از نابرابری‌ها و گریز از ایران تا فعال حقوق بشر

مصاحبه ایندیپندنت با نازنین بنیادی بازیگر شناخته شده هالیوود

Greg Doherty / GETTY IMAGES NORTH AMERICA / AFP

«صدای بی‌صدایان» شدن یعنی صدای امثال زنان ایرانی شدن که تحت حاکمیت نظام سرکوب‌گری زندگی می‌کنند یا زنان هنرپیشه‌ جوان که بدرفتاری‌ها می‌بیند نازنین بنیادی را گاهی چنان غرق خود می‌کند که کارهای روزانه‌اش را فراموش می‌کند. او از یاد می‌برد که از نظر اکثر مردم ستاره‌  فیلم‌های میهن، آشنایی با مادر و تازه‌ترین‌شان فیلم زندگی‌نامه‌ای و مهیج هتل ومومبای است.

واقعیت این است که به خاطر فرقه‌ی علم‌گرایی هم شهرت دارد و احتمالاً آن را هم به فراموشی سپرده است. بنیادی در اواسط دهه‌  نخست قرن جاری عضو این فرقه‌  مذهبی جنجالی و مرموز بود و مجله‌  ونیتی‌فیر در سال ۲۰۱۲ در گزارش اصلی خود به وی پرداخت و ادعا کرد کلیسای علم‌گرایی او را به عضویت خود پذیرفته است که دوست دختر تام کروز بشود.

اما بنیادی مدت‌ها است که خود را از چنبره‌ی این فرقه خلاص کرده است و امروز که خوش و خرم در اتاق چای‌نوشی هتلی در لندن نشسته است بدش نمی‌آید در آن باره هم حرف بزند اما خیلی بیش‌تر دوست دارد که به فعالیت‌های حقوق‌بشری خودش، قصور آن‌هایی که به هاروی وینستاین میدان دادند و فیلم جدیدش یعنی هتل مومبای بپردازد.

داستان این فیلم که «دو پتل» هم در آن بازی می‌کند طی چهار روز در سال ۲۰۰۸ در هتل تاج محل در مومبای می‌گذرد و در آن روزها رشته حملات تروریستی مرگ‌باری رخ داد. در این هتل ممتاز که صحنه داستان فیلم است چند تروریست به درون راهروها می‌ریزند و صدها نفر را می‌کشند یا به اسارت می‌گیرند. بنیادی نقش زنی به نام زهرا را بازی می‌کند  که مسلمان بریتانیایی است و با همسر آمریکایی‌اش دیوید(آرمی همر) و کودک‌شان در این هتل اقامت گزیده است و گرفتار کشت‌وکشتار شده‌اند.

پیش از نمایش این فیلم با بنیادی در مورد موضوعات مختلفی حرف زدیم. در مورد سرکوب در ایران، چطور هاروی وینستاین نزدیک بود این فیلم را نابود کند و این که چرا از زمان بیرون آمدن از کلیسای علم‌گرایی پی‌ برد«هیچ چیز زیباتر و ژرف‌تر از خود را شناختن نیست».

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

س: پرداختن موشکافانه به تروریسم اسلامی در این فیلم برایت مهم بود؟

ج: اکثریت قریب به اتفاق آن‌هایی که مسلمان‌تبار هستند عاشق صلح هستند. متأسفانه هالیوود در تسخیر داستان‌های کلیشه‌ای و کلیشه‌ساز است. به نظر من این فیلم روایتی احتیاط‌ آمیز از افراط‌گرایی به دست می‌دهد و این که افراط‌گرایی چه آفت شومی است. هیچ دینی را محکوم نمی‌کند. فقر وحشت‌ناک و محرومیت از آموزش و پرورش بود که  تفنگ به دستان درون این فیلم را شستشوی مغزی داد و آلت دست کرد. جماعتی شرور آن‌ها را از روستاها آورده‌اند تا دست به این فجایع بزنند. وگرنه به خودی خود خیلی هم عاقل هستند. فیلم هم فقط بزن‌بزن و بکش‌بکش نیست و این طور نیست که تقابل منجی سفیدپوست با شر مطلق باشد.

س: البته این مردان هستند که به هتل حمله کرده‌اند و جنایات وحشت‌ناکی مرتکب شده‌اند و جماعتی که حمله را سازمان داده‌اند و به این مردان دستور داده‌اند بیش‌ترشان همچنان در پاکستان باقی ماندند.

