بازی خطرناک فروش رویای بهشت

هنوز در مناطق قبیله‌ای پاکستان افرادی هستند که با فروش رویای بهشت ذهن جوانان را آلوده می‌کنند

مدرسه اسلامی در اسلام آباد پاکستان - SAMUEL ARANDA / AFP

او هنوز کودکی بیش نبود که بازی با مغز و ذهنش آغاز شد. احتمالاً عامل این امر، حاکمیت فضای جنگی در محیطی است که او در آن چشم گشوده بود و بدتر از آن، وضعیتی که از هر طرف، رویای زیبای «بهشت» به خورد مردم داده می‌شد و به هر طرف که نگاه می‌کردی بازار فروش «بهشت و دوزخ» گرم بود.

بازرگانان زیادی که تخمین تعداد آن‌ها خیلی دشوار به نظر می‌رسید، برای فروش این رویا مغازه‌های مختلفی را تزیین کرده بودند و جدیت فروشندگان این رویاها در «وزیرستان» بیش از هر جایی قابل تأمل و توجه بود، چرا که در اطراف این بازرگانان، هزاران تن از پیروان سرسپردۀ مسلح‌شان حضور داشتند و اگر کسی با آن‌ها اختلاف نظر داشت، او را سرکوب می‌کردند و اگر بر فرض کسی رویای دیگری ‌داشت، در آن صورت مرگ کم‌ترین سزایش بود.

زنان حتی اجازۀ اندیشیدن به رویای آموزش و تحصیل را نداشتند و هیچکس توان اقدام به چنین تجارتی (آموزش و پرورش زنان) را نداشت. نرخ رویای آن «رویافروشان» نیز متفاوت بود، برای برخی قیمت آن انتحار، برای بعضی‌ها دزدی، ارعاب، قتل و غارت مردم منطقه، و البته تحت نام اسلام. این رویا حتی می‌توانست در ازای یک جوان، برای تقویت ارتش آنان، نیز خریداری شود.

این رویا، انگار کوچه به کوچه خرید و فروش می‌شد و به حراج گذاشته ‌می‌شد. به ویژه کسانی را بیشتر غارت کردند که به راحتی به نام دین، در چنگال‌شان افتادند. سن و سال آن‌ها حدود هشت تا ده سال بود که برای ایشان قصه‌های عاشقانۀ یک رویا حکایت می‌شد که معمولاً داستان هر جوانی بود.

بنابراین، در آن روز، یکی از امیران جنبش، همین رویا را به او تقدیم کرد: «آقا، چه فکر می‌کنی، با ما به جهاد نمی‌پیوندی؟ چرا با یک حملۀ انتحاری جایگاه خود را در بهشت ثابت نمی‌سازی؟»

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

این نخستین و آخرین بار نبود. این داستان بارها تکرار شد، تا حدی که طی چندین سال در لایه‌های دور ذهن و مغز جوان خردسال، این آرزو جا گرفت شد و متقاعد شد که وقتی بزرگ شد، آن کار را انجام خواهد داد.

زمان گذشت و پس از مدتی خانواده‌اش او را در یک مؤسسه آموزشی در استان پنجاب ثبت نام کردند، او در آنجا با نوری و چراغی روبه‌رو شد که زندگی‌اش را تغییر داد و طرز تفکرش را متحول ساخت. او سجدۀ شکرگزاری به جا آورد و گفت: «خدایا، ممنون لطف و احسانت هستم که مرا نجات دادی، وگرنه هر دو جهانم در آستانۀ نابودی و هلاکت قرار داشت.»

آن نور، چیز دیگری نبود جز روشنایی آموزشِ دانش، که زندگی‌اش را تغییر داد. در همین زمان، تفاوت بزرگی که وی احساس کرد، تفاوت در دیدگاه و تفکر بود. نمونه‌ای از آن، این که تلقی از «جهاد» در پنجاب کوشش و کشش است، اما در وزیرستان قتل و کشتن. به همین ترتیب، تفاوت‌ها در زمینه‌های دیگری چون مؤسسات آموزشی، روش زندگی مردم و غیره، آشکارا قابل مشاهده است.

وقایع آن دوره هنوز در ذهن من نقش بسته است که گویا آن همه، همین دیروز یا پریروز رخ داده باشد. همچنان روزی را به یاد دارم که وقتی به وزیرستان می‌رفتم، در گوشه‌ای پنهان به موسیقی گوش فرا می‌دادم، چون شنیدن موسیقی در آنجا برابر بود با اعتراف به کفر! و نیز زمانی را به خاطر دارم که کسانی که در خانه‌هاشان تلویزیون داشتند، مورد تهدید قرار می‌گرفتند و پس از مصادره، تلویزیون‌شان شکانده می‌شد. یک روز با جزئیات در آن مورد خواهم نوشت. 

چند روز پیش تصویری از عبید (البته نام مستعار است، نام واقعی‌اش را بنا به دلایلی نمی‌توانم بنویسم) به چشمم خورد و با یکی از دوستانش صحبت کردم. عبید حدود ۱۵ تا ۱۷ سال داشت که به سازمان تروریستی پیوست و ناگهان طوری ناپدید شد که گویی آدرس خانه‌اش را فراموش کرده است. دو سال است که مادرش در غم و اندوه فرزند می‌سوزد و آه و ناله دارد، گویی با رفتن او شیرازۀ خانواده‌اش از هم گسیخت و برباد رفت.

عبید جوان خیلی خوبی بود و مدرسه می‌رفت. اما داستان عبید، درست همان داستان ده‌ها جوان در آنجا است. مغز و ذهن او را چنان زهرآلود ساختند که سرانجام سلاح برداشت و در کوه‌ها مستقر شد. خانواده وی به دنبالش رفتند تا برگردد، اما سازمان طالبانی که به آن وابسته است، به او اجازه برگشت نمی‌دهد.

این فقط داستان یک عبید نیست، بلکه داستان هزاران عبیدها است که در این منجنیق قرار گرفته‌اند. در انتخاب این راه، تنها عبید مقصر نیست، بلکه دولت نیز نقش خود را چنان که باید و شاید ادا نکرده است. این مسئولیت دولت است تا چراغی را در مسیر جوانانی چون عبید روشن سازد و از فاجعه‌های این‌چنینی پیشگیری کند.

دولت هنوز در ارتباط با سیستم آموزشی آن جا (وزیرستان) جدی نیست. آموزش و پرورش در آنجا وضعیت نابسامانی دارد. مردم آن منطقه هنوز هم در چنگال مشتی تاجر دین‌فروش قرار دارند که از احساسات جوانان سوء‌استفاده می‌کنند. حتی امروز نیز آنان از امکانات اساسی زندگی محرومند و از لحاظ فکری در تاریکی تمام به‌سر می‌برند.

اگر فرصت‌های آموزشی و اشتغال برای آنان فراهم نشود، آنان نیز دیر یا زود همانند عبید، توسط اشخاص دیگری مورد سوء‌استفاده قرار می‌گیرند که برای ملت ما زیان و ضرر در پی خواهد داشت. بنابراین، دولت، مقامات حکومتی و مشاوران ایشان باید موضوع آموزش و پرورش و سایر پروژه‌های انکشافی و عمرانی در آنجا را جدی بگیرند..  

© IndependentUrdu