«عالیترین ۱۰۰ روز اول یک رئیسجمهوری در تاریخ آمریکا». با این عبارت است که دونالد ترامپ و هواداران او نخستین ۱۰۰ روز ریاستجمهوری او را جشن گرفتهاند.
سنت داوری ۱۰۰ روزه اول درباره یک رئیسجمهوری را فرانکلین روزولت آغاز کرد. او که در روند طوفانی سقوط اقتصادی به کاخ سفید راه یافته بود، در جریان مبارزات انتخابات وعده داده بود که در ۱۰۰ روز نخست بحران پولیــاقتصادی را کنترل خواهد کرد و راه برای بازگشت به رشد و توسعه خواهد گشود. روزولت در آن ۱۰۰ روز توانست با گذراندن چندین قانون در کنگره، به وعده خود وفا کند و با استفاده از آرامشی که در هر حال شروع شده بود، اسب وحشی بحران اقتصادی را رام کند.
ترامپ برعکس روزولت، ۱۰۰ روز نخست ریاست دوم خود را با راندن کنگره به حاشیه گذرانده است. او ترجیح داده است با صدور بزرگترین تعداد «فرمانهای اجرایی» نشان دهد که یک رئیسجمهوری فعال مانند خود او میتواند بدون چانه زدنهای بیپایان با کنگره، ایالات و دادگاهها، یک برنامه انقلابی یا ضدانقلابی را به مرحله اجرا درآورد. اصلاحات ترامپ مانند هتلها و آسمانخراشهای او، بایستی با نئون «ترامپ» دیده شوند.
خب، آیا میتوان ۱۰۰ روزه اول ترامپ را موفقیتآمیز دانست؟ پاسخ به این پرسش هم در سیاستهای داخلی و هم در سیاست خارجی، یک «آری» محتاطانه است.
در زمینه سیاست داخلی، ترامپ مسائلی را مطرح کرده است که همواره با زرنگی سیاسی کنار گذاشته شدهاند. پرزیدنت بیل کلینتون واژه ویژهای در این زمینه داشت: سیلو، یعنی جایی که مسائل مشکل حفظ میشوند، اما هرگز حل نمیشوند. ترامپ کوشیده است بعضی از این سیلوها را خالی کند.
نخستین مسئلهای که از سیلو بیرون آمد، مسئله مهاجران غیرقانونی و به طور کلی مهاجرت غیرقانونی به آمریکا است که از سال ۱۹۸۰ میلادی به بعد، همواره موردبحث بوده است و گاهگاه از سیلو بیرون آمده و پس از بهرهدهی انتخاباتی، به سیلو بازگردانده شده است.
ترامپ در ۱۰۰ روز گذشته، به طور متوسط روزی هزار مهاجر غیرقانونی را اخراج کرده است و در همان حال، سیل مهاجران غیرقانونی ورودی را به حد یک جویبار کوچک کاهش داده است. البته براوردهای رسمی نشان میدهند که ایالات متحده هماکنون پذیرای ۱۳ تا ۲۰ میلیون مهاجر غیرقانونی است و بدینسان ترامپ هنوز با هیمالیایی روبرو است که بهآسانی فرو نخواهد ریخت.
دومین مسئله سیلویی مربوط به یک رشته قوانین است که در ۲۰ سال گذشته، یعنی در دوران برتری فکری جهانگرایان وضع شد، با این ادعا که هدفشان حفظ محیطزیست است. این قوانین با بالا بردن هزینه تولید از جمله در زمینه انرژی و مقررات غلاظ و شداد صنعتی بهویژه در زمینه ساختمان بین یک تا ۱.۵ درصد از رشد اقتصادی ممکن کاسته است. یک اثر فوری «فرمان اجرایی» ترامپ در این زمینه با مجاز کردن حفاریهای تازه برای نفت و گاز طبیعی و مایع و به کار انداختن معادن تعطیلشده زغالسنگ، کاهش ۴۰ درصدی بهای نفت خام است که در کاهشهای هزینه تولید نقش دارد.
ترامپ میگوید در ۱۰۰ روز گذشته بیش از ۳۰۰ هزار شغل جدید ایجاد کرده است. حتی اگر نیمی از این مشاغل در هر حال با توجه به رشد اقتصادی آمریکا، به وجود میآمد، باز میتوان گفت که کاهش هزینههای تولید و تشویق به سرمایهگذاری در صنایع انرژی به ایجاد هزاران شغل منجر شده است.
