیز، رفته رفته - به شکلی تودرتو و حتی به تعبیری فیلم در فیلم - به ما می‌گوید که در هر چه دیده‌ایم باید شک کنیم. این روند ارائه اطلاعات به‌قدری درست و دقیق درهم‌تنیده شده است که حدس زدن ادامه فیلم- به‌ویژه پایان غریبش- از عهده هیچ تماشاگری برنمی‌آید.

فیلم از ما دعوت می‌کند تا در دنیای ذهنی شخصیت اصلی‌اش- که حالا با از دست دادن بینایی، محدودتر و تلخ‌تر هم شده است- شریک شویم و با او در یک سفر درونی که اساسا خاستگاهش شرایط اجتماعی بیرونی است همراهی کنیم. در نتیجه، نمایش فضای بیرونی و خشونت آن، پرداخت غیرمستقیم و غیر شعاری است که شخصیت اصلی‌اش را به سرنوشت امروزش می‌رساند. تکرار این نماها و تکرار سکانس‌ها به بخشی از گره‌گشایی در پرداخت فیلمی بدل می‌شود که اساسا تماشایش اصلا آسان نیست و در واقع چالش بدون تعارفی است برای تماشاگر تا جهانش را با جهان پیچیده فیلم همراه کند.

عکس از Ali Jalilvand

در نتیجه جلیلوند به درستی نگران تماشاگرش نیست و بسیار بیش از دو فیلم قبلی، درونی‌تر و سینمایی‌تر کار می‌کند و ابایی ندارد که گاه حتی تماشاگر عامش را سردرگم کند، اما برای تماشاگر خاص ضیافتی است از صحنه‌های به‌غایت کار شده- با میزانسن‌های تراز اول که بسته بودن محیط زندگی و دست‌و‌پا بسته بودن شخصیت اصلی و کمبود بینایی‌اش را به‌طرز شگفت‌آوری با محیط بسته انتهای داستان ربط می‌دهد و آن مکان را به خانه و جامعه و در واقع تمثیلی از آن پیوند می‌زند- و در کنارش (با نبود بینایی) بر صدا متمرکز می‌شود و می‌تواند با استفاده دقیق و درست از صدا- مثلا صدای در زدن که به موتیف (بن مایه) فیلم بدل می‌شود و عاملی می‌شود برای تغییر زمان و مکان در یک لحظه- ما را هر چه بیشتر به هم‌ذات‌ پنداری با شخصیت اصلی‌اش راهنمایی کند.

اما در عین حال فیلم مهم‌ترین سند اجتماعی چند سال سینمای ایران از وضعیت امروز است که بدون تعارف ناگفته‌ها را می‌گوید و در قید‌و‌بند محدودیت‌ها نیست. فیلم پیش از آن‌که بخواهد بخشی از بیانیه‌های شعاری معمول و غالبا بی‌تاثیر این سال‌ها باشد، سند دقیق، درست و ماندگاری است از آنچه امروز با آن روبرویم و در عین فضای سورئال، ذهنی و درونی‌اش، واقعی‌ترین فیلم اجتماعی دهه اخیر سینمای ایران است که مستقیم و بی‌واسطه درباره جامعه ایران و وقایع آن حرف می‌زند و تماشاگرش را با صراحتش میخکوب می‌کند.

بیشتر از فیلم