بمب در دوچرخه مترجم افغان!

و ماجرای رفع خطر از جان خودم

فولکس نازنین را مرغکی بی بال و پر کردم

دوچرخه یک مترجم افغانستانی را در قندهار بمب گذاشتند! دوچرخه را؟ بعله، دوچرخه را. این جوان مترجم اتومبیل نداشته، مجبور شده‌اند بمب بگذارند توی سبد دوچرخه‌اش!الله‌اکبر.

سخنگوی طالبان اظهار تأسف کرد که متأسفانه بمب موقعی منفجر شده که صاحبش سوار آن نبوده. سازنده بمب فراری است. قرار شد جمهوری اسلامی چند سازنده بمب ساعتی مکتبی به طالبان قرض بدهد. درباره حقوق ماهانه این متخصصان، سخنگوی وزارت خارجه گفت آن‌ها حقوق ماهانه ندارند، بلکه ساعتی کار می‌کنند. وی افزود تنها شرطش این است که بعد از انفجار، سرکرده‌های طالبان بگویند بمب‌گذاری کار اسرائیل بوده است.

یک دوچرخه‌ساز باسابقه در قندهار به ایران اینترنشنال گفت (نمی‌دانم چرا به خودمان نگفت) مترجم‌های آمریکائی‌ها بسیاری‌شان در افغانستان با دوچرخه رفت‌وآمد می‌کردند. وی افزود نیروهای آمریکائی در پروازهای فرار، نتوانستند مترجم‌ها را همراه ببرند، اما چون می‌دانستند جان آن‌ها در خطر است، دوچرخه‌هایشان را بردند که مدرک بجا نگذارند.

Protest - Protect

جو بایدن رئیس‌جمهوری آمریکا اعلام کرد که دلیل اصلی شکست آمریکا در افغانستان، مترجم‌های افغان بودند که خوب ترجمه نمی‌کردند. وی گفت بیشتر مترجم‌ها لغت «پروتکت»  به معنی حمایت و «پروتست» به معنی اعتراض را قاطی می‌کردند و ما در مورد حمایت از مردم و اعتراض به طالبان گیج می‌شدیم و بیشتر وقت‌ها عوضی عمل می‌کردیم. جو بایدن افزود (دیگه غلط کرد افزود.)

سفرنامه من

بسیاری از خبرهایی که این روزها از طالبان و افغانستان می‌رسد، برای ما ایرانی‌ها، هرکدام به نوعی آشناست. فرقش گاهی بین دوچرخه و اتومبیل است! سی سال پیش وقتی پلیس انگلستان به ما هشدار داد که مواظب باشم در اتومبیلمان بمب نگذارند من یک فولکس واگن قورباغه‌ای (بیتل) داشتم. نمی‌دانم دست چندم بود، اما دوستش داشتم. آن زمان این «سفرنامه» را نوشتم. (آیه‌های ایرانی ۱۳۷۲)*

 

رفع خطر

دلم آزرده جانم خسته شد عزم سفر کردم
 ولی قبل از سفر از جان خود رفع خطر کردم
 
ز بیم آنکه شاید بمب در ماشین نهان باشد
برای جستنش ماشین خود زیر و زبر کردم
 
به دشنه احتیاطاً پاره کردم پنج تایر را
برای کندن سقفش توسل بر تبر کردم
 
دو گلگیر جلو کندم، دو گلگیر عقب کندم
سپس فکری برای کندن هر دو سپر کردم
 
ز ترس بمب گازی کاربوراتور را درآوردم
ز بیم بمب مایع رادیاتور را دمر کردم
 
تشک‌ها را جراندم صندلی‌ها را زدم چکش
نه ارفاقی به تودوزی، نه رحمی بر فنر کردم
 
به جعبه‌دنده‌اش با پتک چندین ضربه کوبیدم
بدین‌سان احتمال هر خطر را مختصر کردم
 
به سطل آشغال انداختم شمع و پلاتین را
خودم را شرمسار شهردار و رفتگر کردم
 
جدا از پایه کردم ترمز و گاز و کلاچش را
جدا از دسته آن فرمان چون قرص قمر کردم
 
ز محکم کاری آنگه باک بنزینش درآوردم
و از آن لحظه به بی باکی خودم را مفتخر کردم!
 
درش را کندم و چرخش در آوردم به خون دل
فولکس نازنین را مرغکی بی بال و پر کردم
 
اگر ماشین مشدی ممدلی را دیده باشد کس
من اش از مال مشدی ممدلی هم لخت تر کردم
 
به لوله اگزوزش چوبی فرو کردم در آوردم
به صد شرمندگی این کار را با چشم تر کردم
 
زن و فرزند خود دیدم که خوشحالند زین بابت
که من از جان بی‌مقدار خود رفع خطر کردم
 
به من هر رهگذر خندید همچون عاقل و من هم
همین‌طور ابلهانه خنده بر هر رهگذر کردم
 
نمی‌دانست همسایه که می‌خندید بر کارم
که من یک بار دیگر بمب دشمن بی‌اثر کردم
 
نمی‌دانست عابر شعر را بمب است پاسخگو
وگر من زنده هستم تا کنون، کلی هنر کردم
 
نمی‌دانست عابر من به امّید دموکراسی
فتادم گیر استبداد و از مایه ضرر کردم
 
نمی‌دانست همسایه که من در راه آزادی
خودم را رو به رو با شاخ گاو و فهم خر کردم
 
ندانستند این ماشین پرستان اروپایی
که من با خویشتن کاری ز ماشینم بتر کردم
 
ندانستند من اهل کجایم چیست مقصودم
به دنبال چه بودستم که خود را دربدر کردم
 
ندانستند من مغبون خواب‌آلوده‌ای هستم
که شب را با امید صبح آزادی سحر کردم
 
ندانستند و من هم هیچ توضیحی نمی‌دادم
ز دردی که به دل دارم ز خاکی که به سر کردم
 
 چو بگذشت عابر و همسایه در را بست من ماندم
غروبی بود غمگین چون نظر بر دور و بر کردم
 
پس از آن خنده‌های زورکی بی اختیار اینک
ز غربت گریه سر دادم ز حسرت ناله سر کردم
 
پیاده راه را تا اولین میخانه پیمودم
گرفتم جامی و در گوشه دنجی مقر کردم
 
به تنهایی نشستم غصه خوردم، باده نوشیدم
وزین جرعه... به آن جرعه، سفر کردم... سفر کردم

***

*این کتاب را می‌توانید به رایگان برای خود داشته باشید. (دانلود)

 

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه