یک خانواده، سه جمعه و سه قربانی؛ روایتی دیگر از افغانستان

در طول سه هفته ترور و خشونت داغی همیشگی بر جای گذاشت و پدر، پسر و نوه را با خود برد

در حمله به مسجد سیدآباد در قندوز ۱۲۰ تن کشته و ۱۶۰ تن مجروح شدند - Najiba NOORI / AFP

ظهر روز جمعه هشتم اکتبر است، حاجی نعمت‌الله رجبی همچون جمعه‌های گذشته، برای برپایی نماز به جمع انبوهی از نمازگزاران در مسجد امام بارگاه فاطمیه، در مرکز شهر قندهار می‌پیوندد. بیشتر نمازگزاران این مسجد او را مردی مومن و خداپرست می‌دانند. او افزون بر کارهای روزانه‌اش، ادای نماز در جمع مردم را بر هر کار دیگری ترجیح می‌دهد.

هوای اوایل پاییز قندهار هنوز گرم و شرجی است، شهر ساکت است و مردم کلافه از بی‌سروسامانی زندگی پس از ادای نماز جمعه به سوی خانه‌هایشان می‌روند. حاجی نعمت‌الله از مسجد که برمی‌گردد به گوشه‌ای از اتاق خوابش می‌رود تا چرتی بزند. کارخانه‌ کوچک او در مرکز شهر قندهار، تولید کننده انواع شیرینی‌های محلی است. عزت‌الله پسر جوانش که ۳۱ سال دارد، مغازه‌ای در مرکز شهر قندوز در شمال افغانستان باز کرده است و هر هفته از کارخانه‌ پدرش در شهر قندهار، مواد اولیه و شیرینی برای عرضه به مشتری‌هایش دریافت می‌کند. این یک تجارت کوچک خانوادگی است که حاجی نعمت‌الله و دو پسرش به نام‌های عزت‌الله و احمد ضیا آن را مدیریت می‌کنند.

عزت‌الله پنج سال قبل به قندوز مهاجرت کرده است تا کار و بار جدیدی را با فروش شیرینی‌های محلی که در کارخانه پدرش در قندهار تولید می‌شوند، مدیریت کند. او با همسر و سه فرزندش زندگی مستقلی را در این شهر آغاز کرده است.

جمعه نخست، هشتم اکتبر

حاجی نعمت‌الله از آرامش بعد از عبادت جمعه لذت می‌برد. عروسش از قندوز با او تماس می‌گیرد. صدای بانوی جوان پشت خط تلفن پر از اضطراب و وحشت است. او تلاش می‌کند تا ماجرا را شرح دهد اما نمی‌تواند. بریده بریده می‌گوید عزت‌الله به مسجد رفته است، در مسجد انفجار اتفاق افتاده...

حاجی از جایش می‌پرد و با صدای بلند فریاد می‌زند: «در قندوز انفجار شده، عزت‌الله... خدایا رحم کن.»

حاجی نعمت‌االله هیچ کاری نمی‌تواند بکند. او با شهر قندوز که در آن انفجار بزرگی رخ داده است، ۹۰۰ کیلومتر فاصله دارد. با توسل به دعا و مناجات چند بار شماره پسرش عزت‌الله را می‌گیرد، اما کسی گوشی را برنمی‌دارد تا حاجی بپرسد: جانِ پدر کجاستی؟

شامگاه جمعه، حجی نعمت‌الله با همسرش راهی قندوز می‌شوند. زن مسن از ماجرا اطلاع اندکی دارد. حاجی نعمت‌الله در مسیر رسیدن به قندوز گاهی پنهان و گاهی علنی با همسر عزت‌الله و دوستانش تماس می‌گیرد تا نشانه‌ای از پسرش پیدا کند. هیچ‌کس چیزی نمی‌داند. انگار او اصلا در محل حادثه نبوده است چون بین کشته‌ها و در میان مجروحان خبری از او نیست. آرام آرام صبح می‌شود و حاجی نعمت‌الله هنوز به قندوز نرسیده است که پیامی از دوستان عزت‌الله دریافت می‌کند: «جسد عزت‌الله در میان قربانیان حادثه که به بیمارستان پزشکان بدون مرز منتقل شده، شناسایی شده است. جسد در سردخانه است و باید خانواده‌اش تحویل بگیرند.»

