«دست‌نیافتنی: ظهور و سقوط هاروی واینستین»

فیلمی در بیان روایت قربانیان تجاوز جنسی

STEPHANIE KEITH / GETTY IMAGES NORTH AMERICA / AFP

 

پس از گذشت دو سال از زمانی که نیویورک تایمز پرده از اتهامات تجاوز و آزار جنسی علیه هاروی واینستین برداشت، مستندی که به روشنی موفقیت خیره‌کننده و سقوط هولناک او را زیر ذره‌بین می‌گذارد، در کانال بی‌بی‌سی۲ به نمایش گذاشته می‌شود.

«دست‌نیافتنی: ظهور و سقوط هاروی واینستین» دریچه‌ای را باز می‌کند تا ببینم چگونه این غول سینمایی در طول سالیان متمادی خود را قدرتمند ساخت و از قدرت خود سوء استفاده کرد. این مستند شهادت‌های تعداد زیادی از اتهام‌زنندگان به او را نمایش می‌دهد و عده‌ای از آن‌ها، از جمله هنرپیشه‌هایی مانند روزانا آرکت، اریکا روزنبام  و پاز دلا هرتا، برای اولین بار جلوی دوربین صحبت می‌کنند.

دلا هرتا می‌گوید: «همه می‌دانستند که این خوک به من تعرض کرده است، این هیولا به من تجاوز کرده بود».

با کارمندان سابق هاروی واینستین هم مصاحبه کرده‌اند؛ رئیس سابق کمپانی فیلم‌سازی میراماکس، مارک گیل، واینستین را این‌گونه توصیف می‌کند: «اربابی که با زشت‌ترین روش‌های ممکن به با هدف القا ترس به دیگران زندگی می‌کرد».

این فیلم مستند علاوه بر توضیحات افرادی که واینستین را می‌شناختند، حاوی روایت‌های روزنامه‌نگارانی است که در مورد فاش شدن این واقعه کار کردند، از جمله رونان فارو گزارشگر تحقیقی نشریه نیویورکر.

او می‌گوید: «به من بارها و بارها گفته شد: تو هنوز به زن‌های بیشتری نیاز داری، این زن‌ها دیوانه‌اند. تو برای گزارش خودت به زنانی نیاز داری که اعتبار بیشتری داشته باشند. مهم نیست چه تعداد زن بگویند که این اتفاق برای آن‌ها افتاده است».

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

واینستین تمام اتهامات رابطه جنسی بدون رضایت را تکذیب کرده است. در اینجا شهادت‌هایی را می‌خوانید که در این مستند می‌شنویم:

روزانا آرکت

«دست من را گرفت و آلت تناسلی‌اش سفت شده بود. من گفتم «کثافت» و خودم را عقب کشیدم. هاروی گفت: «روزانا، داری اشتباه بزرگی می‌کنی». می‌دانستم این‌که به خواسته او تن ندادم، برایم مشکل‌ساز خواهد شد. وقتی سعی کردم به بقیه بگویم، همه می‌گفتند «بهتره دهنت رو ببندی».

اریکا روزنبام

«از دستشویی آمد بیرون و شلوار به پا نداشت، فقط  تی‌شرتی که باسنش را پوشانده بود به تن داشت. همان‌طور که می‌توانید تصور کنید من خیلی ترسیده بودم و نگران شده بودم، چون مشخص بود که در مورد یک چیزی مضطرب و نگران بود و هیچ ربطی به حضور من در آن‌جا نداشت.»

«من هم فوراً گفتم، الان وقت خوبی نیست، می‌بینم که داری میری بیرون، بزار یه وقت دیگه این کار رو انجام بدیم. به سمت در رفتم. خیلی عصبانی شد و گفت: «تو الان اینجا هستی، پنج دقیقه طول می‌کشد؛ بیا یه کم حرف بزنیم.» گفت دنبالم بیا و از من خواست تا به دنبالش به دستشویی برم. گفتم نه، خواهش می‌کنم الان وقت مناسبی نیست و بعداً بر می‌گردم.»

«مجبور شدم آن‌جا بمانم چون فکر کردم که ترک کردن آن‌جا همه چیز را بدتر می‌کند، دنبالش رفتم به توالت. توالت فرنگی طوری شکسته شده بود انگار که ضربه محکمی بهش زده باشند…روی توالت فرنگی کمی خون ریخته شده بود. از من خواست که رو به آیینه بایستم و گفت: «من فقط می‌خواهم به تو نگاه کنم.»»

