«آن فرانک» و یادداشت‌هایی بی‌نظیر از مخفیگاهش در آلمان نازی

خاطرات روزانه دختر نوجوان یهودی، حاکی از بلندپروازی‌ها و واقعیت‌های تلخ زندگی در اسارت است

آن فرانک، دختر مدرسه یهودی که خاطراتش از دوره اختفاء در هلند و اشغال این کشور توسط آلمان نازی، یکی از مهمترین اسناد هلوکاست است، روز، دوازدهم ژوئن، نود ساله می‌شد.

خانواده فرانک در سال ۱۹۳۴ به خاطر گسترش احساسات ضد یهود در شهرشان فرانکفورت به آمستردام گریختند. آنها بخشی از مهاجرت دسته جمعی حدود سیصد هزار یهودی از آلمان آدولف هیتلر بین سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ بودند.

در ابتدا، اتو و ادیت فرانک به همراه دو دخترشان، مارگو و آن، تقریباً به راحتی در آپارتمانی در خیابان مِروِدپلاین در محله ریویِرن بورت آمستردام مستقر شدند.

اتو فرانک هزینه خانواده را با کار درکارخانه «اُپتکا»، شرکت سازنده نوعی ژِله برای استفاده در مربا، و بعد کار دوم در شرکت پِکتاکُن مخصوص تولید گیاهان دارویی، نمک برای ترشی و ادویه جات، تامین می‌کرد. «آن» به یک آموزشگاه مونتِسوری (آموزشگاه‌هایی که دروس را با روش‌های خاص و عملی تدریس می‌کنند) رفت، زبان هلندی یاد گرفت و به آسانی دوستانی پیدا کرد. او به ویژه در خواندن و نوشتن استعداد داشت.

به دنبال آغاز جنگ جهانی دوم، آلمان هیتلر، هلند را در روز دوازدهم ماه مه سال ۱۹۴۰ اشغال کرد. دولت اشغالی به فوریت همان قوانین متعصبانه‌ای را (برهلند) تحمیل کرد که خانواده فرانک در فرانکفورت مشمول آن بودند، از جمله ثبت هویت اجباری و تبعیض و تفکیک اجتماعی. استفاده از وسایل رفت وآمد عمومی، پارک، سینما و خرید در فروشگاه‌های غیر یهودی برای یهودیان ممنوع شد و برای شناسایی، آنها را مجبور به نصب ستاره داوود بر لباس‌هایشان کردند.

هنگامی که دولت در صدد برآمد شرکت‌های اتو را ضبط کند، او سهامش را به یک دوست غیر یهودی به نام یوهانِس کلایمَن واگذار و از سمتش به عنوان مدیر شرکت کناره‌گیری کرد. دوست دیگری به نام یان گیس، برای حفظ منافع اُتو، کنترل دارایی‌های شرکت‌های اُپتکا و پِکتاکُن را در دست گرفت.

در این میان، مارگو و «آن» از آموزشگاه‌های قبلی‌شان به مدرسه یهودی «لیسیوم» منتقل شدند. «آن»، نگران اما مصمم، سیزدهمین سالروز تولدش را جشن گرفت. به‌عنوان هدیه تولد یک دفترچه یادداشت قرمز و سفید شطرنجی دریافت کرد و تصمیم گرفت از آن پس، افکار و احساساتش را در آن بنویسد. 

یک ماه بعد، مارگو از اداره مرکزی مهاجرت یهودیان نامه‌ای دریافت کرد که در آن به او دستور داده شده بود خود را به اردوگاه کار اجباری معرفی کند.

در روز ششم ژوئیه سال ۱۹۴۲، اتو فرانک خانواده‌اش را به مخفیگاهی منتقل کرد که برای روز مبادا در پشت محل کارش در خیابان «پرینس خراخت» جاسازی و مبله کرده بود. آنها در این مخفیگاه سه طبقه که درب ورودیش پشت یک قفسه کتاب جاسازی شده بود، پنهان شدند. کمی بعد، هرمن، آگوست پیتر وَن پِلز و در ماه نوامبر همان سال، فریتس فِفِر دندانپزشک و دوست خانواده، به آنها پیوستند.

بار دیگر کلیمَن و گیس به کمک خانواده آمدند. آنها دو تن از حلقه دوستانی بودند که از واقعیت ناپدید شدن ناگهانی خانواده فرانک اطلاع داشتند. این حلقه، همچنین شامل همسر یان، میپ، یوهان فوسکوئیل و دخترش بِپ، و ویکتور کوگلِر، کارمندان شرکت بود. این گروه، در تمام مدتی که خانواده فرانک در مخفیگاه بودند، به آنها غذا می‌رساندند و در جریان آخرین خبرهای جنگ قرار می‌دادند.

تا روز چهارم اوت سال ۱۹۴۴ که گشتاپو مخفیگاه را کشف کرده همدستان فرانک‌ها را زندانی و خانواده را به اردوگاه آشویتس فرستاد، «آن» آرامشش را در کتابچه خاطراتش جستجو می کرد.