این خبر همه رویاها و خیال‌بافی‌های حاجی نعمت‌الله را که تصور می‌کرد ممکن است فرزندش در میان مجروحان باشد یا اصلا در محل حادثه حضور نداشته باشد، نقش بر آب می‌کند. او نمی‌تواند جیغ بزند، نمی‌تواند بلند گریه کند. نگران مادر عزت‌الله است و او را تسلی می‌دهد که اتفاقی برای پسرش که او را از ناز مادرانه « دل آقا» صدا می‌زند، نیفتاده است.

احمدضیا پسر بزرگ حاجی نعمت‌الله که این روایت را در گفت‌وگو با ایندیپندنت فارسی توضیح می‌داد، گفت: «پدر و مادرم نیمه‌های روز شنبه به قندوز رسیدند. با پدرم تماس گرفتم تا از اوضاع برادرم آگاه شوم. پدرم با صدای بلند گریه کرد و در میان بغض و اندوهی که از صدایش می‌بارید گفت عزت‌الله شهید شده.»

جسد عزت‌الله را در خودرو می‌گذارند و حاجی نعمت‌الله با همسرش و همسر و سه فرزند عزت‌الله در یک خودرو دیگر قندوز را به مقصد قندهار که خانه و زادگاهشان است ترک می‌کنند. مادر هنوز هم از مرگ فرزندش آگاه نیست. حاجی نعمت‌الله همین‌قدر به او می‌گوید که پسرت مجروح شده و برای معالجه به کابل منتقل شده است. در جهان مردانه‌ افغان‌ها دشوار است که یک زن، آن‌هم در چنان لحظه‌ای به درستی درک شود. احمدضیا می‌گوید که پدرش خبر کشته شدن عزت‌الله را از مادرش مخفی نگه‌ داشت چون او تاب شنیدن این خبر را نداشت و ممکن بود در مسیر اتفاقی برایش بیفتد.

به کابل که می‌رسند بازهم خبر مرگ عزت‌الله را از مادر پنهان می‌کنند. این‌ بار می‌گویند عزت‌الله را به قندهار انتقال داده‌اند تا در همان‌جا که خانه و خانواده حضور دارند معالجه شود. به قندهار می‌رسند و جنازه عزت‌الله را به مسجد امام بارگاه فاطمیه می‌برند و به مادرش می‌گویند که عزت‌الله در بیمارستان بستری شده است. فردای آن روز، دوشنبه یازدهم اکتبر، مادر از آنچه بر دل‌آقایش گذشته بود آگاه می‌شود.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

مهمانان از کابل و شهرهای اطراف سر می‌رسند تا در مراسم ختم و فاتحه عزت‌الله شرکت کنند. حاجی نعمت‌الله مرد متنفذی است و مراسم ختم پسرش با حضور گسترده‌ مردم برگزار می‌شود. احمدضیا، برادر بزرگ عزت‌الله، می‌گوید اندوه از دست دادن عزت‌الله برای خانوادهشان کمرشکن بود، اما همدردی و همراهی مردم، از حجم این اندوه اندکی می‌کاست.

جمعه دوم، پانزدهم اکتبر

هفته‌ دشوار و اندوهباری بر حاجی نعمت‌الله، همسر و فرزندانش گذشته است. سه فرزند به جا مانده از عزت‌الله حالا کنار حاجی هستند. میثم ۱۳ ساله، محمد میلاد هشت ساله و جواد پنج ساله، سه یادگار عزت‌الله هستند که حضور‌شان مرهمی است بر اندوه عمیق بر جا مانده از مرگ پدر جوان و زحمت‌کششان. حاجی نعمت‌الله عکس‌های بزرگی از پسرش چاپ و بر در و دیوار مسجد امام بارگاه فاطمیه، محل برگزاری مراسم فاتحه نصب کرده است. پنجشنبه است و هنوز چیزی از اندوه او کم نشده است.

