بگذارید ازدواج پدید‌ه‌ای اجتماعی باشد؛ آن را به ابزار تجارت تبدیل نکنید

خودکشی عایشه باب جدیدی را در این زمینه گشوده است

«والدین به محض دیدن پسر ثروتمندی، آماده‌اند که دختر زیبا اما کوچکترشان را معامله کنند» - TAUSEEF MUSTAFA / AFP

در آغاز ماه مارس میلادی، ده‌ها یادداشت و مطلب در شبکه‌های مختلف اجتماعی در مورد همبستگی و حقوق زنان مشاهده ‌می‌شد که ناگهان فیلم عایشه در شبکه‌ها همگانی شد. همان دختر هندی که احتمالاً به خاطر عشق ازدواج کرده بود، همسرش را نیز بسیار دوست داشت، اما پس از بروز مشکلات و درگیری‌ها از زندگی سیر شد و به آغوش مرگ پناه برد.

در کشور ما، ازدواج دختران به بزرگترین مشکل زندگی بدل شده است. اشتباه نخواهد بود که بگوییم در ازدواج‌های تنظیم شده مشکلات بیشتری وجود دارد، زیرا امروزه دخترانی که در انتظار ازدواج‌های تنظیم شده هستند، به سن ۳۰ سالگی رسیده‌اند. و اما ازدواج از سر عشق؟ در هر کوچه و خیابانی رخ می‌دهد و در حال گسستن و شکستن نیز هست. ای جماعت، این چه وضعی است؟

بگذارید توضیح دهیم که در واقع چه اتفاقی می‌افتد. بی‌تردید گرفتن جهیزیه، به ویژه از خانوادۀ دختر، امری نفرین شده است، اما خودکشی عایشه باب جدیدی را در این زمینه گشوده است. آخر ما از «ازدواج» چه ساخته‌ایم؟

در کشور ما، فصل ازدواج از ماه نوامبر آغاز می‌شود و والدین می‌کوشند تا دختران خود را به بهترین وجه ممکن بیارایند و به مراسم‌های ازدواجی که دعوت شده‌اند، با خود ببرند، و سپس به سراغ اقوام مورد هدف بروند. به محض این که هنگام صرف غذا شود، می گویند، «دخترم، برو و برای عمه خود غذا بیاور.» و «دختر» هم چنان چنان باهنر و باهوش است که با نزاکت هرچه تمام‌تر و اداهای جذاب، برای عمه و خاله غذا می آورد و در کنار آن‌ها می‌نشیند و مدام حواسش به بشقاب آن‌هاست و با یک اشارۀ مادر حلوای هویج تعارف می‌کند. سپس، هنگام خروج، مادر به سمت پسرعمه‌جان می‌رود و او را نوازش و محبت می‌کند و می‌گوید: «خدا پسری مثل تو به همه نصیب کند.»

نه تنها این، بلکه زن بزرگ وابسته به خانواده که زبانی دراز و مغز و ذهن کاملاً تهی از تعقل دارد، در گوش او زمزمه می‌کند، «من به دنبال پیوندی برای دخترم هستم»، و سپس در ادامه با چند کلمه از پسر تعریف می‌کند. همین و بس، و کار تمام می شود.

حالا این زن، که سمَت مشاور افتخاری را پیشاپیش به دست آورده است، از جانب هردو خانواده تحفه و هدیه‌ دریافت می‌کند. حال اگر دختر چهره و شمایلی عادی داشته باشد، والدین باید تحت تأثیر طرف مقابل باشند و اگر دارای چهره و اندامی زیبا باشد، گردن‌شان را از افتخار راست می‌گیرند. مشکل بزرگ دیگر هم این است که اگر خواهر بزرگ‌تر زیبا نباشد، همه اول به خواستگاری خواهر کوچکتر می‌روند.

والدین به محض دیدن پسر ثروتمندی، آماده‌اند که دختر زیبا اما کوچکترشان را معامله کنند و با گفتن این که «امروزه داشتن یک پیوند خوب دشوار است و اقلاً پیوند یکی از دختران بسته شود» سریع دست‌ به‌کار می‌شوند. 

