«کاسه صبریم ولی ریخته»

همنوایی و همدردی شاعران و نویسندگان ایرانی با آبادان و عاشقانه‌ای که زیر آوار مدفون شد

این روزها محتوای حساب‌های کاربری ایرانیان از اینستاگرام گرفته تا توییتر آواری از اندوه است. برخی کاربران رسانه‌های اجتماعی با مردم آبادان ابراز همدردی می‌کنند، برخی نیز پا را فراتر گذاشته‌اند و متروپل را با ایران مقایسه می‌کنند که بی‌کفایتی و ناکارآمدی آن را به مرز ویرانی و فروپاشی کشانده است.

در این ‌بین، نویسندگان و شاعران نیز به آرزوها، رویاها و زندگی‌هایی که زیر آوار متروپل برای همیشه به فراموشی سپرده شدند، می‌پردازند؛ موضوع مشترک اغلب آنان نیز عاشقانه‌‌هایی است که در آوار آبادان مدفون شد. مرگ رامین و مریم، زوج جوانی که دی‌ماه ۱۴۰۰ کافه‌ خود را در ساختمان متروپل آبادان افتتاح کردند، این روزها داغ عجیبی بر دل ایرانیان گذاشته است.

رامین معصومی و مریم قربانی زوج جوان صاحب «کافه مری» در طبقه همکف ساختمان متروپل، به همراه شیرین، خواهر رامین، در فاجعه ریزش ساختمان متروپل جان باختند. آنچه از این زوج به یادگار ماند، تصویری از بوسه‌ای عاشقانه بود که اکنون در حال تبدیل شدن به یکی از ماندگارترین بوسه‌های تاریخ است.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

تصویر بوسه مریم و رامین به‌سرعت در رسانه‌های اجتماعی در حال بازنشر است و نویسندگان در رثای آنان، قلم به دست گرفته‌اند و شاعران مرثیه‌ می‌سرایند؛ الناز بایرام‌زاده، یکی از این نویسندگان، در یادداشتی درباره مریم و رامین نوشت: «در خرداد غبارآلود که تنفس سخت و طاقت‌فرسا بود، ناگهان قبل از پایان شیفت، برج به ناگاه فروریخت و افراد را چو ماهی در دام صیاد در کام خود بلعید.»

این نویسنده در یادداشت خود، بوسه نوید محمد‌زاده و فرشته حسینی روی فرش قرمز جشنواره کن را با بوسه مریم و رامین مقایسه کرد و اولی را نشانه‌ای از «تظاهر» خواند اما درباره دومی نوشت: «من اين بوسه را بيشتر دوست دارم؛ بوسه‌اى از سر عشق و دلدادگى، بوسه‌اى بى‌هدف كه بر گونه معشوق نشسته است؛ بوسه‌اى كه ديگر هرگز بر گونه‌هاى شيرين مريم كه با دستانش عشق ‌آفريد و كيك‌هاى خوش‌عطروطعم مى‌پخت، نمى‌نشيند.»

کسی چه می‌داند؛ شاید یک روز عاشقانه‌ مریم و رامین به اندازه ماجرای دلدادگی ویس و رامین سر زبان‌ها بیفتد و عاشقانه‌های زیادی درباره آن سروده شود؛ عاشقانه‌هایی مثل یکی از اشعار سعید سجادیان در رثای مریم و رامین که در حساب اینستاگرامش با این مطلع منتشر شد: «تو را زمان دیگری خواهم بوسید/ وقتی‌ که باران بر لب‌های خشکیده کارون ببارد/و آبادان/با تمام آبادی‌هایش/ با همان پرچم زردرنگ تیم‌ فوتبالش/به روی عشقمان بخندد.»

سعید سجادیان سروده خود را با سلام بر ایران، آزادی، آبادی و آبادان پایان داد تا از فاجعه متروپل به وضعیت امروز ایران نقبی زده باشد.

فاطمه اختصاری، شاعر معاصر، نیز تصاویری از سوگواری‌های آبادان را به همراه یکی از سروده‌های خود منتشر کرد: «خون به‌جوش‌آمده در قلب‌ها/ در سرمان خشم برانگیخته/ رخت عزا بر تنمان دوخته/ کاسه‌ صبریم ولی ریخته»

کاوه فولادی‌نسب، نویسنده، هم در یادداشتی با عنوان «در غربت آبادان» نامه‌ای به محمد جهان‌آرا نوشت و با کنایه به وضعیت امروز ایران و آبادان، نوشت: «ممدجان چند روز است لال شده‌ام. چه خوب که نیستی تا ببینی نه آبادان آباد است، نه خرمشهر خرم. جنگ سال‌ها است که تمام شده رفته، اما چشم‌های ما هنوز خون گریه می‌کند. جنگ رفته جایش را بی‌کفایتی و فساد گرفته؛ و من به این فکر می‌کنم که کدام دردناک‌تر است... به تیر دشمن مردن یا به تیغ بی‌کفایتی هم‌میهن؟ چند قرن باید بگذرد تا ما بتوانیم با این درد کنار بیاییم؟ دنیایمان شده آخرت یزید و دیگر نفسی نمانده. چه خوب که نیستی تا ببینی؛ اسماعیل‌ها در خاک خفته‌اند و سروها فرومی‌افتند ... و هزار هم‌آواز زاغ است سردار؛ و ما در خانه غریبیم؛ چه غربتی بالاتر از این؟»