نگاهی دیگر به سریال می‌خواهم زنده بمانم

در هفته پایانی مرداد و اوایل شهریور سریال «می‌خواهم زنده بمانم» به رایگان در پلتفرم‌های پخش اینترنتی به نمایش درآمد

مجموعه تلویزیونی «می‌خواهم زنده بمانم» به کارگردانی شهرام شاه‌حسینی - ایلنا

مجموعه تلویزیونی «می‌خواهم زنده بمانم» که اوایل مردادماه ۱۴۰۰ قسمت پایانی فصل نخست آن از شبکه نمایش خانگی پخش شد، در هفته آخر مرداد و اوایل شهریور، به رایگان در شبکه نمایش خانگی تلویکا در اختیار عموم مخاطبان قرار گرفت؛ تجربه‌ای که می‌تواند بعد از پایان هر سریال و برای بازاریابی و تبلیغ دیگر سریال‌ها و فیلم‌های روی چنین بسترهای مجازی پخش فیلم به کار گرفته شود تا مخاطب را به تماشا و خریدن سایر آثار تشویق کند.

این مجموعه تلویزیونی تقریبا تمامی عناصر یک سریال نسبتا موفق را داشت و پایان‌بندی لغزان و زنده‌ نگه‌ داشتن قهرمان داستان که قاعدتا باید کشته می‌شد، خود نشانه‌ای از توفیق آن در بازار نمایش خانگی است تا تهیه‌کننده را به ساخت فصل دوم ترغیب کند. بر اساس ارزیابی‌ها و نظرسنجی‌ها و نیز نظراتی که مخاطبان پای پست‌های بخش‌های پایانی این سریال نوشتند، عمده آن‌ها در انتظار فصل دوم‌اند. ضمن اینکه در شرایط همه‌گیری کرونا، تولید و عرضه چنین سریال‌هایی مهم‌ترین و اصلی‌ترین ممر درامد اهالی سینما به شمار می‌رود؛ به‌خصوص برای آنان که در همکاری با صداوسیما و تهیه اثر برای این نهاد دشواری‌هایی دارند، بازار تهیه و تولید سریال برای نمایش خانگی جذاب و وسوسه‌انگیز است. چنانکه بنا بر برخی براوردها، گردش مالی این شبکه نزدیک به دو هزار میلیارد تومان در سال است که رقم بسیار قابل‌توجهی به شمار می‌رود.

جدا از حضور یکی از ستارگان سینمای ایران (حامد بهداد) و چند بازیگر که ظرفیت‌های جلب و جذب مخاطب برای خرید این گونه آثار را دارند -مثل سحر دولتشاهی و مهران احمدی- و صدای همایون شجریان که جدا از تیتراژ پایانی، در بخش‌هایی از سریال هم‌ به گوش رسید، داستان متفاوت و تا حدودی جسورانه سریال نیز یکی از عوامل جلب و جذب مخاطبان بوده است.

باندهای مافیایی در سال‌های پایانی دهه ۶۰

داستان در سال‌های آغازین دولت سازندگی رخ می‌دهد و جدا از مثلث عاشقانه‌ای که شکل می‌گیرد، در بستر خود شکل‌گیری و نضج برخی باندهای مافیایی را که از دل نهادی نظامی-امنیتی مانند کمیته‌های انقلاب اسلامی سربلند کردند، نشان می‌دهد.

تجربه انقلاب در کشورهای دیگر و حتی اوضاع درهم ریخته تاریخ معاصر ایران نشان داده است که افراد فرصت‌طلب که تا چندی قبل، در زمره نیروهای شرور به شمار می‌رفتند، چگونه با همرنگ جماعت کردن خود توانستد به مصدر امور راه یابند و خود را در صف هواخواهان مردم جا بزنند و این‌ گونه پله‌های ترقی را سریع‌تر طی کنند و در جایگاهی قرار بگیرند که شایسته آن نیستند. احمد کسروی در یادداشت‌های خود در نشریه پرچم ۲۸ تیرماه ۱۳۲۱ و در دفاع از سرپاس مختاری، به فضای درهم ریخته بعد از شهریور ۱۳۲۰ و سقوط رضاشاه اشاره می‌کند و شرح می‌دهد که چگونه برخی که تا چند روز قبل در زمره جانیان و قاتلان و شروران بودند، به دلیل بلبشوی بعد از شهریور ۲۰ ‌و آزادی از زندان، خود را به رنگ انقلابیون در‌ آوردند و به مخالف سرسخت رضاشاه تبدیل شدند.

چنین وضعیتی در سال‌های اول انقلاب ۵۷ نیز رخ داد و برخی اشخاص با اندک سابقه حضور در یک نهاد نظامی یا امنیتی و ظاهرسازی و گذاشتن ریش و پشم! موقعیت خود را در نهادها تثبیت کردند. «می‌خواهم زنده بمانم» نیز در زیر پوست نمایشی خود، در پی بیان همین نکته و گفتمان است که فردی چون علی شایگان، که ابتدا تنها محافظ یک شخصیت انقلابی بود، با وصلت با دختر همان شخص چگونه زمام امور را به دست می‌گیرد و این قدرت را پیدا می‌کند که در نهاد قضایی و دادگاه‌ها دخالت کند، روسای کمیته‌ها را ابزار دست خود کند، احکام قطعی دادگاه را تغییر دهد، افراد را به ملاقات محکومان به مرگ ببرد، با قضات و بازپرس‌های دادگاه زدوبند کند و با دادن رشوه و استفاده از ابزار تهدید و تطمیع و حتی کشتن و شکنجه، امورات و خواسته‌های خود را پیش ببرد.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

در کنار آن، داستان تیم‌های بزرگ توزیع مواد مخدر نیز در میان است که حضور آن‌ها همانند باند‌های گانگستری آثار سینمای هالیوود جلب توجه می‌کند. این البته همان نکته‌ای است که بخش‌هایی از سریال را باورناپذیر می‌کند و شاید یکی از دلایل توقیف یک‌هفته‌ای سریال با شکایت نیروی انتظامی همین نگاه نسبتا اغراق‌آمیز به روابط آن سال‌ها باشد.

مثلث‌های عشقی

در فیلم چند داستان به موازات هم به پیش می‌رود. نخست مثلث عشقی اصلی داستان که بین علی شایگان (حامد بهداد)، هما حقی (سحر دولتشاهی) و نادر سرمد (پدرام شریفی) از یک سو و زهره افشار (‌آزاده صمدی) به عنوان ضلع چهارم (همسر علی شایگان) در جریان است.

دو ماجرای عشقی دیگر نیز در داستان برقرار است؛ اولی عشق کاوه (علی شادمان) و شیوا مستور (آناهیتا درگاهی) است که شور و شوق و کلمات شاعرانه‌ای که از زبان کاوه بیان می‌شود و تحولی که این عشق در او ایجاد می‌کند و وی را از فردی فرصت‌طلب و بزدل و جاسوس به جوانی شجاع بدل می‌کند که درنهایت سردسته قاچاقچیان را به کام مرگ می‌فرستد. صحنه‌های خشن فیلم نیز اگرچه درخشان و یادآور خشونت‌ فیلم‌های مارتین اسکورسیزی است و بسیار هم خوب از کار درآمده اما همین خشونت آشکار سبب شده است تا سریال در رده آثاری قرار بگیرد که افراد بالاتر از ۱۲ سال می‌توانند آن را تماشا کنند.

داستان عشقی دیگر به بهمن دشتی (رئیس کمیته و بازپرس با بازی مهران احمدی) و مائده طهماسبی بازمی‌گردد که البته بسیار کمرنگ است.

شهرام شاه‌حسینی در کارنامه‌ کاری خود تجربه دستیاری کارگردانی در فیلم سگ‌کشی بهرام بیضایی را هم دارد؛ اثری که فضای مافیاگونه آن تا اندازه‌ای شبیه مضمون همین سریال است. او البته بعدها برخی از سریال‌های موفق تلویزیونی مانند «پرستاران» یا «هشت و نیم» را نیز کارگردانی کرد و جدا از آن، فیلم «خانه دختر» او نیز در سال ۱۳۹۳ سروصدای بسیاری به پا کرد. این فیلم پس از اکران در جشنواره فیلم فجر، به دلیل موضوع جسورانه‌ای که داشت، با حاشیه‌های فراوانی روبه‌رو شد و فضا به سمتی رفت که عوامل فیلم مجبور شدند بخش‌هایی از داستان فیلم را حذف کنند. این حذف و تعدیل چند سالی به طول انجامید تا درنهایت فیلم به شکل محدود و پس از کلی تغییرات در پاییز سال ۹۶ اکران شد.

 نکته مهم این فیلم همانا شکل‌گیری مثلث تهیه‌کننده (محمد شایسته)، کارگردان (شهرام شاه‌حسینی) و بازیگر اصلی فیلم (حامد بهداد) بود که بعدها به ادامه همین همکاری در سریال «می‌خواهم زنده بمانم» رسید.

فیلمنامه را پویا سعیدی و پوریا کاکاوند نوشته‌اند که اگرچه سابقه چندانی ندارند اما چه از زاویه نگاه و مضمون جسارت‌برانگیز و چه در شخصیت‌پردازی‌ها توانسته‌اند از کلیشه‌های رایج سریال سازی در نمایش‌های خانگی فاصله بگیرند. بازی‌های سریال باورپذیرند و کارگردان در گرفتن بازی دقیق و حسی از بازیگران توفیق داشته است. بازی دولتشاهی در نقش هما بسیار زیرپوستی و باورپذیر است و آزاده صمدی هم شخصیت یک زن مقتدر، خودخواه و دیکتاتورمنش را به‌خوبی ایفا کرده است. شخصیت حامد بهداد هم به‌خوبی پرداخت شده است و با توجه به علاقه‌ این بازیگر به بازی مارلون‌براندو، ایفای نقشی شبیه نقش براندو در فیلم پدرخوانده نوعی ادای دینی است که او به براندو داشته است.

بهداد در این فیلم فردی است که رمان می‌خواند و با ادبیات آشنا است و از این منظر در فضای فیلم‌هایی از این دست که عموما سردسته‌های باند‌های مافیایی از سواد و ادبیات سررشته‌ای ندارند نوعی استثنا به شمار می‌رود. اگرچه در بخش‌هایی از این دیالوگ‌ها می‌توان نشانه‌های شخصیت‌پردازی یک دیکتاتور مصلح باسواد را ملاحظه کرد اما نکته مهم سریال همانا ایجاد گفتمانی تاریخی- سیاسی در بستر یک ماجرای عشقی است.

این کار پیش از این در سریال شهرزاد به کار گرفته شده بود اما کمتر پیش آمده است که سریالی با نگاه انتقادی به سال‌های پس از انقلاب ۵۷ و به‌خصوص نگاه انتقادی به دو نهاد قضایی و انتظامی که زیر نظر رهبر جمهوری اسلامی‌اند، گفتمان بروز و ظهور نیروهای نفوذی را مطرح کنند؛ نیروهایی که یادآور آن جمله معروف است که «انقلاب فرزندان خود را می‌خورد» و میراث‌بران لزوما شایستگی چنین میراثی را ندارند. چنانکه شایگان در این فیلم ابتدا دوست‌ صمیمی‌اش در کمیته (بازپرس دشتی) را می‌کشد و سپس همسرش را که در فکر انتقام از او بود، به دیار نیستی می‌فرستد تا خود میراثی را به ارث برد و همه‌کاره آن شود که از ابتدا از آن او نبوده است.

بیشتر از فیلم