احمدضیا در مورد پدرش می‌گوید: «در پایان روز که مراسم فاتحه تمام شده بود، پدرم کنار عکس بزرگ عزت‌الله که روی دیوار مسجد نصب شده بود، ایستاده بود و با گریه و زاری به عزت‌الله می‌گفت اگر تو شهید پاک و بی گناه هستی، مرا هم نزد خود بخواه. من چگونه بدون تو تاب بیاورم؟»

احمدضیا می‌گوید که پنجشنبه چهاردهم اکتبر، متنفذان قومی از محله‌ای در قندهار با پدرش حاجی نعمت‌الله تماس گرفتند و از او دعوت کردند که فردا جمعه، در مراسم فاتحه‌ای که برای ادای احترام به قربانیان حمله انتحاری در شهر قندوز برگزار شده است شرکت کند. مراسم مشابهی در مسجد امام بارگاه فاطمیه نیز برگزار شده است. حاجی نعمت‌الله به مسجد امام بارگاه می‌رود، چون در آنجا پس از ختم مراسم فاتحه، نماز جمعه نیز برپا می‌شود. احمدضیا به نمایندگی از خانواده به مسجد دیگری در حومه شهر می‌رود.

حاجی نعمت‌الله صبح جمعه، لباس‌های نو می‌پوشد و نوه‌اش میثم را نیز با خود به مسجد امام‌بارگاه فاطمیه برای خواندن قرآن و ادای نماز جمعه می‌برد. احمدضیا می‌گوید که او پس از شرکت در مراسم فاتحه که برای ادای احترام به شهدای قندوز برگزار شده بود، خودش را برای شنیدن خطبه‌های نماز جمعه به مسجد امام بارگاه فاطمیه رسانده بود، اما به دلیل ازدحام داخل مسجد، در یکی از راهروها نشسته بود تا به خطبه‌ها گوش دهد.

حاجی نعمت‌الله با دو تن از برادرانش که از کابل برای همدردی با او به قندهار آمده بودند و میثم ۱۳ ساله، داخل سالن اصلی مسجد، در یک صف نشسته بودند. مسجد و توسل به دعا، برای یک انسان معتقد که گرفتار مصیبتی به این بزرگی است، چیزی کمتر از دارو نیست.

در میانه‌ خطبه دوم نماز، صدای تیراندازی از درهای ورودی مسجد بلند می‌شود. در پی آن، انفجار بزرگی شیشه‌ها و پنجره‌های مسجد را به هوا پرت می‌کند. احمدضیا در میان رگبار و باروت به داخل مسجد می‌دود تا پدر، عموها و برادرزاده‌اش میثم را پیدا کند: «وحشت بود. نمی‌توانم آن لحظه را توصیف کنم. همه‌جا خون و باروت بود. درهای خروجی مسجد بسته شده بودند و راه فرار نبود. به داخل مسجد دویدم. پدرم را دیدم که با صورت خون‌آلود روی زمین افتاده است. عمویم که لباس‌هایش خونی بود، بدن مجروح میثم را در بغل گرفته بود و به سمت بیرون می‌دوید. عموی دیگرم با سر و صورت خونین نمی‌توانست راه فرار به بیرون را پیدا کند. در میان کشته شده‌ها، یکی سرش قطع شده بود، یکی پایش قطع شده بود، یکی آتش گرفته بود و دیگری در میان خون می‌لولید. محشر واقعی بود.»

آن روز، حاجی نعمت‌الله همراه با ۴۲ نمازگزار دیگر در اثر تیراندازی و انفجار جلیقه همراه فرد انتحاری جان باختند و بیشتر از صد تن دیگر، به همراه میثم ۱۳ ساله و سه برادر حاجی نعمت‌الله مجروح شدند.

احمدضیا می‌گوید که پدرش آرزو کرد نزد پسر خود برود و این آرزویش بسیار سریع برآورده شد، اما اندوه از دست دادن عزت‌الله که داشت با همدردی و همراهی مردم و خویشاوندان مرهم می‌شد، با رویداد خونبار دومین جمعه به وحشت واقعی تبدیل شد. وحشتی که دیگر اندوه و اشک در مقابلش بی معنا شده بود.

