۱۲ مرداد با زادروز (۱۲۹۲) محمد قاضی مترجم و شاعر نامی همزمان شده است. امسال و بعد از حدود دو دهه، از سوی نشر کارنامه، چاپ تازه و شکیلی از خاطرات این مترجم صاحبسبک به بازار کتاب عرضه شده است. به این بهانه مروری داریم بر این خاطرات که همچون رمانی پرکشش، خواننده را همراه میکند و با خواندن این کتاب است که میتوان قدر و اهمیت ترجمههایی چون دن کیشوت، از محمد قاضی را دریافت.
توصیف قاضی از دوران کودکی و دربهدریهایی که کشیده است، ازدست دادن پدر و رفتن مادر در همان دوران کودکی و آواره شدن او و مصیبتهایی که دیده است، چنان جذاب و پرکشش روایت شده است که آدمی حسرت میخورد چرا انسانی با چنین قلم روان که فراز و فرودهای داستان را بهخوبی میشناسد و با گرههای آن آشناست، به رماننویسی روی نیاورد، یا با ذهن و ذوق شاعرانهای که داشت، و چنانکه خود در همین کتاب میگوید، بیش از سی هزار بیت شعر از حفظ بود، به شکل جدیتری به سراغ شعر نرفت، و در نهایت، مترجمی را برگزید.
نکته جالب توجه، استقبالی بود که از خاطرات او درسالهای اوایل دهه پنجاه صورت گرفت که نشان میدهد چه قلم روانی داشت. «وقتی شرح خاطرات من به چاپ رسید چنان استقبالی شد که کانون تیراژ مجلهها را از دو هزار به پنج شش هزارنسخه ترقی داد.» ( ص ۱۰) ماجرا به اینجا متوقف نماند و یکی از روزنامهها که خاطرات را از روی مجله کانون پرورش کپی و منتشر میکرد، وقتی با اعتراض قاضی روبهرو شد، برای سه شماره به او ۱۵۰۰ تومان (درآن زمان رقم چشمگیری بود) پرداخت و «تاکید کرد که برای هر شمارهای هم که از آن پس چاپ بکند، پانصد تومان خواهد پرداخت.» (ص۱۰) با چنین اقبالی و با توجه به اشراف قاضی به چم و خم داستاننویسی، پرسشی بزرگ در ذهن جوانه میزند که چرا او با چنین قلم روانی، خود به سراغ داستاننویسی نرفت.
تنها زندگی دوران کودکی و مناسباتی که او از رفتار اطرافیان میدهد، ظرفیت یک رمان پرکشش را داشت. در جایی از داستان کودکی خود، از رفتنش در شبی به نزد نامادری پدرش سخن میگوید؛ زنی که در آن منطقه به فردی با کرامات و معجزات معروف شده بود. «اکنون دیگر پیر شده بود و قطب و مراد زنهای متعصب بهشمار میرفت. آوازه زهد و تقدیس و پارسایی شیخزاده بانو در سرتاسر آن دیار پیچیده بود و حتی رعیتهای سادهدل قسم میخوردند از او معجزات و کرامات هم دیده شده است». (ص ۶۴) اما بعد از آنکه نامادری و برخوردش را از نزدیک میبیند، مشاهده میکند که چگونه او (طفل نه ساله) را بهتندی خطاب قرار میدهد و میپرسد که چرا به آنجا رفته و حتما ارث و میراثش را میخواهد، و دربارهاش به طعنه مینویسد: «از این تهمتهای ناروا که شیخزاده بانو، شیخ بزرگ زنهای کرد و مرشد و مراد دینی و اخلاقی نیمی از ساکنان آن دیار، به من طفل معصوم و به بزرگان خانواده قاضی میزد...، بغض گلویم را میفشرد.» آن شب نامادری نگهش میدارد و دستور میدهد که زهرخورش کنند، اما نیمهشبان یکی از کلفتها فراریاش میدهد.
