نگاهی به فیلم «نفس» ساخته نرگس آبیار، عضو جدید آکادمی اسکار

فیلمی سرشار از خرده‌روایت‌های ناشیانه و جانب‌دارانه

پشت صحنه فیلم سینمایی «نفس»- عکس از سلام سینما

امسال آکادمی علوم و هنرهای سینمایی اسکار تلاش کرده است تا در پاسخ به انتقاداتی مانند تعداد کم زنان، غیرسفیدپوستان و غیرآمریکاییان تغییراتی در اعضا این آکادمی صورت بدهد. در مجموع این آکادمی بیش از ۹هزار عضو دارد و امسال ۸۱۹ عضو جدید از سراسر دنیا پذیرفت که در میان آن‌ها ۳۶ درصد غیرسفید پوست و ۴۵ درصد زنان به چشم می‌خورند. در راستای این دگرگونی از ایران نیز اعضایی پذیرفته شده‌اند ازجمله نرگس آبیار که در رشته فیلم‌نامه‌نویسی به آکادمی دعوت شده است.

با این مقدمه، این نوشته به نقد فیلم ایشان به نام «نفس» که در سال ۱۳۹۵ نماینده جمهوری اسلامی در اسکار بود می‌پردازد.

نرگس آبیار زمانی در سال ۸۴ به فیلم‌سازی روی آورد که حداقل سی رمان و داستان کوتاه را در کارنامه خود داشت.

هم فیلم «نفس» و هم فیلم قبلی ایشان «شیار ۱۴۳» در روستا اتفاق می‌افتد. «شیار ۱۴۳» جزو فیلم‌های دفاع مقدس طبقه‌بندی شد و مورد تحسین پیشوا قرار گرفت. آبیار تلاش کرد خود را در «نفس» تکرار نکند. اما زیر پوست نفس این فیلم خلاف نقدهایی که صورت گرفته از زاویه سیاسی بی‌طرف نبود.

امروز هر نویسنده و فیلم‌سازی می‌داند که پروپاگاندای مستقیم نه تنها اثری در تماشاگر ندارد بلکه حالت دفاعی در روی‌کرد مخاطب ایجاد می‌کند.

«نفس» در یک خط کودکی بهار شش ساله را با پدر، ننه آقا یعنی زن دوم پدرش و سه خواهر و برادر او را بین سال‌های ۵۶ تا حدود ۶۱ به تصویر می‌کشد. درحقیقت با این که فیلم درباره کودک است اما برای کودکان نیست و در بستر وقایع سیاسی - اجتماعی ایران رخ می‌دهد.

قصه‌گویی: خرده روایت‌ها به جای درام

اساسی‌ترین مشکل فیلم‌نامه «نفس» نبود داستان است.

فیلم به جای قصه دارای خرده‌روایت‌های جایگزین درام است. یعنی مخاطب شاهد فراز و فرودی نیست. خاطرات و اتفاقات از جلوی چشم تماشاگر می‌گذرد، بدون این که درامی واحد شکل بگیرد یا گره‌ای برای جذب تماشاگر و تلاش شخصیت‌ها برای انتخاب و خروج از بحران رخ دهد.

فیلم نمی‌تواند هم‌ذات‌پنداری مخاطب را به دلیل خطرها و بحران‌های شخصیت با خود همراه کند. به دلیل این ضعف است که فیلم‌ساز به ابزار دیگری مثل استفاده از انیمیشن برای بازسازی کتاب‌هایی که بهار می‌خواند دست می‌زند. حوادث، رفت آمد به کرج و تهران و یزد و انیمیشن‌های گوناگون از خاطرات و کتاب‌ها، ریتم تند و پرشتاب فیلم و نریشن‌های بی‌شمار باعث شده بیننده بخشی از قصه فیلم را از دست بدهد و به حدس زدن بیافتد.

بهار دختری با موهای ژولیده باهوش، شاگرد اول، با اطلاعات عمومی مثل یادگیری پایتخت‌ها و کتاب‌خوان است.

