صدرالدین الهی، چکیده ۷۰ سال روزنامه‌نگاری و قلم‌زنی

صدرالدین الهی نثر و قلمی ویژه داشت و چه در حوزه نظری و چه عملی از چهره‌های کم‌نظیر تاریخ روزنامه‌نگاری مدرن ایران به شمار می‌رود

صدرالدین الهی روز ۲۸ دسامبر در اثر سکته قلبی در آمریکا درگذشت‌ـ عکس از فیسبوک

صدرالدین الهی، یکی از قله‌های روزنامه‌نگاری ایران، صبح روز ۲۸ دسامبر در اثر سکته قلبی در یکی از شهر‌های آرام و زیبای منطقه‌ خلیج کالیفرنیا (والنات کریک) درگذشت تا از آن نسل تاریخی تنها احمد احرار باقی‌ مانده باشد، که او نیز اکنون دستی به قلم ندارد و در آسایشگاهی در یکی از شهرهای آمریکا دوران کهولت خود را می‌گذراند. اما الهی، به‌رغم سن بالایش، تا آخرین لحظه‌ حیات می‌نوشت و در گفت‌وگویی که با برنامه «به‌‌عبارت‌ دیگر» بی‌بی‌‌سی فارسی داشت، به این نکته اشاره کرد که اگر روزی ننویسم، فردای آن خواهم مرد.

در یک دهه اخیر البته چند نشریه محلی این منطقه به یادداشت‌های خواندنی‌اش مزین شده بودند و خود او نیز این یادداشت‌ها را در صفحه فیس‌بوکش قرار می‌داد. آخرین یادداشتی که در فیس‌بوک از او به‌ جای مانده است به ۶۶ سالگی کیهان ورزشی بازمی‌گردد که آقای الهی از آن به‌عنوان پسر یاد کرده است، یادداشتی که تاریخ ۱۵ دسامبر ۲۰۲۱ را بر پیشانی خود دارد. در همان یادداشت، او توضیح می‌دهد که چگونه در فضای یاس‌آلود پس از ۲۸ مرداد چنین کاری او را از اعتیاد و پناه بردن به کارهای دیگر بازداشت و نتیجه آن شد که در ۱۸ آذر ۱۳۳۴، نخستین شماره کیهان ورزشی بر پیشخان مطبوعات قرار بگیرد و استقبال از آن به‌اندازه‌ای بود که گاه تعداد نسخه‌هایش در برخی شهرستان‌ها تا ۲۰ برابر روزنامه‌ اصلی کیهان به فروش می‌رسید.

بخت خوش نسبت فامیلی با مدیر روزنامه کیهان

از بخت‌یاری‌های الهی داشتن نسبت فامیلی با دکتر مصباح‌زاده بود. در یادداشت فیس‌بوکی او در تاریخ ۱۷ نوامبر آمده است:« آقای دکتر مصباح‌زاده، پسرخاله مادرم بود، ولی بیش‌ازحد پسرخاله‌ مادرم با او رابطه داشتیم. یعنی ما را مانند بچه‌های خودش دوست داشت و بزرگ می‌کرد.» در همین یادداشت هم اشاره می‌کند که یکی از دلایل اصلی رفتن سراغ روزنامه‌نگاری، گلایه از معلم جغرافی‌اش نزد مصباح‌زاده بود. معلم جغرافی او خبرنگار پارلمانی روزنامه‌ کیهان آن زمان بود و در خردادماه به او نمره پایینی داده بود و او نیز ماجرا را با مصباح‌زاده که همه‌کاره کیهان بود در میان گذاشت و آنجا بود که مصباح‌زاده به او گفت ضمن آنکه این مشکلش را حل خواهد کرد، به او پیشنهاد داد در کیهان کار کند که به گفته خودش در تیرماه سال ۱۳۳۰ مشغول کار شد که برای همان کار کوتاه تابستانی، مصباح‌زاده ۱۵۰ تومان به او دستمزد داد که رقم بسیار بالایی بود.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

یک سال بعد، الهی به‌صورت رسمی خبرنگار کیهان شد. «‌مرا برای خبرنگاری ساده فرستادند، آن‌هم خبرنگاری انجمن شهر که هفته‌ای یک‌بار دورهم جمع‌ می‌شدند.» اما این نسبت فامیلی سبب نشد تا او استعدادهای خود را بروز ندهد. درواقع و آن چنانکه خود او در خاطرات و نوشته‌هایش نقل کرده است، پدرش با اجبار و زمانی که می‌خواست به کلاس دوم دبستان برود او را به‌طرف خواندن گلستان سعدی هل داد و از این منظر، سهمی جدی در پرورش ذوق نویسندگی او ایفا کرد. بعدها او از سعدی به‌عنوان یکی از روزنامه‌نگاران مهم عصر خود یاد کرد که با گفت‌وگو با مردم ازهر پیشه و صنفی، آن تجربه‌ها را در قالب نثر و شعر نوشت. او این نکته را در مقدمه کتابش درباره سعدی با‌ عنوان «سعدی در بازارچه زندگی» نیز آورد و اشاره کرد: «‌من سعدی را بیشتر به این خاطر دوست دارم که او یک روزنامه‌نگار واقعی بود، در عصری که روزنامه‌نگاری وجود نداشته است.»