ماجرای باندهای قاچاق و مافیایی در خرید و فروش چای
سیر ماجراهای عجیب و غریب و استعداد و هوش شگفتی که در یادگیری زبان و ادبیات داشت، محمد قاضی خودساخته را وامیدارد تا در یک سری حوادث پرتب و تاب پایش به تهران و منزل عمویش باز شود و راه مدرسه دارالفنون را در پیش گیرد.
خواندن درس در دانشکده حقوق قضایی، به او درکی علمی از وضعیت قانون و حقوق در جامعه داد و با توجه به آنچه در ایام کودکی از مقام قضاوت قاضی علی بزرگ (که او سالها در منزلشان زندگی میکرد) آموخته بود، به وجه و شمی از این شاخه نائل شد که بعدها و در کارهای اداری سخت، به کارش آمد. در جای جای کتاب از نکتهپردازیها و ظرافتهای گفتاری و رفتاری، و البته ادب و اخلاق شخصی و کاری او، میتوان سراغ گرفت. از جمله، زمانی که به عنوان بازرس عالی اداره چای به رودسر گیلان رفت تا به عنوان ناظر خرید چای در این شهر پولهای در نظر گرفته شده را به چایکاران بدهد.
توصیفی نسبتا بلند و چند صفحهای او از فساد اداری و نیز سوء استفادههای دلالان چای در آن شهر، باندهای قاچاق و مافیایی که شکل گرفته بود، و مقاومت جانانهاش در برابر آن جریان، خود به داستانی جذاب و خواندنی تبدیل شده است که با ذکر جزییاتی دقیق و حتی توصیف روانشناختی از شخصیتها، خواننده را جذب و جلب میکند. از این نمونهها که با قلمی روان و بهرهگیری از ضربالمثلها و اشعار و جملات زیبا و دلنشین همراه است، میتوان نکتهها برگرفت.
یاد برخی بزرگان و نیاوردن خاطرات دیگر نامآواران فرهنگ
اگر چه توصیف قاضی درباره هر رخداد بسیار پرکشش و همانند رمان یا داستان کوتاهی جذاب، خواننده را دنبال خود میکشاند، اما عجیب است که او از برخی بزرگان که یا شاگرد آنها بوده یا همکارشان، کمتر سخن میگوید.
برای نمونه، از دکتر تقی ارانی که معلم فیزیک او بود، به شرحی کوتاه اکتفا میکند، آن هم زمانی که از شلوغکاریهای خود و همکلاسیهایش در کلاس مینویسد و «معلمان» را «بیچارگانی» خطاب میکند که میخواستند به زعم او «در چنین بازار شام یا باغ وحشی درس شیمی یا ریاضی بدهند»، و سپس درباره دکتر ارانی مینویسد:
«تنها معلمی که بسیار جدی و موقر و بهراستی هم محبوب و محترم بود و هیچ کس در سر کلاسش شلوغ نمیکرد، شادروان دکتر تقی ارانی، معلم فیزیک و مبارز مشهور بود. دکتر ارانی آنقدر فضل و دانش داشت که هم درسهایش قابل استفاده بود و هم صحبتهای چنان شیرین و جذابی از شگفتیهای جهان دانش و اوضاع و احوال اجتماع میکرد که بچهها حاضر بودند ساعتها بنشینند و گوش بدهند، و هیچ دلشان نمیخواست که ساعت درس او به آخر برسد.» (ص ۱۱۷)
اما از بزرگانی چون احمد بهمنیار، نصرالله فلسفی، و جلالالدین همایی که معلمان او در دبیرستان دارالفنون بودند، تنها به ذکر خاطرهای بسیار کوتاه از بهمنیار )ص ۱۲۴) اکتفا میکند.
یا در بخشهایی دیگر از کتاب که به دوران دانشجویی و افسری او بازمیگردد، از پروین اعتصامی (شاعره نامی) یاد میکند (ص ۱۷۱) و مینویسد که «اغلب به حضورش میرفتم و او قطعههای لطیف و تازهسرودهاش را برای من میخواند و چون حس میکرد که شعر میفهمم، همیشه مرا با آغوش باز در خانهاش میپذیرفت.» (ص ۱۷۱) و از این دید و بازدیدها و گپ وگفت ادبی با پروین سخنی نمیگوید و به همین پاراگراف کوتاه اکتفا میکند. اگرچه، بعدها و در یکمین سالگرد مرگ پروین اعتصامی ( فروردین ۱۳۲۱) چکامهای بلند برایش میسراید که خود، آن را از جمله بهترین شعرهایش میداند. این شعر بلند خود میتواند گواهی بر این باشد که درباره پروین میبایست بیش از اینها در خاطر قاضی بوده باشد، که احتمالا صلاح ندیده است تا در آن باره بنویسد.
