شاه پسردار شده؛ بختش بیدار شده

کودکان به‌جای شادی در سالروز تولد فرزند پادشاه، بر جنازه پدر و برادر اشک می‌ریزند

محمود آقا که سوارمان کرد، گفت: امروز بی مشق و حساب روز شادی ست؛ شاه پسردارشده …

بچه‌های شش تا ۱۰ ساله روی هم در شورلت چوب‌کبریتی مدرسه ایران سوار شده بودیم. ماشین مدرسه معمولا هفت صبح می‌آمد، ما اول راه بودیم و تا به مدرسه می‌رسیدیم داد و فریاد کودکی،‌صف و سرود پرچم بود. پنج‌شنبه‌ها بابا نقلي از جهانبانی‌ها به ما نقل می‌داد و همسرش شوکت ملک‌ بانو که بعدها نماینده مجلس شد، ماهی یک‌بار برایمان حرف می‌زد. پنج‌شنبه‌ها استاد رادمرد در سالن نمایش پیانو می‌زد و ما با او می‌خواندیم. در همین سالن هم هر از گاهی فیلمی نمایش داده می‌شد که «باد کنک قرمز» هرگز از یادم نمی‌رود.

در مدرسه دو فرشته، زیباتر از خیال داشتیم؛ ایران خانم شمس جهانبانی، دختر شوکت ملک بانو که دستیار مادر بود و همسر شازده شمس، نواده ناصرالدین‌شاه و پریچه ای به نام منیژه جهانبانی که مسئولیت برنامه‌های هنری ما را داشت و بعدها همسر شاپور غلامرضا شد. آن‌قدر زیبا بود که ما بچه‌ها هم در چهره‌اش محومی‌شدیم.

خانم حامدی عزیز، ناظم  ما بود که مهرش هم‌چنان در دل من است و در مراسم تشییع‌جنازه شاپور غلام‌رضا در پاریس پسر برومندش را دیدم.

آن روز صبح وضع فرق می‌کرد، ما را به‌صف کردند و میس هرمینه، معلم انگلیسی ما سر و روی ما را زیر ذره‌بین گذاشت و وقتی دید زیر ناخن‌های حسین لاهوتی خیلی تمیز نیست او را به دستشویی فرستاد تا بسابد و بسابد و بسابد. من و نادر گرامی که خیلی زود از بین ما محو شد، محمد (دادوش) معیری، نوه معیرالملک در جلوی صف بودیم. محمد کت‌های زیبای خارجی می‌پوشید که مادرش آذر هر بار که به  فرنگ می‌رفت برایش می‌آورد. مثل جدش نقاش بزرگی بود (اولین جشن تولدی که رفتم باغ آن‌ها که ته بازارچه معیر بود، دوستعلی خان زنده بود، پوستین به خود پیچیده بود و نقاشی می‌کرد.)

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

شوکت ملک بانو، صف ما را دید و به رضایت سرتکان داد. ایران خانم و منیژه بانو لباس‌های زیبای ساتن و اطلسی بر تن داشتند. آفرین، دختر ایران خانم که هم‌کلاس ما بود با خواهر کوچکش نیلوفر و هایده نصیری (هم بازی من در نمایش سفیدبرفی و هفت کوتوله در جشن پایان سال که به زبان انگلیسی و به کارگردانی میس هرمینه بود) با دامن و بالاپوش سپید ستاره‌نشان آمد و کنار ما ایستاد. ساعت ۹ حرکت کردیم. از مدرسه ایران تا زایشگاه «مادران و نوزادان» راه درازی نبود. سرودخوانان رفتیم و جلوی بیمارستان حلقه زدیم، آقای رادمرد فرمان داد و ما خواندیم: شاهنشه ما ….

ناگهان همهمه و فریاد برخاست، اعلیحضرت …شاه از اتومبیل پیاده شد. نمی‌دانم چقدر در داخل بیمارستان بود که ناگهان با نوزادی در بغل بیرون آمد. شاه پسردار شده، بختش بیدار شده؛ محمود آقای راننده این را صبح می‌خواند و حالا مردم آن‌را زمزمه می‌کردند. دوربین‌ها یکی بعد از دیگری عکس می‌گرفتند و خانم قدسی پرنیان و محمود سعادت با صداهای آشنا، مراسم را برای رادیو گزارش می‌کردند. به مدرسه که برگشتیم به همه ما شیرینی و آب‌نبات‌کشی دادند. همه جا شور و شادی بود. دادوش معیری در دفترش آن روز را نقاشی کرد.

همه رفته‌اند شوکت ملک بانو، مهندس شمس، نادر گرامی و...

دادوش در ینگه‌دنیا با همسرش روزهای کهن را تصویر می‌کند. ایران خانم سوگوار مادر، پدر و همسراست. منیژه بانو پس از جدایی از همسر با فرزندان و نوادگانش که مثل خودش زیبایند غربت را سر می‌کند. و لابد شهبانو فرح نیز به یاد آن آبان پرشکوه است.

شش دهه بعد در آبانی که به رنگ خون است و هوایش هوای جنون، سید علی،  فرمان قتل‌عام داده است. کودکان به‌جای شادی در سالروز تولد فرزند پادشاه، بر جنازه پدر و برادر و … اشک می‌ریزند.

شادمانه آغاز کردیم، به اشک، حبس، مرگ و تبعید رسیدیم. آیا فرزندان و نوادگان ما که با اشک آغاز کردند، رنگ شادی را خواهند دید؟

۶۱ سال بعد …۹ آبان ۱۴۰۰

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه