ترجیح ترامپ به کلینتون در انتخابات ۲۰۱۶ کار درستی بود!

پیروزی ترامپ روند بنیادگرایی سیاسی را در میان دموکرات‌ها به راه انداخت

Photo by Rich Girard

در دو سال گذشته، از طرف دوستان، و افراد «به‌اصطلاح دوست» مورد سوال قرار گرفته‌ام که آیا هنوز بر ترجیح دونالد ترامپ به هیلاری کلینتون در انتخابات ۲۰۱۶ پایبند هستم، یا حاضرم اعتراف کنم که تصمیم من به‌شدت اشتباه بوده است. حدس زدن پاسخ من بسیار آسان است:‌ نه تنها به آنچه گفتم پایبندم، بلکه باور دارم رویدادهای سال گذشته کاملا انتخاب من را تایید کرده‌اند. اما چرا؟

همان‌طور که آقای «یووال هاراری» در کتاب «انسان خداگونه» اشاره کرده است،‌ انسان‌ها تنها زمانی خود را متعهد و متعلق به انتخابات عمومی و دموکراتیک می‌دانند که نوعی همبستگی، حتی به ساده‌ترین وجه،‌ با اکثر رای‌دهندگان دیگر داشته باشند. چنانچه تجربیات سایر رای دهندگان برای من بیگانه باشد، یا اگر باور داشته باشم که آنها احساسات مرا درک نمی‌کنند،‌ یا اهمیتی برای منافع حیاتی من قایل نیستند، حتی اگر به نسبت صد به یک هم در اقلیت فکری باشم،‌ هیچ دلیلی برای پذیرش نتیجه آن انتخابات ندارم. به نظر من،‌ حکم انتخابات دموکراتیک روشی است برای حل و فصل اختلاف نظر میان افرادی که قبلا در مورد اصول بنیادی و اساسی به تفاهم رسیده‌اند. هنگامی که این تفاهم در مورد اصول اساسی متزلزل یا پایمال می‌شود، تنها راه‌کارهای باقیمانده یا بحث و گفت‌وگو، یا جنگ داخلی است. به همین دلیل، انتخابات‌ها نمی‌توانند درگیری‌های خاورمیانه را حل کنند،‌ بلکه این درگیری‌ها یا با گفت‌وگو و مذاکره حل می‌شود، یا با مجادله.

حال باید دید که چگونه این دیدگاه در مورد فقدان روبه‌رشد رسیدن به توافق در مورد اصول اساسی سیاست در آمریکا صدق می‌کند. آنچه وضعیت را پیچیده می‌کند، این است که این اختلاف نظر که مانند بمبی منفجر شده است،‌ دو جنبه دارد: در جبهه راست‌گرای پوپولیست، ترامپ کلیه قواعد ساختاری حاکم را متلاشی کرد، و دموکرات‌ها (سندرز و دیگران) هم در جبهه چپ،‌ آن قواعد را درهم شکستند. این دو وجه از ترک برداشتن ستون‌ها ساختاری، متقارن نیستند. مبارزه بین ترامپ و لیبرال‌های نهادینه شده هیئت حاکمه، نوعی مبارزه ایدئولوژیک و فرهنگی در همان فضای سرمایه‌‌داری جهانی است. در حالی که چپ‌ها، در مسیر زیر سوال بردن اصل نظام سرمایه‌داری جهانی گام برداشتند.

لیبرال‌هایی که از ترامپ بیمناک شده‌اند، این نظریه را که پیروزی او در ریاست جمهوری می‌تواند موجب ظهور نوعی جنبش چپ اصیل شود،‌ مردود می‌دانند. استدلال متقابل آنها، اساسا مقایسه‌ای است با به قدرت رسیدن هیتلر. بسیاری از کمونیست‌های آلمان، قدردان به قدرت رسیدن نازی‌ها بودند، چراکه آن را فرصتی جدید برای چپ‌گراهای رادیکال می‌دانستند، با این برهان که «در حال حاضر وضع مشخص است، توهمات دموکراتیک بودن از بین رفته است و ما با دشمن واقعی مواجه هستیم». اما، همان‌طور که همه می‌دانیم، آن قدردانی آنها یک اشتباه فاجعه‌آمیز بود.

نکنه بحث بر‌انگیز، اکنون این است که آیا به‌قدرت رسیدن ترامپ هم شبیه همان وضعیت است؟‌ آیا ترامپ هم چنان خطری است که در برابرش باید یک جبهه گسترده مانند جنبش‌های ضد فاشیستی تشکیل شود؟‌ جبهه‌ای که محافظه‌کاران معقول را همراه با جریان اصلی لیبرال‌های پیشرو و (بقایای) چپ رادیکال در بر بگیرد؟

من فکر می‌کنم ترتیب دادن چنین جبهه وسیعی علیه ترامپ، یک توهم خطرناک است، چرا که می‌تواند به تمکین چپ نو از سرمایه‌داری و لیبرال‌های هیئت حاکمه نهادینه شده بیانجامد. هراس از اینکه پیروزی ترامپ ایالات متحده را به یک رژیم فاشیستی بدل ‌کند، یک مبالغه و گزاف‌گویی مضحک است. ایالات متحده دارای یک بافت غنی نهادهای مدنی و سیاسی متنوع است که اجازه نخواهد داد تا روند «فاشیست سازی و نازیسم سازی» فعال شود. چنین امری در فرانسه، در صورت پیروزی کاندیدای راست‌گرای افراطی، خانم «مارین لوپن»، بعید نبود، و شرایط در آنجا می‌توانست بسیار خطرناک شود.

آنچه در ایالات متحده رخ داد، این است که پیروزی ترامپ باعث فرآیند رادیکال‌تر شدن در حزب دموکرات شد،‌ و این روند اکنون تنها امید ماست.

نظر مقاله‌نویس روزنامه «تِنِسیان»، خانم «ساریتا پرابهو»، که مرا بسیار تحت تأثیر قرار داده است، شرح یک واقعیت ساده و بسیار جالب توجه است. احساس می‌کنم این گفتار باید عینا و بدون تحریف بازگو شود،‌ به همین دلیل،‌ آن‌را اینجا ذکر می‌کنم:

خانم پرابهو گفته است: «آماده باشید. به‌زودی یک جنگ داخلی در حزب دموکرات رخ خواهد داد. در بطن حزب دموکرات امروز، یک بحران هویتی و یک مبارزه ایدئولوژیک وجود دارد. در وهله اول، حزب دموکرات باید مشخص کند که آیا حزب متمولان است یا حزب افراد روزمره کوچه و بازار؟‌ در طول سالیان متمادی، آنها حزب افراد غنی بوده‌اند، اما خیلی خوب وانمود کرده‌اند که طرفدار مردم کوچه و بازارند. بخش سازمان یافته و نهادینه شده حزب، به‌نحو حیله‌‌گرانه‌ای این امر را به‌پیش می‌برد، اما نصفه نیمه: آنها از مردان و زنان درگیر با مسائل نژادی، جنسیتی و گرایش‌های جنسی جانی‌داری می‌کنند، چراکه این موضع‌گیری‌ها به حساب بانکی طرفداران متمول این حزب ضرری نمی‌رساند».

او ادامه می‌دهد: «اما در مسائل اقتصادی که حائز اهمیت است،‌ حزب دموکرات رای‌دهندگان وابسته به طبقه کارگر و قشر متوسط خود را زیر ضرب می‌گیرد. برای مثال، می‌توان از طرف‌داری این حزب از معاملات بازرگانی جهانی نام برد که مشاغل وابسته به آن در خارج از مرزهای آمریکا واقع شده‌اند و مشاغل موجود در کارخانجات آمریکایی را نابود کرده‌اند. نمونه دیگر، نادیده گرفتن معضل مهاجران غیرقانونی است که باعث کاهش میزان مشاغل و درآمد کارگران آمریکایی می‌شوند. اما تا زمانی که مدام مشغول بحث و گفت‌وگو و نقد و باز هم بجث بیشتر در مورد مسایلی چون سقط جنین و حقوق افراد تراجنسیتی و نژادپرستی (نه این که این مسائل مهم نباشند) باشند، می‌توانند هم خدا را داشته باشند و هم خرما را. اما همه این راهکارها تا سال ۲۰۱۶ جوابگو بودند، اما دیگر آن دوران دیگر به‌پایان رسیده است. بخش بنیادی و نهادینه حزب دموکرات هنوز یا بی‌خبر از دنیاست، یا کله‌شق است. اما حالا باز می‌خواهند «جو بایدن» عزیزشان،‌ معاون پیشین ریاست جمهوری آمریکا، از راه برسد و طلایه‌دار شعار «آمریکای حکومت نخبگان اندک ‌شمار خود را بهینه کنیم» باشد. نقاب را که از چهره آنها کنار می‌زنیم،‌ آنچه پدیدار می‌شود بسیار نگران کننده است. حزب پولدارهای شهر داووس (اشاره به محل ملاقات متمولان اقتصادی جهان در سوییس)، با جا زدن خود به‌عنوان حزب افراد کوچه و بازار شهر اسکرانتون در ایالت پنسیلوانیا (اشاره به محل تولد جو بایدن) رای‌دهندگان را فریب می‌دهد».

یک نکته بسیار واضح است:‌ به‌قدرت رسیدن ترامپ، نوعی جنگ داخلی را در حزب دموکرات ایجاد کرد که با نگاهی واقع‌بینانه، باید آن‌را مبارزه طبقاتی نامید. بنابراین، نباید با دلهره و سراسیمگی عمل کرد، باید از این فرصتی که ناخواسته توسط ترامپ به وجود آمده است، بهره گرفت. تنها راه واقعی شکست دادن ترامپ، این است که جناح چپ در این جنگ داخلی پیروز شود.

© The Independent

بیشتر از