طنز در «نیمه شب»

بین شوخی‌های جلف و مضحک که تنها سراب را نشان می‌دهند تا واقعیت تشنگی را لوث کنند، با طنزی که فکر را درگیر می‌کند تفاوت وجود دارد

ساعد سهیلی، پولاد کیمیایی بازیگران فیلم گشت ارشاد ۳ ساخته سعید سهیلی - صاحب‌خبر

«در دوران پادشاهی، برنامه طنزی در تلویزیون ملی ایران پخش می‌شد به نام «آقای مربوطه» که تهیه‌کننده، کارگردان، بازیگر اصلی و یکی از نویسندگان آن بهزاد اشتیاقی بود»

هیچ انسانی نیست که در تمام لحظات زندگی شاد باشد و خنده بر لب داشته باشد. همه انسان‌ها لحظات تلخ و شیرین فراوانی در زندگی دارند. در مورد ملت‌ها هم این صادق است. همه ملت‌ها و کشورها لحظات و روزهایی دارند که شادند، اما روزهای تلخ و مصیبت‌بار هم کم ندارند. وقتی تلخی، قاعده می‌شود و شادی استثنا، سخت است شیرین، یا به قول حافظ «تر»، سخن گفتن، اما برای اینکه دق‌مرگ نشویم ضرورت دارد گاهی اسبابی بچینیم و دل را به خنده‌ای جلا دهیم تا دشمن‌شاد نشویم. بین شوخی‌های جلف و مضحک که تنها سراب را نشان می‌دهند تا واقعیت تشنگی را لوث کنند، با طنزی که فکر را درگیر می‌کند تفاوت وجود دارد. طنز فاخر، طنزی‌ست که لبخند به لب می‌آورد و اشکی پشت پلک روان می‌کند و درحالی‌ که می‌خنداند، به فکر فرومی‌برد و خشمگین یا اندوهگین می‌کند. طنزی‌ست که هوش متوسط به بالا را درگیر می‌کند؛ مانند لطیفه‌هایی که ممکن است با مکثی به آن بخندیم، یعنی بین شنیدن و خندیدن فاصله‌ای باشد تا با چند لحظه کوتاه فکر کردن، به جوهره آن پی ببریم.

فیلم‌های مضحکی که این روزها در سینماهای جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شود و مجموعه‌های نمایشی که در نمایش‌خانگی و پلتفرم‌ها(بسترهای مجازی) دیده می‌شود به‌طورکلی سطحی‌اند و تنها لب را به خنده وادارند که البته بسیاری حتی همین کار را هم نمی‌کنند. فیلم‌های سینمایی مانند «دینامیت» یا «گشت ارشاد»‌ ها که بسیار پرفروش شده‌اند، دلالت بر این دارند که طبقه متوسط از رمق افتاده، به بخش‌هایی از حکومت که با «تندرویی» آسایش، مهمانی گرفتن، مشروب خوردن و مسائلی از این دست را دریغ کرده‌اند، بخندند و رنج و خشم نهفته در این سال‌ها که ملتی اسیر حماقت جمعی مخبط بوده‌اند را از بین ببرند و به قول ارسطو به «کاتارسیس» برسانند تا دوباره و دوباره این حجم عظیم از فشار را تاب آورند.

شوخی‌های «جنسی» در اکثر جاها رواج دارد، اما شوخی «جنسی» با شوخی «جنسیتی» متفاوت است و وقتی شوخی‌های جنسیتی ترکیب می‌شود با سنت‌های اسلامی مانند صیغه و چند زنی، تهوع‌آور می‌شوند. اکثر فیلم‌ها از همین حربه‌ها و شوخی‌های واپسگرایانه می‌خواهند خنده بگیرند و بس. مجموعه‌های نمایشی طنز پلتفرم‌ها هم وضعیت بهتری ندارند. مجموعه نمایشی «جوکر» آن‌قدر مبتذل است که حتی توان خنداندن مخاطبانش را ندارد، یا «نیسان آبی» که آن هم پر از معشوقه‌بازی‌ست! یا همین «جادوگر» که ظاهرا تیغ سانسور آن‌چنان قیمه قیمه‌اش کرده است که باز فقط دو زن داشتن و مخفی کردن معشوق صیغه‌ای از زن عقدی در آن مانده است، با این حال بخش‌هایی دارد که مخاطب را بخنداند.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

چند مجموعه کوتاه هم ساخته شد که کارشان به ابتذال کشید. «ممیزی شعر و ترانه» (حامد جوادزاده) با بازی «وحید آقاپور» دو ایراد اساسی داشت؛ یکی اینکه پدیده شوم سانسور را با خندیدن به آن لوث می‌کرد و دیگر اینکه بسیار طولانی و تکراری بود و وقتی از شدت تکرار منحط شده بود از «ممیزی ترانه» کارش به «ممیزی فیلم و سریال» کشید و سانسور فیلم‌ها را مسخره می‌کرد.

مجموعه کوتاه دیگری به نام «سریال پاپیون» (امین کفاش‌زاده) ساخته شد که هر چند بخش‌هایی دارد که برایش زحمت کشیده‌اند، اما درنهایت کار لوس و لوده شده است و حتی ترانه‌های طنزی هم که ساخته‌اند و خوب اجرا کرده‌اند هم نتوانست کار را نجات دهد، اما تهیه‌کننده و کارگردان هنری و سرپرست نویسندگان این مجموعه استعدادی‌ست که معلوم است طنز را می‌شناسد، از دنیای اطرافش اطلاع دارد و خبرهای روز را دنبال می‌کند. نام او «امیرحسین قیاسی» است.

همه ما در مهمانی‌های فامیلی یا دوستانه، با اشخاصی روبه‌رو شد‌ه‌ایم که بی‌نمک‌ترین لطیفه‌ها را آن‌چنان با مهارت و ملاحت بیان می‌کنند که عبوس‌ترین کسانی که در مهمانی حضور دارند را به خنده وامی‌دارند و برعکس کسانی را دیده‌ایم که خنده‌دارترین لطیفه‌ها را آن‌قدر بد تعریف می‌کنند که نابود می‌شود و لبخند حتی بر لب خوش‌خنده‌ترین حاضران هم نمی‌نشیند. داشتن شیرینی و ملاحت یکی از ویژگی‌های مهم کسی است که طنز بازی می‌کند، یعنی متن خوب و اجرای دلنشین دست به دست هم می‌دهند و برنامه طنزی را می‌سازند که در یادها می‌ماند.

در دوران پادشاهی، برنامه طنزی در تلویزیون ملی ایران پخش می‌شد به نام «آقای مربوطه» که تهیه‌کننده، کارگردان، بازیگر اصلی و یکی از نویسندگان آن بهزاد اشتیاقی بود و جالب است بدانید نویسنده دیگر آن هادی خرسندی بود. «نیمه شب با امیرحسین قیاسی» شباهت زیادی به «آقای مربوطه» دارد. «آقای مربوطه» حدود ۱۰ تا ۱۵ دقیقه بود و از نیمه دوم سال ۱۳۵۳ تا چند ماه قبل از ۱۳۵۷، هر شب از تلویزیون ملی ایران پخش می‌شد. نمایش‌های کوتاه طنز و انتقادی با موضوع‌های خانوادگی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، درون‌مایه اصلی آن را تشکیل می‌داد و «آقای مربوطه» (بهزاد اشتیاقی) با ‌عنوان مجری و گاه بازیگر، این میان‌پرده‌ها را به هم وصل می‌کرد. همین کارهایی که آقای امیرحسین قیاسی انجام می‌دهد.

متاسفانه «انقلاب ۵۷» تاریخ ایران را دو شقه کرد، وگرنه الان امیرحسین قیاسی می‌توانست با بهزاد اشتیاقی و همسرش، فرشته مهبان که به همراه سه دخترشان بهاره، آزاده و آتنا در تهران زندگی می‌کند، دیدار کند و بسیار بیاموزد. در «آقای مربوطه» بهزاد اشتیاقی، فرشته مهبان (همسرش) و فرخ‌لقا هوشمند (مادر همسرش) مثلث اصلی نمایش‌ها بودند که در نقش‌های واقعی‌شان بازی می‌کردند، اما بازیگران دیگری هم بودند که در میان‌پرده‌ها نقش می‌آفریدند.

امیرحسین قیاسی هم بازیگر کمدی خوبی است، هم ملاحت و شیرینی دارد که به دل می‌نشیند و هم خودش و تیم نویسندگانی که با او کار می‌کنند متن‌های خوبی می‌نویسند. در آغاز برنامه بیست و پنجم، قیاسی با‌عنوان مجری برنامه، خوب از اوضاع تعریف کرد و گفت هیچ اعتراضی ندارد و هم‌زمان دست خود را بالا آورد و پنج انگشتش را باز کرد و شستش را میان کف دستش آورد و چهار انگشت را روی آن قرار داد؛ این علامتی است که کشورهای توسعه یافته در مدرسه به بچه‌ها آموزش می‌دهند و در مترو و ایستگاه‌های اتوبوس هم تابلوهایی نصب کرده‌اند که اگر گروگان گرفته شده‌اید، با این علامت ۵۴۰ بدون آنکه گروگان‌گیرتان متوجه بشود علامت دهید. هر چند فیلم‌هایی در این زمینه در برخی وب‌گاه‌های فارسی هم وجود دارد، اما فرهنگش جا نیفتاده است. اینجا اگر چنین علامتی را دریافت کنید می‌توانید به شماره ۹۱۱ زنگ بزنید و کمک بخواهید، آنجا اگر به ۱۱۰ زنگ بزنید، می‌گویند وقتی کسی کشته شد، ما وارد عمل می‌شویم. بگذریم، امیرحسین قیاسی دارد پیام می‌دهد که ما گروگانیم.

امیدوارم امیرحسین قیاسی به سرنوشت بهزاد اشتیاقی دچار نشود و با فروپاشی و سرنگونی جمهوری اسلامی، خانه‌نشین نشود. البته باید دید آیا همین راه را که برگزیده است ادامه می‌دهد یا خریداری می‌شود و کار را به جایی می‌کشاند که دیگر قابل دفاع نباشد. هرچند «بهزاد اشتیاقی» و بسیاری دیگر بی‌آنکه با حکومت پیشین همکاری کرده باشند خانه‌نشین شدند، زیرا شرافت انسانی‌شان به زرق‌وبرق، شهرت و پول می‌چربید و حاضر نبودند آن را بفروشند، چون می‌دانستند هر چه بستانند زیان می‌کنند.

بیشتر از فیلم