ج: این مردان در نهایت خونسردی و به گونه‌ای روش‌مند و ربات‌وار آدم می‌کشند اما در شطرنج بسیار بزرگ‌تر شرارت فقط نقش مهره‌  پیاده را دارند که مغز متفکری پشت‌سرشان قرار دارد و همه‌ی کارها را سامان می‌دهد. اصل‌کاری‌ها نیستند که به شهادت می‌رسند. آن‌ها فقط برای تحقق کارهای کثیف‌شان این روستاییان فقیر و کم‌سواد را تحریک و آلت دست می‌کنند. به نظر من اگر می‌خواهیم افراط‌گرایی را بشناسیم، بفهمیم چطور زاییده می‌شود و چطور پر و بال می‌گیرد باید با همین چیزها به طور واقعی مقابله کنیم و آن‌ها را بشناسیم تا بتوانیم راهی پیدا کنیم که جلوی رخ دادن آن‌ها را بگیرد.

س: در صحنه‌ای از فیلم زن سفیدپوستی که مسن‌تر است صدای صحبت تلفنی زهرا با مادرش را می‌شنود. به زبانی که از آن سر درنمی‌آورد. برای همین زهرا را متهم می‌کند که «یکی از آن‌ها» است. این نوع بدبینی را خودت هم تجربه کرده‌ای؟

ج: بله تجربه کرده‌ام. خیلی هم ناخوشایند است این حس عدم تعلق. این حس مورد سوظن بودن. نقش چنین آدم‌هایی را بازی کرده‌ام. مثل نقش فارا شرازی در فیلم میهن که به روشنی یکی از قهرمان‌های فیلم است و مدام مورد سوظن است. شنیده‌ام که بگویند«آره مشکوک می‌زنه». آدم حیرت می‌کند. فقط به خاطر روسری که بر سر دارد؟ یا به خاطر رنگ پوستش؟ به خاطر چی؟ کار مشکوکی که نکرده است فقط با صرف حضورش آژیر پیش‌داوری‌هایی را به صدا در می‌آورد. توجه به این که چطور آدم‌ها بر اساس نژاد و مذهب واکنش انجام می‌دهد به راستی چشم و گوش آدم را باز می‌کند.

س: گفتی که دوست داری افراط‌گرایی را بفهمی. مدت‌های طولانی هم جزو فرقه‌ی علم‌گرایان بوده‌ای آیا خلاص شدن از دست آن‌ها سبب شده است با کسانی که به طرق دیگر تعلیم دیده‌اند هم‌دلی بیش‌تری داشته باشی؟

ج: به نظر من در زندگی شخصی چیزهایی را تجربه می‌کنیم که چگونگی احساس ما راجع به هر چیز خاصی را شکل می‌دهد. به نظر من چگونگی تعلیم.... خیلی جالب است آن دین‌سالاری که باعث شد پدر و مادر من از ایران فرار کنند با سایر شکل‌های مغزشویی و تعلیم که در گستره‌های سازمانی دیگر می‌تواند وجود داشته باشد شباهت‌هایی دارد. کلیر شخصیتی که در [مجموعه‌ی علمی تخیلی] «همتا» نقش او را بازی کردم دچار استحاله می‌شود و هر آن چه را یاد گرفته است و به زور به وی باورانده‌اند یا درستی‌شان را به وی باورانده‌اند دور می‌ریزد تا خودش را پیدا کند.

هیچ چیز زیباتر و ژرف‌تر از آن نیست که آدم خود را بشناسد و در چگونه اندیشیدن یا چگونه بودن به دیگران اتکا نکند. چنین سفری بود که به راستی روح و روان مرا پالایش داد: خیلی مهم است که در برابر هر آن چه در تکاپوی شکل دادن به ما باشد یا در تکاپوی سرکوب ما باشد خواه دین‌سالاری باشد خواه هر چیز دیگری بایستیم و در پی یافتن قدرت درونی، تاب‌آوری و صدای خود باشیم. وقتی که داریم فکر می‌کنیم ببینیم چی کسی دارد در درون ما حرف می‌زند، خودمان یا باورهای ناشی از مغزشویی؟ بله بازی کردن در آن نقش به راستی روح و روان مرا پالایش داد و جاستین مارکس با استفاده از پیشینه‌ی شخصی من در پیش بردن فصل دوم فیلم شاهکار کرد.

