دعوت به مراسم گردن‌زنی عشاق

نگاهی به کتاب «پسران عشق»، اثر قاضی ربیحاوی

کتاب «پسران عشق» اثر  قاضی ربیحاوی - کتابناک 

پاییز سال ۱۳۵۹، قاضی ربیحاوی با نوشتن داستان «وقتی که دود جنگ در آسمان دهکده دیده شد» عنوان اولین اثر داستانی با موضوع جنگ ایران و عراق را به خود اختصاص داد. نزدیک به چهار دهه پس از انتشار آن قصه ضدجنگ، ربیحاوی با رمان «پسران عشق» آغازگر ادبیاتی دیگر شده است؛ ادبیاتی با مضمون عشق دو همجنس به یکدیگر که در ایران همواره جزو ادبیات ممنوعه بوده و کمتر نویسنده‌ای به نوشتن این موضوع پرداخته است. 

«پسران عشق»، داستان عشق و نفرت است؛ عاشقانی که از بد حادثه در زمان اشتباهی به دنیا آمده‌اند. ناجی و جمیل، دو شخصیت اصلی این داستان، در راه به هم رسیدن به نفرت فزاینده‌ای که با انقلاب آغاز می‌شود، برمی‌خورند و وارد دورانی تاریک می‌شوند. آتش‌سوزی سینما رکس، وادار کردن کودکان به لو دادن نزدیکان خود، خشونت علیه کارگران جنسی، مصادره انقلابی اموال مردم و دیگر خشونت‌‌های رایج ابتدای انقلاب، از جمله مسایلی است که در این رمان چهارصد صفحه‌ای از آن‌ها سخن گفته شده است. «پسران عشق» که سال گذشته کاندیدای جایزه مهم مدیسی فرانسه شد، شاهد معتبری است بر وقایع دوران خود که نویسنده در آن به استناد دیده‌ها و شنیده‌های خود و به دور از شعارزدگی، راوی منصف اندوهی عمومی شده است. 

از غربتی به غربتی دیگر

ناجی، نام همدم جمیل است: پسر علف‌چین بلم‌رانی که همانند نامش، آماده نجات راوی از مخمصه جهل و خرافه جامعه‌ای بدوی است. اما رابطه‌ او با پسر حاجی که چهره قدرتمند روستایی در خوزستان است، باعث ایجاد دردسرهایی مرگبار برای آن‌ها می‌شود. در روستایی که کشتن پسر خطاکار را پدر صواب می‌شمرد، آنان چاره‌ای جز فرار پیش روی خود نمی‌بینند. آن گریز اما مانند دایره‌ای است که سرانجام پسران دلداده را به نقطه آغازین برمی‌گرداند. آن‌ها در مزرعه پرورش خوک یک ارمنی مشغول به کار می‌شوند و از اینجاست که هم‌زمان با وقایع انقلاب و ظهور چماقداران، مزاحمت‌هایی برای آنان ایجاد می‌شود. انقلابیونی که با آتش سرو کار دارند، از آنها می‌خواهند تا وارد فعالیت‌هایی مانند آتش زدن اماکن شوند. پسران زیر بار آن فشار نمی‌روند و برای فرار از آن عرصه، به کشور همسایه می‌گریزند. روزهای تیره در غربت نیز ادامه می‌یابد و بیگاری، تجاوز و نبودِ امنیت و دست‌آخر اسیدپاشی از سوی هم‌وطنان، در نهایت باعث دیپورت شدن آن‌ها می‌شود. آن‌ها از غربتی به غربتی دیگر وارد می‌شوند و با تغییرات انقلابی تکان دهنده‌ای مواجه می‌شوند. شهر همچون صورت جمیل، سوخته است و قابل شناسایی نیست.  بسیجی‌ها شهر را تصرف کرده‌اند و زنان با ترس و وحشت مراقب حجابشان هستند تا کتک نخورند. فلاکت، هرج و مرج، فقر، و شلوغی برای جمیل و ناجی که مدتی زیادی نیست در شهر خود نبوده‌اند، مایه وحشت است. در بهت این کابوس مرگبار است که جنگ آغاز می‌شود و بمباران شهر همه چیز را در سیاهی مطلق فرو می‌برد. «پسران عشق»، در جزیره مرگ گرفتار می‌شوند. از سویی تهدید پاسداران و از سویی تهدید از جانب عراقی‌ها، سرانجام یکی را به مرگ و دیگری را به رهایی می‌کشاند. تنها یک نفر از «پسران عشق» نجات می‌یاید؛ شاهدی که پس از گذشت سال‌ها از آن روزهای مرگبار، با جانی سوخته ناجی-راوی زمانه مرگبار می‌شود و به نوشتن آن دست می‌یازد.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