«دست‌هایش را پشت گردن من گذاشت و من را همان‌جا نگه داشت، به صورت من در آیینه خیره شده بود. پشت من از زیر تی‌شرت شروع به لمس کردن بدن خودش کرد. این‌ها را مانند صحنه‌ای از یک فیلم بد به یاد دارم، چون باورش برای من سخت بود که آن فرد خود من بودم…یادم می‌آید که به او خیره شدم و با خودم فکر می‌کردم، اگر همینطوری سر جایم بایستم، شاید همه چیز تمام بشود و شاید هم من برای همیشه محو بشوم. حسابی شوکه شده بودم نمی‌توانستم حرکت کنم. متوجه شدم که دستش خونی شده. به شکلی بهش گفتم که باید بروم. فکر کنم کارش تمام نشده بود».

پاز دلا هرتا

«من مرعوب او و قدرتش شده بودم. از نظر فیزیکی یک آدم مشمئزکننده بود. بقیه زن‌های هنرپیشه را در اطراف او می‌دیدم؛ بنابراین این‌طور حس می‌کردم که کاری باید انجام بدهم. از من پرسید که آیا می‌خواهم که من را به خانه برساند و من گفتم، بله».

«او گفت، می‌توانیم تو خانه تو یک نوشیدنی بخوریم؟ و من از نه گفتن خیلی می‌ترسیدم. رفتیم بالا به منزل من و همه چیز خیلی سریع عذاب‌آور شد. لباس من را زد بالا و من ترسیدم، نه ضربه‌ای بهش زدم و نه جیغ کشیدم. وقتی شما درباره تجاوز جنسی می‌خوانید، می‌خوانید که «دختر جیغ کشید و می‌گفت نه و فریاد می‌کشید» اما این واقعاً درست نیست. طوری به من مسلط شده بود که هیچ راه فراری نداشتم.»

«تقریباً مثل این بود که روحم بر بالای بدنم پرواز می‌کرد و این اتفاقات برای من می‌افتاد. پیش پلیس نرفتم چون می‌ترسیدم که من را اذیت کند و بگوید که با رضایت بوده  و اینکه من یک فاحشه هستم و دروغ می‌گویم».

«یک نقاب شاد به چهره می‌زنید اما از درون می‌میرید. این حس را به من می‌داد که باید جنسیت خودم را پس بگیرم؛ بنابراین می‌خواستم هر جا که احساس می‌کنم زیبا هستم عکس بگیرم و آن‌چه را که باور داشتم از من دزدیده شده پس بگیرم…».

«می‌خواستم دوباره خواستنی بشوم، همه می‌دانستند که این خوک به من تعرض کرده؛ این هیولا به من تجاوز کرده است.»

کیتلین دولانی

«هاروی به زور با من رابطه جنسی دهانی انجام داد، یا بهتر بگم، بدون رضایت من. نمی‌دانستم چکار کنم و از اینکه قصد داشت به من تجاوز کند ترسیده بودم. واقعاً از اینکه با من رابطه جنسی داشته باشد ترس داشتم، از تجاوز و اینکه روی من بخوابد می‌ترسیدم، خشکم زد. حقیقتاً رفتم به یک دنیای دیگر. با خودم فکر کردم، این اتفاق می‌افتد و تمام می‌شود و بعد به یک شکلی از ذهنم پاکش می‌کنم. او خودش را ارضا کرد و تمام شد».

هوپ دآمور

«یک تی‌شرت و یک شورت برای خوابیدن تنم کردم و رفتم تو تخت‌خواب. یکدفعه هاروی با بدن لخت اومد تو تخت کنار من… هلش دادم به عقب. اول سعی کرد فریبم بدهد: «آیا واقعاً می‌خوای به خاطر پنج دقیقه از وقتت منو دشمن خودت بکنی؟».

«او هی فشار داد و فشار داد، گنده بود، آن‌ موقع وزنم حدود ۱۰۰ پاند، احتملاً ۱۱۰ پاند بود. نمی‌دانم چطور توضیح بدهم، فقط فکر کردم، اگر الان دهنم را ببندم چند دقیقه بعد تمام می‌شود. از او هیچ درخواستی نداشتم. نزدمش. سعی نکردم چشم‌هایش را دربیارم. اما گفتم، «نه» و چند بار هلش دادم به عقب و بعد تمامش کردم. خیلی ترسیده بودم».

«برگشتم به بوفالو، به هیچ کس چیزی نگفتم. می‌دانستم که عادت داشت بگوید پلیس‌های بوفالو برای او کار می‌کنند چون وقتی که سر پست نبودند، به عنوان مامور تامین امنیت در کنسرت‌ها کار می‌کردند. نفوذ داشت، پول زیادی داشت، تبلیغات زیادی در روزنامه‌ها می‌کرد، هیچ کس چیزی را که من می‌گفتم باور نمی‌کرد. قصد نداشتم بروم به کسی حرفی بزنم و یا شکایت کنم».

«آسیب‌های ناخواسته دارد؛ به رابطه شما و دوستانتان و آدم‌هایی که دوست دارید صدمه می‌زند و آن‌ها نمی‌دانند دلیلش چیست. چیزی را از شما به سرقت می‌برد.»