س: تعلیمات خودتان را یک مرتبه دور ریختید با به تدریج؟

ج: خیلی تدریجی. یک شبه رخ نمی‌دهد و به نظر من فرایندی است برای کشف کردن خود، خودیابی و یافتن چیزی که برای ما بیش‌ترین معنا را داشته باشد. بخشی از کنش‌گری من یعنی صدای بی‌صدایان بودن از همین کار شکل می‌گیرد. مردم به طرق مختلف با ضربه‌های روانی خواه عاطفی خواه جسمانی کنار می‌آیند روش من برای کنار آمدن با کلیت زندگی این است هر آن چه را احساس می‌کنم به کار بگیرم خواه در ایفای نقش باشد خواه در کمک به دیگران.

س: فیلم به خاطر ادعاهای هاروی وینستاین و فروپاشی میراماکس دچار تأخیر شد. در مصاحبه‌ای گفتی در چنین رویدادهایی برخی قربانی مستقیم می‌شوند برخی قربانی جانبی. اثرگذاری حالت موجی دارد...

ج: تنفر از زنان. می‌خواهم بگویم بیش‌تر بحث قدرت است تا جنس و جنسیت. آن چه در حال حاضر با آن مواجه هستیم این است که مردان عمدتاً در جایگاه قدرت قرار دارند و به همین دلیل است که همه جا حضورشان را می‌بینیم. همان طور که گفتم سوای قربانیان مستقیم قربانیان جانبی هم داریم. بعد از آن رویداد به برخی فیلم‌ها هم لطمه وارد شد فیلم‌هایی که شرکت وینستاین تولید نکرده بود و فقط برای توزیع کردن خریده بود مثل فیلم ما. ما توانستیم بیرون بیاییم و توزیع‌کننده‌ی دیگری پیدا کنیم و فیلم‌هایی هم نتوانستند. البته مورد آزار جنسی یا تجاوز واقع شدن چیز دیگری است چون زندگی را تغییر می‌دهد و وحشت‌ناک است. اما در مورد فیلم هم آدم بخش بزرگی از زندگی‌اش را در چیزی سرمایه‌گذاری کرده است  و فقط به خاطر جرایم یک مرد نمی‌گذارند به نمایش درآید. همین گونه از قدرت بی‌حساب و کتاب را نشان داده‌ایم که کشت‌وکشتار بسیار مخربی ایجاد می‌کند.

س: گفتی فقط یک مرد اما رخ دادن درازمدت چنین اتفاق‌هایی فقط با حضور سامانه‌ای کامل میسر است.

ج: درست است و سوء‌استفاده سامان‌مند هم تدوام نخواهد داشت مگر به لطف کسانی که به آن میدان می‌دهند. مثل حکومت است حکومتی سرکوب‌گر که خودکامه‌ای در صدر آن قرار دارد اما اگر مردم تحت حاکمیت این خودکامه به وی میدان ندهند نمی‌تواند زندگی آن‌ها را مختل کند. به همین ترتیب حضور سامانه‌ی قدرت است که امثال هاروی وینستاین را گستاخ، توانا و قوی می‌کند. حضور کسانی که برای او کار می‌کنند، از او پول می‌گیرند و کسانی که بی‌عدالتی می‌بینند و دم نمی‌زنند چون فقط به فکر امنیت شخصی خودشان یا پیشرفت شخصی خودشان در زندگی هستند. این‌ها شریک جرم هستند. باید خودمان را رها کنیم تا چنین اشخاصی را قوی نکنیم و بتوانیم نظام قدرت را تغییر دهیم. بخشی از کار هم افزایش دادن قدرت و اعتماد به نفس زنان است که بتوانند بر سر چنین مردانی فریاد بزنند. این کار هم دشوار است. خیلی دشوار است چون ساختار قدرت طوری است که زنان را ضعیف  می‌کند و به شکارگر قدرت می‌دهد.

س: در عرصه فیلم هم با مردانی مواجه شده‌اید که از قدرت سوء‌استفاده کنند؟

ج: قاعده من این است گه اگر ببینم شخص قدرت‌مندی با هنرپیشه‌ی زن جوان‌تری بدرفتاری کند و آن زن احساس کند صدای‌اش به جایی نمی‌رسد خودم صدای او می‌شوم. اول به سراغ‌اش می‌روم و از خودش می‌پرسم« می‌ترسی؟ نمی‌توانی حرف بزنی؟» و اگر بفهمم حدسم درست بوده خودم دست به کار می‌شوم با آن صاحب قدرت حرف می‌زنم. به نظر من در این جور موارد باید به جای هم‌دیگر حرف بزنیم و تماشاچی نباشیم.