پاورقی‌نویسی با نام مستعار

این تجربه‌ها به همراه ذوقی که در نوشتن داشت به کمکش آمد و او که عملا همه‌کاره کیهان ورزشی بود، شروع کرد به نوشتن پاورقی بر‌اساس قصه‌های پهلوانی به‌نام‌ برزو، که بعدها نام پسرش در شناسنامه شد. این پاورقی که با نام مستعار کارون منتشر می‌شد، نه‌تنها در میان مخاطبان با اقبال روبه‌رو شد،‌ بلکه اهالی مطبوعات را نیز به آن حساس کرد، به‌نحوی‌که علی‌اصغر امیرانی (مدیر خواندنی‌ها) پاورقی را در نشریه معروفش (‌خواندنی‌ها) تکرار کرد. این اشتیاق سبب شد تا الهی انرژی افزون‌تری برای پاورقی‌نویسی پیدا کند و چنانکه خود در گفت‌وگوی ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۱ با سایت صدای آلمان (دویچه‌وله) اشاره کرده است، هم‌زمان در چند نشریه ‌مثل سپید و سیاه به پاورقی‌نویسی سرگرم شد، به‌نحوی‌ که حق‌التحریری که از پاورقی می‌گرفت (ماهی ۴۰۰ تومان)‌ از دستمزد ماهانه‌اش بیشتر بود.

تحصیلات دانشگاهی و استادی در مدرسه عالی روزنامه‌نگاری

هم‌نشینی و نسبت خانوادگی با مصباح‌زاده به او این فرصت را داد تا به تحصیلات دانشگاهی بپردازد و به کشور فرانسه برای ادامه تحصیل برود. او نیز از این فرصت حسن‌استفاده کرد و هم‌زمان با تحصیل به گزارش درباره اتفاق‌های الجزایر در آن سال‌ها پرداخت. سال‌هایی که انقلابی‌های الجزایری علیه دولت وقت فرانسه می‌جنگیدند که به استقلال الجزایر در سال ۱۹۶۲ انجامید. این سال‌ها فرصتی به او داد تا به‌رغم موانعی که دولت فرانسه برای سفر به الجزایر ایجاد می‌کرد، او با دستور و توصیه مصباح‌زاده غیرقانونی و بیش از ۲۷ بار از کشورهای هم‌جوار الجزایر وارد خاک الجزایر شود و گزارش‌های میدانی برای روزنامه‌ کیهان ارسال کند که ازاین‌جهت اعتباری بین‌المللی برای یک رسانه داخلی محسوب می‌شد.

مصباح‌زاده، دکتر کاظم معتمد نژاد و صدرالدین الهی را برای تحصیل به فرانسه فرستاد و با بازگشت آن‌ها در سال ۱۳۴۵ مدرسه عالی روزنامه‌نگاری در ایران راه‌اندازی شد. برخی از چهره‌های شناخته‌شده مطبوعات سال‌های قبل و بعد از انقلاب در زمره دانشجویان آقای الهی و دیگر اساتید بودند که خود در زمره روزنامه‌نگاران برجسته آن سال‌ها و دوره‌های مختلف روزنامه‌نگاری کشور شدند.

پس از انقلاب و انتشار چند کتاب مهم و دوران‌ساز

صدرالدین الهی، چنانکه خود در گفت‌وگو با برنامه‌ به‌عبارت‌دیگر اشاره کرده است، چند ماهی قبل از انقلاب سال ۵۷ برای کاری پژوهشی به آمریکا آمد، ‌اما با وقوع انقلاب به ایران بازنگشت و در همان‌جا ماندگار شد. در سال‌های پس از انقلاب او ابتدا با نشریه ایران تریبون (‌پرویز قاضی‌سعید) همکاری کرد و سپس با کیهان لندن و برخی از نشریات دیگر. دریکی دو دهه اخیر او برای نشریات محلی منطقه یادداشت می‌نوشت و خاطره‌های مطبوعاتی‌اش را در آن‌ها منتشر می‌کرد. قلم گرم و روان او خوانندگان بسیاری داشت و برخی نوشته‌هایش بازتاب‌های خوبی هم پیدا می‌کرد.

