سفر آموزشی من، از دبیرستان‌های پنهانی تا دانشگاه آمریکایی افغانستان

در صورت برگشت طالبان و سخت شدن شرایط، وظیفه ما که درس خوانده‌ایم چیست؟

من و نزدیک به دویست دانشجوی دیگر، که نیمی از آنها زن هستند، دو هفته پیش از دانشگاه آمریکایی افغانستان مدرک کارشناسی گرفتیم. برای من و هم‌نسلی‌هایم درس و دانشگاه یک انتخاب سهل و بی‌درد سر نبوده است؛ ما به تعبیری از هفت‌خوان رستم گذشته‌ایم. کودکی‌های‌مان در میان جنگ‌های داخلی آغاز شد؛ سال‌هایی که دبیرستان‌های کابل زیر آواری از خمپاره و بمب گم بودند. تا چند کتاب را ورق زدیم، طالبان از راه رسیدند. دبیرستان‌های کابل را بستند و دوران ممنوعیت سواد و دانش آغاز شد.

من در خانه با پدر و مادرم خواندن و نوشتن را یاد می‌گرفتم. شاید سال سوم حکومت سیاه طالبان بود که خبر باز شدن یک مدرسه مخفی برای دختران در منطقه ما به گوش رسید. مادرم مرا به این مدرسه برد و از آن روز به بعد باید این راز بزرگ را با خود نگه می‌داشتم. هیچ کس نباید می‌دانست که من به کجا می‌روم. هر روز باید راه خود را عوض می‌کردم و اگر کسی می‌پرسید کجا می روم باید می‌گفتم برای آموختن قرآن به مسجد می‌روم.

حالا که سخن از برگشت طالبان است، از یک سو نگران وضعیت دخترانی هستم که می‌خواهند آزادانه به مدرسه بروند و درس بخوانند و از سوی دیگر به این فکر می‌کنم که در صورت برگشت طالبان و سخت شدن شرایط، وظیفه ما که درس خوانده‌ایم چیست؟ هنوز جواب این سوال را نمی‌دانم. ولی مادرم و زنان بی‌شمار دیگری که در سخت‌ترین شرایط امیدشان را از دست نداده بودند، راه را روشن‌تر را قبل نشان‌مان داده‌اند. این‌که در شرایط دشوار، حتا در سخت‌ترین شرایط، نباید امید را از دست داد. من این را از مادرم یاد گرفته‌ام.

درس امید داشتن و تلاش کردن کمک کرد تا در برابر سیاهی‌‌ها بیایستم و از خواندن و آموختن دست بر ندارم و  تحصیلاتم را ادامه دهم. در ادامه سفر دشوار زندگی و درس، سال ۲۰۱۵ وارد مقطع کارشناسی دانشگاه آمریکایی افغانستان شدم. یک سال حادثه‌ای برای همیشه زندگی من و ده‌ها دانشجوی دیگر را عوض کرد. در ۲۴ اوت ۲۰۱۶ طالبان به دانشگاه ما حمله کردند. در آن حمله ۱۳ تن، از جمله یکی از نزدیک‌ترین دوستانم جان‌شان را از دست دادند. خاطرات تلخ ساعاتی که در میان دود و باروت گیر کرده بودیم، هنوز روان من و دیگر دانشجویانی که آن شب در دانشگاه بودند را آزار می‌دهد. من آن شب به گونه معجزه آسایی از مرگ نجات یافتم و در حالی که طالبان تروریست به سوی ما شلیک می‌کردند فرار کردم. کابوس آن حمله خونین هنوز مرا و دوستانم را رها نمی‌کند. چندی بعد از آن حمله خونین، دوباره درهای دانشگاه را گشودیم و تا همین چند هفته پیش، درست در مکانی که طالبان می‌خواستند با جهل و ترس مانع تحصیل من و هم‌نسلی‌هایم شوند، جلسات شادی و فراغت برپا می‌کردیم.

افغانستان با مشکلاتی فراوانی دست و پنجه نرم می‌کند. به قول یکی از استادان ما « افغانستان نقطه تلاقی تمام مشکلات جهان است» و یکی از بزرگترین مشکلات این کشور بی سوادی است. نسل‌های بی‌سواد تنها جنگ و خشونت را باقی می گذارند. تنها راه نجات افغانستان پرورش نسلی است که با دانش معاصر آشنایی داشته باشد و بتواند در بازارهای جهانی با انسان‌های دیگر رقابت کند.

برای ارتقاء سواد و توانایی زنان برای نقش‌آفرینی در داخل کشور و رقابت در بازارهای جهانی کار، باید زمینه‌های تحصیلی فراهم شود. آینده افغانستان وابسته به نقش برجسته و حضور پر رنگ زنان افغانستان است. بنا بر این مهم‌ترین کاری که حکومت افغانستان، پس از رسیدگی به معضل امنیت باید انجام دهد، سرمایه گذاری در بخش آموزش و پرورش است. صلح پایدار تنها در یک جامعه باسواد تحقق خواهد یافت؛ جامعه‌ای که انسان‌هایش به خرد باور داشته باشند و بر اساس خرد و تجربه مشکلات‌شان را حل کنند.

بیشتر از فرهنگ و هنر