س: ایرانی‌تبار هستی اما نمی‌ترسی که به حکومت ایران اعتراض کنی

ج: در پایان روز فعال حقوق بشری هستم. به هر کسی که حقوق بشر را نقض کند اعتراض می‌کنم. متأسفانه سرکوب‌گری جمهوری اسلامی ایران یعنی مقامات این حکومت تحمل‌ناپذیر شده است. اکنون ۴۰ سال از به قدرت رسیدن این حکومت می‌گذرد. به خاطر آن که بعد از انقلاب ایران به دنیا آمده‌ام دوست دارم صدای بی‌صدایان درون ایران باشم. پدر و مادرم در سال ۱۹۷۹ به بریتانیا آمدند و پناهندگی سیاسی گرفتند. من هم در بریتانیا بزرگ شدم. پدر و مادرم مخالفان سیاسی حکومت کنونی بودند و خطر اعدام بالای سرشان بود اما دلیل دیگری هم که باعث شد ایران را ترک کنند این بود که سرکوب سیاسی، دینی، اجتماعی و حقوقی علیه زنان و دختران رو به افزایش بود. دوست داشتند دخترشان در محیطی پرورش یابد که هر چه بیش‌تر از آزادی و فرصت رشد برخوردار باشد. بنابراین چون در انگلستان بزرگ شده‌ام روزی نبوده که امتیازاتی را که از آن برخوردارم بدیهی فرض نکنم. در اوایل نوجوانی که با مادرم از ایران دیدار کردم تصمیم جدی گرفتم که صدای مردم ایران باشم.

س: و به خصوص زنان ایران؟

ج: بله. در سال ۲۰۱۷ شاهد اوج‌گیری جنبش # من هم و جنبش «دیگر بس است» و راه‌پیمایی‌های زنان در آمریکا بودیم. درست همان موقع یعنی در دسامبر سال ۲۰۱۷ زنی به نام ویدا موحد در پیاده‌روی شلوغی در تهران روسری از سر برداشت که در ایران جرم است و در نهایت آرامش با تکان دادن روسری به حجاب اجباری اعتراض کرد. قانون حجاب سرکوب‌گرانه‌ترین قانون علیه زنان نیست اما نماد سرکوب زنان است. ویدا موحد را دست‌گیر کردند. زنانی را که روسری از سر برمی‌دارند به اتهام اشاعه‌ی فحشا به زندان می‌اندازند.

از زنان می‌ترسند و به همین دلیل است که زنان را تحت پی‌گرد و سرکوب قرار می‌دهند. اما شجاعت ویدا موحد مسری بود و سایر زنان را تشویق کرد از او پیروی کنند. به طوری که اکنون جنبشی به پا شده است و در آن زنان روسری از سر برمی‌دارند. به نظر من هم‌زمانی این جنبش با راه‌پیمایی زنان و جنبش«دیگر بس است» اتفاقی نیست هم‌گرایی است. دلم می‌خواهد زنان سراسر جهان بفهمند که این احساس خواهری باید فرامرزی باشد وگرنه فرصت بزرگی برای هم‌بستگی و بیداری جهانی برای آگاهی از حقوق زنان را از دست می‌دهیم.

س: این راه‌پیمایی‌ها و جنبش‌ها خیلی مهم هستند اما ممکن است کاملاً  بسته و ....

ج: انحصاری باشد. بله.

س: شاید تا حدی تقصیر من باشد ولی نامی از این جنبش ضد حجاب اجباری حتی به گوش من هم نخورده است.

ج: نه تو تقصیری نداری. صحبتی از آن نیست. فکر نکنم رسانه‌ها به اندازه‌ی کافی به رویدادهای ایران بپردازند. بله درست است گزارش دادن از داخل ایران هم محدودیت‌های برای خبرنگاران دارد چون آزادی بیان و گفتار را به شدت سرکوب می‌کنند. زن جوانی چندی قبل در اعتراض به ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاه‌ها و تماشای رویدادهای ورزشی خودسوزی کرد. این زن هوادار تیم فوتبال محبوبی بود و فقط می‌خواست تیم محبوب خودش را تشویق کند. برای همین لباس مردانه پوشید تا بتواند وارد ورزشگاه بشود اما دستگیر شد. آخرین عمل اعتراضی وی هم خودکشی بود. خودسوزی کرد و جان سپرد.