از زبان شاهد مرده

قاضی ربیحاوی پیش‌تر در داستان «حفره» که از اولین داستان‌های ضدجنگ در ادبیات داستانی ایران است، از زبان یک مرده داستانش را نوشته بود؛ سربازی که در جبهه کشته شده است و حالا داستان مرگش را از زبان خود بیان می‌کند. چهار دهه بعد، جمیل نیز همانند راوی داستان «حفره»، خود را مرده می‌پندارد و داستان مردگان را روایت می‌کند. او که نام «پسران مرگ» را برای این اثر مناسب می‌بیند، می‌گوید: «اصلاً من عنوان پسران درد را بر جلد این کتاب خواهم گذاشت. پسران عشق بهترین عنوان برای این روایت پر از درد و خشونت نیست. شاید هم بنویسم پسران مرگ.» در داستان «حفره» نیز ما با زخم راوی مرده طرف هستیم؛ یک حفره عمیق پر از زخم در سمت راست چشم‌خانه. او نیز در نوجوانی این زخم را برداشته است. در پسران عشق اما راوی از کودکی است که متوجه این زخم می‌شود؛ زمانی که حاجی، بازی با دختران و رفتن او را به عروسی را ممنوع و حرام می‌شمرد و از او می‌خواهد تا مرد باشد. پدر جمیل، پسرکشی در راه تعصب را افتخاری بزرگ می‌داند که می‌خواهد از آن نصیب ببرد. 

ربیحاوی در این داستان ضمن روایت وقایع آغازین انقلاب، به موازات آن داستان کسانی را نوشته است که روز به روز تنها و تنهاتر می‌شوند. حلقه محاصره بر گرد اقلیت‌های مذهبی، همجنس‌گرایان و نیز زنانی که در آن فضای سنتی و مردسالار به دام افتاده‌اند، تنگ‌تر می‌شود و راه گریزی پیش روی خود نمی‌بینند. جهل و خرافه همانند حفره‌ای سیاه روز به روز در چشمخانه جامعه‌ای که وی ترسیم کرده است، بیشتر و بیشتر دهان باز می‌کند و مقدمات ویرانی و اسارت را فراهم می‌کند.

ثبت حوادث برای نسل‌های آینده

قاضی ربیحاوی درباره وظیفه و تعهدی که درباره نوشتن کتاب «پسران عشق» احساس می‌کرده است، به ایندیپندنت فارسی می‌گوید:«یک نکته که من در ادبیات امروز مشاهده می‌کنم اینست که نویسنده‌های جوان را از واژه وظیفه ترسانده‌اند. تئوری‌سازهای فرهنگی رژیم جمهوری ‌اسلامی توانسته‌اند این مفهوم را در ذهن بعضی نویسندگان جا بیندازند که ادبیات و هنر به‌طور کلی وظیفه‌ای در برابر اتفاقات اجتماعی ندارد و شما بیش از آن که دغدغه پرداختن به اوضاع اجتماعی را داشته باشید، به فکر فرم و شکل‌های هنری باشید و هرکس از وظیفه هنر حرف بزند یا به سراغش برود، هنرمندی عقب‌افتاده است. یعنی برای تو نویسنده نباید اهمیت داشته باشد که آن طرف خانه شما دارند طناب دار به گردن جوان‌ها می‌اندازند. یا به ادبیات و به هنر تو ربط ندارد که همسرت و خواهرت به اجبار باید لچک به سر کنند و از حقوق اولیه انسانی هم محروم باشند، چون تو یک هنرمند "مدرن" هستی و دغدغه تو باید فقط فرم باشد. آن هم فرمهای تازه هنری و دیگر هیچ. مثلاً به راحتی گفته می‌شود که فلان فیلم‌ساز نمی‌خواهد فیلمش آلوده به سیاست باشد و "بنده خدا" خودش هم می‌گوید که نمی‌خواهد سیاسی باشد. به همین راحتی، و برای بعضی هم این مورد پذیرفته شده است.»                                                         