۱۰۰ روز اول ترامپ شاهد یک حمله برقآسا علیه سنگرهای دانشگاهی جهانگرایان نیز بود. قطع کمک دولتی، یعنی پول مالیاتدهندگان به دانشگاههایی که دانشجویان و استادان خود را بر اساس رنگ پوست یا ایدئولوژی مد روز انتخاب میکنند، اقدامی شهامتآمیز بود که اگر با جدیت دنبال شود، میتواند اعتبار علمی ضربهدیده در آمریکا را به دانشگاهها بازگرداند. انحلال وزارت آموزش و پرورش احتمالا در درازمدت عملی نخواهد بود، اما زمینه برای محول کردن نقش بزرگتر به ایالات در حیطه آموزش و پرورش هموار شده است. قطع کمکهای مالی به بهانه فعالیتهای سیاسی و فرهنگی با کمک به توسعه اقتصادی نیز احتمالا کاملا اجرا نخواهد شد.
جنجالی که ترامپ با اعلام تعرفههای جهانی به پا کرد، اندکی آرام گرفته است و مذاکرات برای تجدیدنظر در نظام اقتصادی جهانگرا به بهانه «بازار آزاد» آغاز شده است. هنوز نمیتوان گفت که خروجی مذاکرات چه شکلی خواهد داشت. اما مهم این است که مسئله عدم توازن دراماتیک در زمینه بازرگانی خارجی همراه با مسائل مربوط به کسری بودجه و بدهی روزافزون ملی مطرح شده است؛ مسائلی که از ۱۹۷۵ میلادی در «سیلو» قرار داشتند.
جنجال تعرفهای ترامپ مانند یک «شوک» برقی بود که آمریکاییان را متوجه خطرات درازمدت کرد. همچنان که طرح ساختن یک دیوار مرزی ۴۶۰۰ کیلومتری عمق تهدید مهاجرت غیرقانونی را به آمریکایی متوسط نشان میدهد.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
در زمینه سیاستهای خارجی، ۱۰۰ روز اول ترامپ برخلاف ادعای خوشبینانهاش، موفقیت قابلتوجهی نداشته است. سازمان دولتهای آمریکا (OAS) که ۵۳ کشور را قاره را در برمیگیرد، یک هفته پس از ورود ترامپ به کاخ سفید، یک سیاستمدار ضدآمریکایی را بهعنوان دبیرکل برگزید. جنگ اوکراین که قرار بود با دخالت ترامپ در ۲۴ ساعت به پایان برسد، با شدت بیشتر ادامه یافته است. ترامپ میگوید پوتین همه کارتها را دارد، اما او شاید نمیداند که پوتین ممکن است همه کارتها را داشته باشد، اما به حد کافی انگشت برای نگهداری همه آنها ندارد.
برنامه مهار جمهوری اسلامی ایران و خلع سلاح اتمی آن نیز قرار بود در یک مهلت دوهفتهای به نتیجه برسد و اگر نرسید وای وای! اما گفتگوهایی که اخیرا آغاز شد، علیرغم ادعاهای خوشبینانه از هر دو طرف، هنوز شکل جدی پیدا نکردهاند.
با این حال فراموش نکنیم که هم پوتین و هم آیتالله علی خامنهای قلابهایی را که ترامپ انداخته بود، گاز گرفتهاند. حالا این قلابها کی و چطور کشیده خواهد شد، مربوط میشود به آینده. بدینسان حتی در این زمینه میتوان گفت که ترامپ بیدستاورد نبوده است.
در ۱۰۰ روز گذشته، ترامپ مسئله نقش چین در جهان را نیز از سیلو بیرون آورده است. این مسئله در آغاز ریاستجمهوری باراک اوباما به طور جدی مطرح شد، اما با لابیگری موفق هنری کیسینجر، مامور روابط عمومی جمهوری خلق در واشینگتن، بهسرعت به سیلو فرستاده شد. در حال حاضر بسیار تحلیلگران بر آنند که در رویارویی که ترامپ آغاز کرده است، چین در موقعیت بهتری قرار دارد. این تصوری است که نادرستی آن را رئیسجمهوری خلق یعنی شی جینپینگ بهخوبی میداند و به همین سبب به نظر من، بهزودی به مسیر گفتگو با ترامپ باز خواهد گشت.
۱۰۰ روز اول خبرهای خوبی برای شرکت بازرگانیــسرمایهگذاری ترامپ نیز به همراه داشت. در روز ۹۹، این شرکت یک قرارداد ۵.۵ میلیاردی برای ساختن میدان گلف و هتل در قطر امضا کرد. مذاکرات برای ساختن دو برج بزرگ ترامپ در جده عربستان سعودی نیز به نتیجه رسیده و احتمالا قراردادهای لازم در سفر قریبالوقوع او به منطقه امضا خواهد شد.
خب بدین ترتیب، آیا باید به پا خیزیم و با کف زدن برای ترامپ، آواز «او مرد خیلی خوبی است» را بخوانیم؟ برای ۵۲ درصد رایدهندگان آمریکایی که میگویند از ۱۰۰ روز اول راضیاند، پاسخ مثبت است.