فیلم به صورت ناشیانه‌ای کتاب‌های مشخصی را به دست بهار می‌دهد. کتاب‌ها به سنش نمی‌خورد و آن‌ها را یواشکی می‌خواند و می‌توان آن‌ها را به دودسته پیشا و پسا ۵۷ تقسیم کرد. روایت این کتاب‌ها از قول بهار، دانای کل است که روایت می‌شود و به شکل انیمیشن تصویر می‌شود. داستان‌های پیش از انقلاب داستان‌های خشن مارها، اژدها، آدم‌های بد (به کار گماردن کارگران جنسی) است که تبلور آن در کتاب جنایات بشر یا آدم‌فروشان قرن بیستم است.

یا داستان خون‌فروش، مردی که خونش را به خاطر غذا می‌فروشد. در حالی که داستانی که او پس از انقلاب می‌خواند کتاب داستان راستان مطهری است. داستان خواستگاری جبیل برای زولفا با پادرمیانی پیامبر که به ازدواج و خوبی و خوشی می‌انجامد. رویاهای بهار در پساانقلاب هم صلح‌طلبانه می‌شود.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

دررویاهایش در زیرزمین به درمان مرده‌هایی که تنگی نفس دارند می‌پردازد. زیر پوست این حوادث ناخودآگاه تماشاگر با خشونت زمان پهلوی و صلح در جمهوری اسلامی روبه‌رو می‌شود. این موضع حتی در برخورد آموزگاران نیز مشهود است. معلم مرد سپاه دانش، ناظم مدرسه، معلم قران زمان شاه بهار را یا تنبیه بدنی می‌کند و یا تهدید (مارهایی که معلم قران درزیرزمین به آن اشاره می‌کند). حتی خشونت ننه آقا و کتک زدن‌هایش در زمان پهلوی است و پس از ‌آن کمتر با خشونت او روبه‌روییم.

خلاف نقدهایی که در مورد بی‌طرفی فیلم نوشته شده است، قصه به شدت جانب‌دارانه و سیاسی است و این جانب‌داری را در معصومیت یک کودک پنهان کرده است. خانواده اساسا سیاسی است. دایی بهار طلبه و کتاب‌خوان است و از ترس ساواک مدتی به خانه آن‌ها می‌آید، پسرعموی بهار در زندان شکنجه و قبل از انقلاب ۵۷ آزاد شده است، پدر بهار از رانندگی کفش بلا به دلیل همکاری با دوستش برای پخش اعلامیه اخراج شده است. اما بهار با تمام هوش سرشارش زمانی که برای مراسم عاشورا به یزد می‌رود یا زمانی که برای آمدن خمینی به تهران می‌رود، اصلا پرسشی در این موارد ندارد. گذاشتن این وقایع در دل داستان چنان تحمیلی است که مثلا اگر به جای مراسم عاشورا، جشن هنر شیراز را می‌گذاشتند در ساختار فیلم مشکلی ایجاد نمی‌کرد.

خرده‌داستان‌های بی‌سرانجام

فیلم خرده‌داستان‌های بسیاری دارد که بدون سرانجام می‌مانند، مثلا ارتباط عاطفی بین طاهر پسرخاله بهار با شخصیت اول فیلم که پایانش معلوم نیست. ارتباط عاطفی بهار و هم‌شاگردیش ایرج بدون پی‌گیری می‌ماند. تکلیف بیماری قهرمان فیلم روشن نمی‌شود. موضوع آن چنان ناشیانه است که در پایان فیلم که او را دوباره در تاب نشان می‌دهد نشانه‌ای از خال‌های ناشی از خارش در دستش پیدا نیست ولی تکلیف بیماری روشن نمی‌شود. معلم زن سپاه دانش که مهربان است، به دلیلی از آن‌جا می‌رود یا اخراج می‌شود، که باز مشخص نیست. روزی که خانواده بهار به دیدن زن عمو و پسرش که زندانی سیاسی بوده می‌روند، زن عمو از زن دومی که قدیر عموی بهار گرفته به شدت انتقاد می‌کند. اما سرانجام این خرده‌داستان و دیدن فیلم هندی پس از آن برای بیننده روشن نیست وبدون پی‌گیری باقی می‌ماند.