ربیحاوی در مورد ثبت وقایع در این سال‌ها می‌گوید: «من مخالف بی‌عدالتی‌ام، مخالفت دارم با کسانی که از مردم سلب آزادی می‌کنند، من هم‌دردی می‌کنم با آن‌هایی که آزادی و حقوق‌شان پایمال شده، وظیفه خودم می‌دانم که رابطی باشم بین صدای این آدم‌ها، با گوش‌هایی که باید بشنوند آن ناله‌ها را. وظیفه خودم می‌دانم که ثبت کنم این بی‌عدالتی‌ها را، این رنج‌ها را، این که یک حکومت مستبد چطور بر مردم غلبه کرده و آن‌ها را موذیانه مسحور خود می‌کند. بخشی از دغدغه من ثبت این حوادث است برای نسل‌های آینده، آشنا شدن با مردمی که در حاشیه بوده‌اند، و کمتر هنرمندی به توصیف زندگی آن‌ها پرداخته است.»

او در انتها درباره داستان و روایت تاریخی می‌گوید:«من عقیده ندارم که داستان‌نویس باید تاریخ‌نویس باشد، اما باور دارم که آن دسته از جوان‌های نسل‌های بعد که به تاریخ مملکت خود توجه دارند، علاوه بر مطالعه تاریخ، به ادبیات دوره مورد مطالعه خود هم سری خواهند زد و پی خواهند برد که واقعیت‌هایی هم بوده که تاریخ‌نویسان به آن‌ها نپرداخته‌اند. آن‌وقت است که من حس می‌کنم شغلم و وظیفه‌ام را انجام داده‌ام. خودم را راضی کرده‌ام که در آینده‌ای که من دیگر حضور فیزیکی ندارم، اشخاصی خواهند بود که سرگذشت دردناک جمیل و ناجی را بخوانند و با موقعیت زمانه‌ای آشنا بشوند که تاریخ‌نویسان به آن اشاره نکرده‌اند. مثلاً سال‌های سال پیش، وقتی ما مجموعه‌ای به نام هشت داستان از هشت نویسنده را آماده برای انتشار می‌کردیم، محمدعلی سپانلو که ناشر یا نماینده ناشر کتاب بود، مخالفت جدی می‌کرد با انتشار این داستان و می‌گفت این داستان زیادی تلخ است و به فروش کتاب لطمه می‌زند، چون خواننده نمی‌خواهد این همه تلخی در داستان بخواند. اما هوشنگ گلشیری با نظر او مخالفت کرد و داستان منتشر شد. حالا بعد از آن همه مدت، جوان‌هایی که در آن سال یا خردسال بودند و یا حتی هنوز به دنیا نیامده بودند، آن داستان را می‌خوانند و نامه‌هایی پُرمهر برای من می‌فرستند. آن‌ها در این داستان با یکی از شیوه‌های فریبکارانه رژیم در زمان جنگ آشنا می‌شوند و حس می‌کنند این داستان به آن‌ها از موقعیتی در زمانی که آن‌ها در آن حضور نداشته‌اند، شناخت می‌دهد.»

بیشتر از کتاب