این زن به دختر آبی معروف شده است و نمادی از وضعیت زنان سرکوب شده در ایران است. پس این دین به گردن ما است که صدای خواهران‌مان در ایران باشیم. برای این کار لازم نیست ایرانی باشیم. رسانه‌ها به آن‌ها نمی‌پردازند امیدوارم که بتوانم به آگاهی‌رسانی در مورد رویدادهای ایران کمک کنم. عمیقاً به آن‌ها توجه دارم چون بخشی از وجود من هستند. گاهی از یادم می‌رود که کار روزانه هم دارم.

س: گفتی حجاب مهم‌ترین روش سرکوب زنان نیست مهم‌ترین روش‌های سرکوب کدام هستند؟

ج: سن قانونی ازدواج برای دختران ۱۳ سال است اما اگر قاضی و قیم‌شان قبول کنند در ۹ سالگی هم می‌توانند ازدواج کنند. در رتبه‌بندی مبارزه با تبعیض حقوقی علیه زنان، ایران در میان ۱۵۳ کشور جایگاه ۱۱۶ را دارد که رتبه‌ی خیلی ضعیفی است. برای مثال زنان برای سفر کردن باید از هم‌سرشان اجازه گرفته باشند. طبق قانون شهادت دو زن معادل شهادت یک مرد است. زنان برای کار کردن هم به اجازه‌ی هم‌سر نیاز دارند. در غرب داریم با نابرابری مبارزه می‌کنیم اما در ایران نابرابری حالت شکاف پیدا کرده است.

س: وقتی به ایران رفته بودی نابرابری جنسیتی را تجربه کردی؟

ج: بله ۱۳ سال داشتم و با عمویم که حدود ۴۵ سال داشت در حال قدم زدن در یکی از خیابان‌های تهران بودیم که یک شبه‌نظامی جلوی‌مان را گرفت. لباس ساده‌ای به تن داشت. از ما گواهی ازدواج خواست. پیش خودم گفتم «روسری که مجبور شدم سرم بگذارم حالا هم...». نگاه جنسی داشتن به دختران نوجوانی که حتی هنوز به سن بلوغ هم نرسیده‌اند واقعاً حالم را به هم می‌زند. خیلی ناراحت شدم. نباید در ایران این طور با دختران رفتار کنند.

س: پای حقوق دگرباشان جنسی هم که به میان می‌آید ایران شهرت خوبی ندارد. در فیلم «همتا» زنی را بوسیدی و گفتی نگران واکنش ایرانی‌ها هستی امکان دارد بالاخره زنان دگرباش جنسی ایرانی هم آن صحنه را ببینند؟

ج: بله حتماً. واقعیت این است که منشا  نگرانی من خیلی اشتباه بود. به هیچ وجه به عنوان هنرمند نباید اهمیتی می‌دادم چون به هر حال داشتم نقش شخصیتی داستانی و تخیلی را بازی می‌کردم. چه کسی اهمیت می‌دهد که این کار را قبلاً نکرده باشم؟ قسمت اعظم آن نگرانی از پرورش فرهنگی‌ام ریشه می‌گرفت. از این که مردم چه فکر خواهند کرد؟ سنم که بالاتر می‌رود دارم می‌فهمم که به خاطر فکر دیگران نباید زندگی کرد آدم فقط باید با خودش رو راست باشد.  چون جامعه‌ی دگرباشان جنسی ایران به شدت تحت سرکوب است نوعی شرم فرهنگی در مورد آن‌ها وجود دارد. اما وجود تصویری از زن هنرپیشه‌ی ایرانی که کار آن‌ها را نمایش می‌دهد یکی از راه‌های گشایش است و به شیوه‌ی خاص خود کلیشه‌ها و شرم فرهنگی را از بین می‌برد. خیلی خوش‌حال هستم که به این چالش تن دادم و بر ترس غلبه کردم.

هتل مومبای هم‌اکنون روی پرده‌ سینماها است.

این نوشته برگردان فارسی از مقالات منتشر شده دیگری است و منعکس کننده دیدگاه سردبیری روزنامه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.

https://www.independent.co.uk

© The Independent

بیشتر از فیلم