دوربین، تدوین و بازیگری

دوربین روی دست معمولا هدفش انتقال حسی بلاواسطه به تماشاگر است. شاید برای ابتدای فیلم که بچه‌ها پرهای متکاها را به سوی هم پرتاب می‌کنند قابل قبول باشد، ولی همین دوربین روی دست وقتی خانواده به دیدن دایی طلبه بهار می‌روند، علتی ندارد و نتیجه تنها سردرگمی تماشاگر است.

استفاده زیاد از اسلوموشن برای تصویر رویاپردازانه از بهار ترفندهایی برای تلطیف فیلم است. ارتفاع دوربین به اندازه چشم شخصیت اول و یا زاویه دوربین کمی پایین‌تر از چشم او به باورپذیری تماشاگر که بهار روایت‌گر فیلم است کمک کرده است. اشتباهات تدوین در مونتاژ سریع دوربین روی دست کم نیستند مثلا صحنه‌ای در بیمارستان که پدر ترکش خورده و از بچه‌ها می‌پرسد می‌خواهید چه کاره بشوید، بهار می‌گوید می‌خواهم پسر شوم.

دوربین روی دست ناگهان خط فرضی را می‌شکند و بهار از سمت راست پدر در سمت چپ او دیده می‌شود. از این نوع اشتباهات فیلم‌برداری و مونتاژ در فیلم کم نیست. باید از بازی خوب ساره نور موسوی که بار اصلی فیلم یعنی بهار را به دوش کشیده یاد کرد. اما او در طول حدود پنج سال زمان فیلم اصلا تغییری در قیافه و چهره‌اش دیده نمی‌شود. بازی ننه ‌آقا با این‌که سنت را به خوبی ترسیم می‌کند ولی چون پانته‌آ پناهی‌ها جوان است و نقش زن پیری را بازی می‌کند، گاهی یادش می‌رود که کمرش خم است و یا گاهی گریمش کم و زیاد شده و فقط در پیشانی چروک دارد. فیلم سه نسل را ننه آقا، پدر بهار و بهار را بر بستر دو اتفاق مهم یعنی انقلاب ۵۷ و جنگ به تصویر می‌کشد. در تظاهرات سال ۵۷ فقط مذهبی‌ها حضور دارند، خبری از سکولارها، شعارهایشان، زنان بدون حجاب نیست. فیلم این دوران را به شدت یک‌جانبه به تصویر می‌کشد، پرسش‌گر نیست، نه در زبان و نه در تصویر، صحبتی از چرایی و اندیشه نیست؟ گویی اساسا خاموشی و پذیرش وضع موجود در این سه نسل رخنه کرده است. در واقع این هم‌دلی خود فیلم‌ساز با پذیرش وضع موجود است.

خرافه‌پراکنی

طاهر به دلیل تشخیص درست پایتخت‌ها به بهار یک تسبیح هدیه می‌دهد و ادعا می‌کند که تسبیح جادویی دارد که اگر در آن نگاه کنی عکس خانه خدا را می‌بینی و هر حاجتی که داشته باشی برآورده می‌شود. سپس دایی بهار که طلبه است می‌گوید، آدم باید حاجتش را از خدا قلبا بخواهد تا برآورده شود. دقایقی بعد بهار در تسبیح نگاه می‌کند و از خدا می‌خواهد که دکتر تنگی نفس بشود و پدرش را درمان کند و دومین آرزویش نشان دادن نقاشی‌هایش در تلویزیون است و سومین آرزویش این است که مانند زولفا خوشگل بشود و طاهر مثل جبیل بیاید و او را از دست ننه آقا نجات دهد. مورد دیگر اشاعه خرافات خواباندن بهار در ‌آب و آهک به دلیل بیماری خارش است. فیلم با این که درباره کودکان است اما بیشتر برای بزرگ‌سالان است که کودکی خودشان را به یاد آورند. داستان نه تنها از خرافه‌پراکنی فاصله نمی‌گیرد و آن را به پرسش نمی‌گیرد، بلکه تلاش دارد حس هم‌ذات‌پنداری برای مخاطب ایجاد کند.

بیشتر از فیلم