اما یک نگاه وسیعتر ممکن است نشان دهد که در حالی که سیاست به سبک ترامپ اکنون مد روز شده است، اتخاذ این سبک از سوی دیگران الزاما در میانمدت به سود شخص ترامپ و حزب او نخواهد بود.
از خود آمریکا شروع کنیم. حزب دموکرات اندکاندک متوجه میشود که مواضع فرابردیاش که از دوران جیمی کارتر شکل گرفته بود، دیگر نمایانگر جهان واقعیات نیست.
این حزب در نیمقرن گذشته تبدیل شد به ائتلافی از اقلیتهای نژادی، مذهبی، قومی و جنسی که همواره بین ۳۰ تا ۳۲ درصد از آرا را برای نامزدهای دموکرات تضمین میکردند. اما اکنون میتوان دید که این ائتلاف شکاف برداشته و در هر حال نمیتواند بازگشت دموکراتها به قدرت را وعده دهد. بدینسان دموکراتها نیازمند توجه به اکثریت رای دهندگاناندــ بهویژه کارگران یقهآبی و طبقات متوسط پایین در حومهها که بخش عمده هواداران ترامپ را تشکیل میدهند.
در ۱۰۰ روز گذشته، چهرههای جدیدی در سطح محلی در میان دموکراتها ظاهر شدهاند که این واقعیت را درک میکنند. در حالی که یک اقلیت مسلط بر ساختار حزب میکوشند تا آن را بیشتر به چپجهانگرا سوق دهند.
دموکراتها همچنین میکوشند تا شبکه رهبری خود را به سوی قشرهای وسیعتر جامعه بکشانند. در ۴۵ سال گذشته، تمامی نامزدهای حزب دموکرات برای ریاستجمهوری و معاونت ریاستجمهوری وکیل دادگستری یا بهاصلاح حقوقدان بودهاند. (تنها استثناء تیم والز معاون ریاستجمهوری کامالا هریس بود). «نگاهی فراتر از حقوقدانان» در شرایطی مطرح میشود که حقوقدانان و وکلای دادگستری به طور کلی دومین گروه نامحبوب در آمریکا، پس از روزنامهنگاران، به شمار میروند.
حزب دموکرات با تجدید ساختاری بهویژه در سطح رهبری و گردش به سوی ترامپیسم، میتواند بار دیگر در نقش یک چالشگر جدی ظاهر شود.
در انتخابات اخیر کانادا، حزب لیبرال که در آستانه یک شکست تاریخی قرار داشت، با چرخش سریع به سوی ترامپیسمــ طرح مسئله محدودیت مهاجران و شعار «اول کانادا»ــ به رهبری مارک کارنی به یک پیروزی نامنتظره رسید. در اروپا نیز ترامپیسم به شکل شعار «اول اروپا» و با عرضه سیاستهای جدید برای افزایش بودجه نظامی، محدودیت مهاجرت، ساختن دیوار و احیای کنترل مرزی حتی بین آلمان و فرانسه و مبارزه وسیع علیه جنایات و جرائم، مد روز شده است. در آلمان، فردریش مرتس بیشک پیروزی خود و حزب دموکراتمسیحی را مدیون شعارهای ترامپیستــ بهویژه علیه جهانگرایی برای افزایش هزینههای دفاعی و حتی ساختن سلاح هستهای و «اول اروپا و آلمان» است.
در انتخابات اخیر آمریکای لاتین، نیز نامزدهای ترامپگرا در السالوادور و جمهوری دومنیکن و اکوادور به پیروزی رسیدند و گرایشی را که با انتخابات خاویر میلی به ریاستجمهوری آرژانتین آغاز شد، ادامه دادند.
ترامپیسم حتی به مسقطالراس جهانگرایی یعنی «فوروم جهانی اقتصاد» راه یافته است. هفته گذشته رئیس «فوروم»، پروفسور کلاوس شواب، که بنیانگذار آن نیز بود، پس از نیمقرن استعفا داد و راه را برای بازسازی آن در سطح رهبری و پس از آن در زمینه سیاسی باز کرد.
بدین ترتیب، فکر ترامپی شدن اکنون در سراسر جهان مطرح است و شعار «اول...» از کانادا گرفته تا استرالیا و از پرتوریا تا استکهلم خریدار دارد. خب اگر همه دنیا ترامپی بشوند، آیا دونالد ترامپ را در وضعی که دکتر گالیور در رمان «سفرهای گالیور» در برخورد با لیلیپوتیها پیدا کرد، قرار نخواهند داد؟
برای پاسخ به این پرسش باید برگردیم به ارسطو، ماکیاولی، کارل اشمیت و البته بیهقی و نظامالملک خودمان که میآموزند که در عالم سیاست، بازیگران تغییر میکنند، اما بازی تغییر نمیکند و رقیب یا چالشگر همواره میتواند از طرف مقابل بیاموزد و ترفندهای او را علیه خود او به کار گیرد.