او خاطراتش را به صورت رشته نامه‌هایی خطاب به «کیتی عزیز» می‌نوشت و مجسم می‌کرد. حرف‌هایش را به «کیتی فرانکِن» می‌گوید که شخصیت داستانی سری کتاب‌های محبوب «ژوپ تِر هُویل»، محبوب دختران جوان در سال های میان ۱۹۱۹ و ۱۹۲۵ بود.

«آن» خصوصی‌ترین افکار و احساساتش را در این دفترچه به روی کاغذ آورد. در نوزدهم ماه نوامبر سال ۱۹۴۲ نوشت: «از این‌که عزیزترین دوستانم جایی بیرون روی زمین پرت شده یا افتاده‌اند و من در تختی گرم می‌خوابم، ناراحتم. و این، تنها برای این‌که یهودی هستند.»

او از تنش با هم اتاقی‌اش، فِفِر می‌نویسد که با او بر سر استفاده از میز تحریر که مرد سالخورده می‌خواهد از آن برای یاد گرفتن زبان‌های خارجی استفاده کند، کشمکش دارد. «آن» در روز سیزدهم ژوئیه سال ۱۹۴۳ از روی غضب نوشت: «آرام باش، این مرد ارزش ناراحت شدن ندارد.» پس از آن، از ترشرویی او نوشت که به دنبال یک دعوا، دو روز از صحبت با «آن» و نشستن بر سر میز غذا با او خودداری کرده بود. 

«آن» دیوارهای لخت اتاقشان را با عکس‌های قیچی شده ستارگان هالیوود از مجله‌هایی مثل «لیبِل» پوشانده بود. عکس‌های زنانی مثل نورما شِرِر، گرتا گاربو، پرنسس الیزابت و پرنسس مارگرت، بارقه‌ای از دنیای رویایی او و فانتزی‌های نوجوانی‌اش بود و این‌که دنیا پس از پیروزی در جنگ چه شکلی می‌تواند داشته باشد.

سال گذشته، حقایق جدیدی در مورد رشد احساسات جنسی «آن فرانک» کشف شد. با استفاده از یک تکنولوژی جدید توانستیم نوشته‌هایی را که «آن» از روی خجالت روی آن‌ها را با کاغذ قهوه‌ای پوشانده بود، بخوانیم. این بخش‌های محرمانه حاکی از افکار «آن» در مورد مکانیزم سکس، جلوگیری از بارداری، عادت ماهیانه و روسپیگری بود.

«آن» همچنین به دقت متوجه واکنش‌های روانی منفی ساکنین مخفیگاه بود که خاص اجتماعات کوچک در یک محیط بسته است. در مورد رفتار خانواده‌اش با خانواده ون پِلز نوشت: «بابا حرفی نمی‌زند. وقتی کسی با او حرف می‌زند، با تعجب به بالا نگاه می‌کند گویی می‌ترسد مجبور شود یکبار دیگر رابطه حساسی را ترمیم کند... راستش، گاهی یادم می‌رود با چه کسی دعوا داریم و با چه کسی آشتی کرده‌ایم.»

در دوسال زندگی در مخفیگاه، «آن» اغلب با مادرش که بیش از او دستخوش افسردگی بود، درگیری داشت. «ون پِلز»‌ها هم با یکدیگر در جدال بودند، اما مارگو در خودش فرو می‌رفت و در سکوت خاطرات خود را می‌نوشت.

زمانی که رادیو «اُورانژ»، رسانه دولت هلند در تبعید در بریتانیا، از مردم خواست وقایع جنگ را ضبط کنند، «آن» تشویق شد یادداشت‌هایش را به صورت یک داستان بازنویسی کرده آن را «هِت آختِرهُویس» (مخفیگاه سری) بنامد.

«آن» در پنجم ماه آوریل سال ۱۹۴۴ در مورد اهمیت نگاشتن زندگی خصوصی‌اش نوشت:«کسی که دست به قلم نمی‌برد، نمی‌داند نوشتن چقدر خوشایند است. و اگر استعداد آن را نداشته باشم برای روزنامه‌ها بنویسم یا کتابی را تالیف کنم، همیشه می‌توانم برای خودم بنویسم.»

بدون تردید «آن فرانک» از شوری که انتشار خاطراتش به پا کرده متعجب و خوشحال می‌شد. این دفترچه را «میپ گیس و بپ فسکوئیل» به دنبال درگذشت او حفظ کردند. «آن» در فوریه سال ۱۹۴۵، در پانزده سالگی بر اثر بیماری تیفوس در اردوگاه کار اجباری «برگِن-بِلزِن» درگذشت.

پدر «آن» تنها عضو خانواده بود که از هلوکاست جان سالم به در برد. او خاطرات چشمگیر دخترش را تنها پس از پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم خواند و سخت تحت تاثیر نقش آن بر میزان تحمل او قرار گرفت.

اُتو فرانک خاطرات دخترش را در سال ۱۹۴۷ منتشر کرد. این خاطرات به هفتاد زبان زنده دنیا ترجمه و در سراسر جهان خوانده شد. اُتو به آمستردام بازگشت تا مثل خودش، با یکی از بازماندگان هلوکاست به نام «اَلفریده گای رینگِر» ازدواج کند. او بقیه عمرش را در شهر «بال» سوئیس سپری کرد. ماندن در آمستردام بیش از حد دردناک می‌بود.

© The Independent