«صبر کن لیلا. این جلسه که تمام شود در خدمتت هستم».
آموس گیتای در کافه سینماتکِ بندر حیفا در شمال اسرائیل نشسته و دارد جزئیات یکی از پروژههای آیندهاش را با تیم خود نهایی میکند. هر کس میخواهد جایی در برنامهاش داشته باشد باید صف ببندد. گیتای به انجام چندین پروژه هنری در عین حال معروف است: کارگردانی که بعد از درس معماری خواندن عشق و شورش برای سینما را کشف کرد و از سال ۱۹۸۰ تا بهحال بیش از ۹۰ کار هنری انجام داده است.
تا همین اواخر یازدهمین رئیس کرسی خلق هنر در «کالج دو فرانس»، معتبرترین دانشگاه فرانسه، بود و همین هفته پیش آغازگر فصل جدید «تئاتر ده لا ویل» در پاریس با اقتباس نمایشی آخرین مستندش، «نامه به دوستی در غزه». او در ضمن فیلم بعدی خود «لیلا در حیفا» را تدارک میبیند.
طی سال گذشته او نه سخنرانی در «کالج دو فرانس» انجام داد. همان جایی که روزگاری از ریموند آرون و پییر بوردیو تا میشل فوکو و رولان بارت درس دادهاند. او در این سخنرانیها به موارد متعددی همچون برخوردهای سیاسی به فیلمهایش، تصویر جنگ در سینما، رابطه بین معماری و سینما و مباحثی همچون فضا و ساختار پرداخت. گیتای در فیلمهای خود اغلب نگاهی به معماری دارد که یادآور گذشته او و پدرش، مونیو واینراب، معمار سبک باهاوس، است.
به من میگوید: «من اغلب سهگانه میسازم چون مثلث برایم شکلی است که نوعی ثبات را ممکن میسازد. ما در کشوری زندگی میکنیم پر از تصاویر متضاد و مهم است که آدم چند دیدگاه مختلف را نشان دهد.»
گیتای و مبحث تبعید
یکی از بزرگترین سهگانههای این کارگردان بدون شک سه فیلمی است که درباره تبعید ساخته — موضوعی که برایش اهمیت بسیاری قائل است و میتوان آنرا در سراسر فیلمهایش یافت. سه فیلم «استر»، «برلین اورشلیم» و «گولم، روح تبعید» از طریق چهرههایی متفاوت به موضوع تبعید میپردازند. در «استر» با تصویر داستانی از کتاب مقدس و در دو فیلم دیگر با تعریف داستان دو چهره مشهور: السه لاسکر شولر، شاعر آلمانی و مانیا شوهات، چهره سیاسی متولد امپراتوری روسیه و بنیانگذار جنبش کیبوتصدر اسرائیل. گیتای در این فیلمها بیننده را زیر پوست شخصیتهایش میبرد.
میگوید: «من به آوارهشدگان علاقمندم چون میبینم که اغلب چشماندازی به میان میآورند که از بقیه غنیتر است. به نظرم وضعیت مهاجرین را همهجا میتوان بهبود داد. در سال ۱۹۹۰ در اسرائیل جمعیت کل کشور ما پنج میلیون نفر بود و یک میلیون مهاجر گرفتیم. البته که بعد هویت کشور عوض میشود، متحول میشود و این دیگ جوشان به نظر من فضای خیلی جالبی است. به عنوان فیلمساز برای من مواد خام است و همیشه باید خودم را با آن وقف دهم».
گیتای از همان ابتدای حرفه سینمایی خود با ساختن مستند «خانه» که به احساس تعلق مشترک اسرائیلیها و فلسطینیها به یک سرزمین واحد میپرداخت، طعم انتقاد و طرد را چشید. همین بود که به فرانسه نقل مکان کرد. ده سال آنجا زندگی کرد و سال ۱۹۹۲ که اسحاق رابین نخستوزیر اسرائیل شد برگشت.
آقای کارگردان میگوید: «چالش هنرمند حفظ رد پاها و نگاه داشتن حافظه است. ما قدرت واقعی نداریم اما قدرت نمادین داریم و وظیفه هنرمندیمان است که سوال بپرسیم. باید از «دیگری» انسان بسازیم».
این حرف او مخالف مواضع مستبدانه سه وزیر: امیر اوهانا، میری رگف و رافی پرتز، به ترتیب وزرای دادگستری، فرهنگ و آموزش و پرورش. یعنی سه ناحیه عمده شکل دادن به جامعه است.
گیتای عادت دارد که در سرزمین خود پیامبر نباشد اما بر اهمیت حفظ امید حتی برای بدبینها تاکید دارد. حتی وقتی استبداد جهان را گرفته است.
او میگوید: «موجودیت اسرائیل دلیلی دارد اما واقعا لازم نیست خودسر باشیم. به نظرم باید راهی برای برقراری گفتگو با فلسطینیها برقرار کنیم. اینگونه مجبور میشویم ذهن خود را باز نگاه داریم، همینطور که وجود یهودیان در کشورهای عربی خوب بود. کشوری که دیگری را رد میکند بیچیزتر میشود و راهش نهایتا به بنیادگرایی میرسد».
این کارگردان عروج پوپولیسم در جهان را حاصل «شیزوفرنی» و بحرانهای جهانی همچون جنگ و تغییرات اقلیمی و نابرابری میداند اما تئوری امیدش بر مبنای شهری است که برای او مثال ضد بدیهای دنیا است:حیفا، شهر موجودیت مشترک و روزمره عرب و یهودی، فلسطینی و اسرائیلی. یعنی همین شهر محل گفتگوی ما و شهر موضوع فیلم بعدی آموس گیتای.