کار مهم او در دو دهه پایانی عمرش انتشار برخی کتاب‌هایی بود که او به‌صورت گفت‌وگو با اهالی سیاست و فرهنگ انجام داده بود. ازجمله این کتاب‌ها، گفت‌وگوی طولانی او با سید ضیاءالدین طباطبایی بود که تقریبا چهاردهه پس از درگذشت او (سال ۱۳۴۸) منتشر شد. کتابی که برخی نکات ناگفته ماجرای سال ۱۲۹۹ و نیز اتفاقات تاریخی دوره رضاشاه و محمدرضا شاه را از زبان و زاویه دید یک مرد سیاسی و روزنامه‌نگار مشهور بیان می‌کرد. این کتاب سرشار از آگاهی‌های تاریخی و نکات تازه و ناگفته‌ای چون روایت دست‌اول درباره کودتای سال ۱۲۹۹ که سیدضیاء با به کار بردن واژه کودتا مخالف بود، حضورسیدضیاء در انقلاب مشروطیت، گرایش اولیه او به انقلاب روسیه و حضوراو در سخنرانی‌های آتشین لنین، دوستی سیدضیاء با دهخدا و فریدون توللی، نخستین سخنرانی رضاخان میرپنج (سردارسپه) بانام «برای نجات و آزادی» و گزیده‌ای از بیانیه‌های حزب اراده ملی سید ضیاء و…. بود. تبحر الهی در گرفتن این گفت‌وگو و اشاره به نکات مبهم و تاریک و ناگفته از ویژگی‌های این کتاب ۳۸۸ صفحه‌ای است.

«نقد بی‌غش» نیز کتاب مهم دیگری است که الهی در گفت‌وگو با دکتر پرویز ناتل خانلری انجام داده بود. اين گفتگوها در فاصله حدود یک‌سال (از اواخر زمستان ۴۴ تا اوايل بهار ۴۶) در خانه مسكونی دكتر خانلری در خيابان پهلوی يا در باغچه‌اش (در کوچه‌باغ‌های تجريش) انجام‌شده است و سپس از ۱۳ مرداد ۴۶ در مجله «سپيد و سياه» چاپ و منتشر شد.

آخرین کتاب او گفت‌وگویی بلند درباره شعر نو با نادر نادپور بود که ابتدا به‌صورت پاورقی از خرداد ۱۳۷۱ تا آبان ماه ۱۳۷۲ در نشریه «روزگار نو» (در پاریس، به سردبیری اسماعیل پوروالی) منتشرشده بود و سپس با ویرایش یکی از دوستان نزدیک نادر‌پور (دکتر محمدحسین مصطفوی) و به همت بزرگمهر لقمان و«نشر تاک» در لس‌آنجلس منتشر‌شده است. آگاهی صدرالدین الهی به ادبیات و شناخت کاملش از تحولات ادبیات و شعر نو سبب شد تا در این کتاب شاهد گفت‌وگویی جاندار و پر زدوخورد بین گفت‌وگو‌کننده و گفت‌وگو‌شنونده باشیم و حتی کار به‌جایی رسید که آقای الهی در گفت‌وگو با بی‌بی‌سی از قهر گاه‌به‌گاه نادر پور با او بابت سوال‌های صریح سخن گفت.

 یک خاطره و آثار و خاطراتی که کتاب نشد

از میان خاطراتی که او نقل کرده است، خاطره چگونگی ازدواجش با همسرش (عترت الهی) شنیدنی است. همسری که ۶۶ سال با او زندگی مشترک داشت. از سالی که با هم ازدواج کردند (۱۳۳۴) تا آخرین روز حیات، همدم تمامی روزها و شب‌های او بود و به قطع و یقین اکنون وارث برخی از یادداشت‌‌ها و خاطرات و حاشیه‌نویسی‌های کتابخانه پرمحتوای یار و همسر وفادارش خواهد بود. الهی شروع رابطه خود با همسرش را به شعری از هوشنگ ابتهاج (سایه) نسبت می‌دهد. ابتهاج نیز در کتاب خاطراتش (جلد دوم. ص ۱۱۲۴) از او یاد می‌کند که هنگام تماشای مسابقات کشتی از ابتهاج می‌خواست بیاید در جایگاه داوران بنشیند.

شعر ابتهاج با مصرع «نشود فاش کسی آنچه میان من و توست» آغاز می‌شود و آقای الهی در خاطره خود از این آشنایی می‌نویسد: «من با همسرم در دانشکده‌ ادبیات بودیم و به هم تعلق‌خاطری داشتیم. حرفی نمی‌زدیم، فقط به هم نگاه می‌کردیم. یک روز من دیگر از این نگاه کردن خسته شدم. برداشتم این شعر را روی صفحه کاغذ نوشتم:
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست / تا اشارات نظر نامه‌رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم / پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید/ حالیا چشم جهانی نگران من و توست
و همین نامه، یعنی این شعر، باعث شد ما زندگی مشترکمان را شروع کنیم. این را من همیشه گفته‌ام و در محضر خود سایه در دانشگاه برکلی هم که صحبت می‌کردم، این قصه را تعریف کردم. سایه آمد پشت تریبون و گفت: «من خیلی متاسفم که این خانم گول این آقا را خورده است و با او عروسی کرده است!»

بیشتر از فرهنگ و هنر