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

بعدتر، پس از چند روز طرف مقابل برای «صرف چای» به دیدارشان می‌آید. زن یادشده، آن‌ که ظاهراً تسهیل کنندۀ این پیوند است، نیز با آن‌ها می‌آید؛ انگار مهمانی شخصی خود او باشد. از این مرحله است که همه چیز پیچیده‌تر، و معامله واقعی آغاز می‌شود!

در اولین جلسه رسمی، مادرِ عزیزِ آقاپسر ناز، با «دخترم» خطاب کردن عروس آینده سخنان شیرینی نثارش می‌کند و به این ترتیب، برنامه ازدواج تنظیم می‌شود. با نزدیک شدن به موعد ازدواج، رفته رفته توقعات خانوادۀ پسر در مورد خرید وسایل و لوازم افزایش می‌یابد، اما در آن هنگام دیگر از دست هیچ کس کاری بر نمی‌آید، زیرا صمیمیت بین دختر و پسر به حد کافی زیاد شده است.

خانواده دختر مجبور می‌شوند همه شرایط را بپذیرند و مادر پسر اظهار می‌دارد که آن‌ها (خانواده عروس) باید بدانند که با یک خانواده خوب پیوند بسته‌اند. اینجاست که مادر دختر احساس می‌کند طرف مقابل حریص و آزمند است. 

اما باز همان زن «میانجی» می‌کوشد تا قناعت خانوادۀ دختر دور بزند و می‌گوید: «هرچه می خرید، نه غریبه،بلکه  دختر خودتان از آن استفاده خواهد کرد.»

زمان می‌گذرد و مراسم ازدواج با کدورت و عقده در دل‌ها، به پایان می‌رسد. یک هفته بعد، تازه‌عروس از طریق تلفن گزارش می‌دهد که مادرشوهرش به دلیل کم بودن ظروف جهیزیه و نبودن میز اتو، او را مسخره کرده است.

سپس مادر برای او میز اتو می‌فرستد، با این فکر ‌که وقتی همه چیز خریداری شده، این یک قلم را هم به خاطر رفع سوء‌تفاهم تهیه و تامین می‌کنیم.  اینجاست که سلسلۀ جدیدی از گرفتاری‌ها آغاز می‌شود و هرماه با استرس و فشار بر نوعروس، فرمایش تازه‌ای داده می‌شود. و به همین ترتیب، کدورت‌ها و درگیری‌ها ادامه می‌یابد و تشدید می‌شود.

ای مادر دختر، اندکی تأمل کن! تو برای دخترت  همسری و ازدواج در نظر نگرفته بودی، فقط او آراسته و پیراسته در مقابل خانواده‌ای ثروتمند قرار داده بودی و بر سر او معامله و تجارت کرده بودی.

و ای مادر پسر، یادت باشد که تو به خاطر راحتی فرزندت یا این‌ که دختر کسی را دختر خودت فرض کنی و پس از ازدواج به خانه‌ات بیاوری، این کار را نکردی؛ حرص جهیزیه و وسایل تو را کور کرده بود. با مشاهدۀ پریشانی و نگرانی والدین دختر، رگ‌های گردنت ورم می‌کرد، چون ازدواج پسر تو بود. در این ماجرا، «دختر»، همانند عایشه با عشق ناتمام و ناکامش، یا دست به خودکشی می‌زند، یا به دلیل لکۀ طلاق، تا پایان عمر هدف طعن و لعن جامعه قرار می‌گیرد.

و آری، پسر نیز از این ماجرا، و از درگیری‌ها و طلاق احتمالی و...، ناراحت و پریشان می‌شود، اما اطرافیان و آشناهای بی‌خرَد، دستش را می‌فشارند و می‌گویند تو مرد هستی، خانواده‌ای بهتر از این نصیبت خواهد شد. او هم با آن حرف‌ها اطمینان حاصل می‌کند و هیچ تلاشی برای نجات پیوند گسیختۀ ازدواج خود نمی‌کند. اینجاست که دو خانواده نابود می‌شود.

اما هیچ کس دوست ندارد در این باره صحبت کند، زیرا ازدواجی وجود ندارد، فقط تجارت یک کالا صورت می‌گیرد، آن هم با روشی قانونی.

* در فرهنگ و آداب و رسوم کشورهای پاکستان و هند و برخی جوامع مشابه، جهیزیه از سوی خانواده دختر تهیه و خریداری می‌شود.

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

© IndependentUrdu

بیشتر از دیدگاه