زلدا پرکینز

منشی واینستین در دفتر میراماکس در لندن

«به‌عنوان یک دستیار باید او را صبح از خواب بیدار کنید که معمولاً به این معنی است که در کنار تخت‌خواب یک دعوایی راه می‌افتد. دوش می‌گرفت، انتظار داشت وقتی که لخت است در همان اطراف باشید. خیلی زود سعی کرد شرایط را عادی نشان دهد و به من گفت که باید بهش عادت کنم و ادا و اطوار در نیارم و وقت این را نداشت تا نگران احساسات لطیف من بشود».

«در سن ۲۳ سالگی و اولین شغل خودتان هر چه به شما می‌گویند قبول می‌کنید؛ پس من هم می‌گفتم، باشه، من حالا شغل مهمی دارم و البته او هم واقعاً آدم مهمی است. وقتی خسته بود وقت این را نداشت که شلوار بپوشد. اولین باری که از من خواست تا ماساژش بدهم خیلی زورم زیاد بود. من همیشه خیلی پررو بودم و جوابش را می‌دادم که باعث خنده‌اش می‌شد، بنابراین ازش نمی‌ترسیدم، اما از نظر روحی طاقت‌ فرسا بود چون‌که همیشه یک دعوایی با همدیگر داشتیم، طوری بود که حس می‌کردی همیشه داری سرت رو از آب بیرون نگه می‌داری».

پرکینز با صحبت درباره اتفاقی که برای یکی از همکارانش افتاده بود اضافه می‌کند:

«من در همان اواخر کارم با هاروی یک دستیار برای کمک استخدام کرده بودم. وقتی برای استخدام با کسی مصاحبه می‌کردم خیلی واضح به آنها می‌گفتم که رفتار او نامناسب است. اگر با او با قدرت برخورد کنید مشکلی برایتان پیش نخواهد آمد. چون تجربه من این‌چنین بود. آن شب همکار من شیفت شب کار می‌کرد، اولین بار بود که با هاروی تنها می‌ماند، او را آزار داده بود و سعی کرده بود به او تجاوز کند، که صبح روز بعد به من گفت که چه اتفاقی افتاده است. به نظرم به احتمال زیاد یکی از دردآور‌ترین خبر‌هایی بود که تا بحال شنیدم».

«من هم فوراً رفتم و با هاروی دعوا کردم. او چیزی به من نگفت، ولی به جان ایو، که آن زمان همسرش بود و جان فرزندانش قسم خورد، که به نظر من خودش دلیل پذیرش کامل گناهش بود، چون از خودش شنیده بودم این کار را معمولا به عنوان برگ برنده‌ای برای فرار از مخمصه انجام می‌دهد».

نانت کلات

«من آزمون گزینش داشتم و قرار بود یک قسمتی را بخوانم. متن رو به دست من داد و گفت، فکر می‌کنی بتونی آن چهار صفحه را برای من بخوانی؟ گفتم، بله خوشحال می‌شوم آن را بخوانم. خیلی خوشحال بودم چون تمام چیزی بود که درباره آن فکر کرده بودم. می گفتم، بله!  این ‌آغاز حرفه من خواهد بود. قرار است که برای یک استودیو بزرگ و مهم کار کنم، یک آدم بزرگ در این صنعت، خدا را شکر».

«او گفت، یک دقیقه صبر کن، یک دقیقه صبر کن، من از تو یک چیز دیگه‌ای هم می‌خواهم. می‌خواهم سینه‌هایت رو ببینم. من گفتم، متاسفم من این کار را نمی‌کنم. او گفت، این‌ها سینه‌هایت هستند، می‌دانی من کی هستم؟ گفتم، آره  و او گفت، می‌دانی که من می‌توانم آینده حرفه‌‌ای تو را بسازم یا آن را نابود کنم؟ می‌توانم کاری کنم که دیگر در این صنعت نتوانی کار کنی. سینه‌هایت را نشانم بده  و من گفتم، نه، من این کار را نمی‌کنم.»

«او گفت  درهای ساختمان قفل شده، نمی‌توانی از آن راه بری، اصلاً جایی نمی‌توانی بری. باید از آن‌جا بروی پایین و به پشت خودش اشاره کرد در ته راهرو که در راه پله بود. نمی‌دانم که آیا قصد داشت دنبالم بیاید، می‌دانست که من شب کوری دارم، پس می‌دانست که اگر من بروم پایین پله‌ها آن‌جا کاملاً برایم تاریک خواهد بود ، کاملاً تاریک».

«دست نیافتنی: ظهور و سقوط هاروی واینستین»در ساعت ۹ شب روز یکشنبه اول سپتامبر از کانال بی‌بی‌سی۲پخش شد.

این نوشته برگردان فارسی از مقالات منتشر شده دیگری است و منعکس کننده دیدگاه سردبیری روزنامه ایندیپندنت فارسی نمی باشد.

https://www.independent.co.uk/arts-entertainment

© The Independent