از همنشینی و همکاری با بهآذین هم به یک خاطره بسیار کوتاه اشاره میکند، و از ابوالحسن نجفی که همکارش بود، تنها به ذکر یک نام بسنده میکند. در کل، میتوان کتاب را یادوارههای اداری، شعری و تحصیلی او بهشمار آورد و نه خاطراتش از تمامی زیر و بمهای زندگی، و از دهها کتابی که ترجمه کرد. بعدها، کتاب داستان ترجمههای قاضی نیز به قلم او از سوی نشر روایت منتشر شد.
توصیف از خود و توصیف دیگران از قاضی
در پارههایی از کتاب نیز به توصیف خود، حتی از بعد منفی هم میپردازد: «من ذاتا آدم سنگدلی هستم و در زندگی بسیار کم گریستهام،به طوری که بیاغراق شاید بتوانم تعداد دفعاتی را که در طول عمر درازم گریستهام بشمارم.»(ص ۱۶۶)
توصیف نجف دریابندری از قاضی بسیار دقیق است؛ زمانی که در شماره اول دیماه ۱۳۵۴ روزنامه اطلاعات در مطلبی با اشاره به ترجمه قاضی از کتاب جزیره پنگوئنهای فرانس با عنوان «مترجمی که آناتول فرانس را نجات داد»، به او و ترجمههایش میپردازد و مینویسد: «قاضی آدم دیگری بود. پیدا بود که در میراث ادب فارسی غوطه مفصلی خورده است، بیآنکه درآن غرق شود، یا دامنش از دست برود. خوشبختانه روشنفکر مدرن هم نبود وگرفتاریهای این قوم را نداشت.» (ص۲۸۳)
قاضی در مقدمه کتاب مینویسد که «قسمتهایی از خاطرات را که زیاده از حد خصوصی و بیشتر به زندگی فردی و شخصی خودم بود، از کتاب حذف کردم و نخواستم درکتاب آورده شود.» اگر چه، خواننده تیزهوش میتواند با چسباندن برخی از خاطرات به برخی دیگر (از جمله رابطه او با دختری به نام زرنگیس) حدسهایی تقریبی از حذفیات بزند. اگر ناشر به نسخه حروفچینی شده آن بخش از خاطرات محذوف دسترسی دشاته باشد، شاید پسندیده باشد که در چاپ بعدی منتشر شود، به خصوص که آقای قاضی در همین مقدمه از غلامحسین میرزاصالح یاد میکند که اصرار داشت آن بخش از خاطرات حذف نشود، و لذا احتمال میرود نسخهای از آن بخشهای محذوف در نزد میرزا صالح باشد.
کتاب از نظر فرم و صفحهآرایی شکیل و زیبا و خوشدست و در کاغذی مرغوب منتشر شده است و کیفیت ظاهری آثار پیشین نشر کارنامه را داراست، اما نبود یک فهرست اعلام، به محتوا آسیب جدی زده است. از ناشری چون کارنامه با میراثی که از محمد زهرایی در حوزه نشر دارند، بعید است ندانند که کتاب خاطرات اصولا باید همراه با یک نامنامه باشد که محققان را بسیار بهکار میآید. امید میرود که در چاپ بعدی این اتفاق رخ دهد. همچنین، جای آلبومی از عکسهای خاطرهنویس از دوران کودکی تا سالهای اخیر نیز خالی است.
خاطرات یک مترجم: نویسنده محمد قاضی/ ناشر: انتشارات کارنامه، ۱۳۹۸ / ۴۳۰ صفحه، روکشدار/ قیمت: ۴۵ هزار تومان