احمدضیا می‌گوید که او هم بر اثر موج انفجار زخمی سطحی برداشته بود، اما توانست به کمک دیگران، پدر، عموها و برادرزاده‌اش را به بیمارستان منتقل کند. بیمارستانی که به دلیل تعطیلی جمعه خالی از کارکنان پزشکی بود و بسیاری از مجروجان به دلیل نبود پزشک و دارو جان باختند.

جمعه سوم، بیست و دوم اکتبر

حاجی نعمت‌الله و ۴۲ قربانی دیگر در گورهای دسته‌جمعی دفن شدند. بیشتر از صد تن دیگر، از جمله میثم و برادران حاجی نعمت‌الله روی بسترهای بیمارستان ماندند. میثم از لحظه‌ای که در اثر موج انفجار از کنار پدربزرگش روی زمین افتاد، به کُما رفت. یکی از برادران حاجی نعمت‌الله شنوایی‌اش را از دست داد و دیگری دستش از کار افتاده است.

احمدضیا می‌گوید که اوضاع و احوال خانوادهشان پس از این رویداد قابل شرح نیست، چون حجم و وسعت اندوه و فاجعه به حدی است که دیگر اشکی برای ریختن و توانی برای ضجه زدن نمانده است.

 به گفته احمدضیا، در این میان تنها چیزی که اندکی باعث تسلی خاطر مادر و اعضای خانواده می‌شد، زنده ماندن میثم بود. هرچند او در کُما بود، اما همه دست به دعا بودند تا او به عنوان یادگار پدر و پدربزرگش در کنار خانواده بماند.

دو روز پس از این رویداد، هواپیمایی از سوی حکومت ایران به قندهار فرستاده شد تا مجروحان این رویداد را برای معالجه به ایران انتقال دهد. پزشکان میثم را به دلیل وخامت اوضاع به ایران انتقال ندادند. به گفته احمدضیا، پزشکا با بررسی وضعیت سلامتی میثم توصیه کردند که او در بیمارستان محلی در قندهار تحت مراقبت بماند چون ممکن است در مسیر تا رسیدن به ایران، اتفاق بدتری برایش بیفتد.

میثم تحت مراقبت بود اما نتوانست زخمی که از موج انفجار برداشته بود را بیشتر از یک هفته تحمل کند. در شامگاه روز جمعه پانزدهم اکتبر، او نیز به جمع ۴۲ قربانی رویداد مرگبار مسجد امام‌ بارگاه فاطمیه شهر قندهار پیوست.

احمدضیا که روز گذشته، شنبه، از محل برگزاری مراسم تدفین میثم صحبت می‌کرد، گفت: «میثم هم رفت. او جمعه بیست و دوم اکتبر، پس از یک هفته درد جانکاه، از نفس افتاد. حالا من ماندم و یازده زن و کودک با روح و روان زخمی.» احمدضیا اکنون سرپرستی همسر و دو فرزند به جا مانده از عزت‌الله را همراه با مادر و چهار فرزند خودش به عهده دارد.

در سومین جمعه، بیست و دوم اکتبر که جسد بی جان میثم روی دستان احمدضیاء مانده بود، صدها نمازگزار در مسجد امام بارگاه فاطمیه شهر قندهار حضور یافتند و با صدای بلند گفتند در برابر تروریسم متحد می‌مانند.

هردو حمله بر مسجد جامع سیدآباد در شهر قندوز و حمله به مسجد امام بارگاه فاطمیه در قندهار را که متعلق به پیروان مذهب تشیع است، گروه دولت اسلامی خراسان (داعش) بر عهده گرفت. در حمله به مسجد سیدآباد در قندوز ۱۲۰ تن کشته و ۱۶۰ تن مجروح شدند و در حمله به مسجد امام بارگاه فاطمیه ۴۲تن کشته و بیش از ۱۰۰تن مجروح شدند.