پیشتاز برابری؛ نگاهی به زندگی روث بیدر گینزبرگ

قاضی دیوان عالی آمریکا و نماد جنبش فمنیستی در سن ۸۷ سالگی در گذشت 

روث بیدر گینزبرگ تمام عمرش را صرف این کرد که زنان به برابری با مردان برسند- Jeenah Moon/Getty Images/AFP

روث بیدر گینزبرگ هرگز دنیایی را که در آن بزرگ شده بود، فراموش نکرد. در دهه ۱۹۶۰ در دانشکده حقوق هاروارد، او یکی از تنها ۹ دانشجوی زن از میان ۵۵۲ دانشجوی آن سال بود. در میان استادانش حتی یک زن هم نبود. یکی از استادان مرد یک بار آن ۹ دانشجوی دختر را به شام دعوت کرد و از آنها خواست توضیح دهند که چرا خودشان را محق شرکت در کلاس و گرفتن جای مردان می‌دانند. جواب روث خاضعانه بود؛ او گفت چون همسرش وکیل است، دوست دارد کار او را بهتر بفهمد. 

این دنیای مردان بود. او هنوز به یاد داشت که وقتی پس از ازدواج با همسرش به اوکلاهما نقل مکان کردند تا مارتین گینزبرگ در ارتش خدمت کند، تقاضای خانم گینزبرگ برای خدمت در شغلی دولتی در اداره محلی تامین اجتماعی رد شده بود؛ به این دلیل ساده که او باردار بود. بعدها به خاطر شغل همسرش مجبور شد سال آخر تحصیلات حقوق در هاروارد را رها کند و به نیویورک برود و آن‌جا بود که مدرکش را از دانشگاه کلمبیا در این شهر گرفت. پس از فارغ‌التحصیلی، با این واقعیت مواجه بود که نه شرکت‌های بزرگ حقوقی در نیویورک علاقه‌ای به استخدام زنان داشتند و نه قضات می‌خواستند کارمند زن داشته باشند. یک قاضی فدرال به نام ادموند پالمیری، تنها زمانی او را استخدام کرد که استادش، جرالد گانتر، به او هشدار داد که اگر این دختر را نپذیرد، دیگر هیچ دانشجوی حقوقی را نزد او نمی‌فرستد. در آن زمان تنها سه درصد کل شاغلان حرفه حقوق در آمریکا زن بودند. از ده هزار قاضی شاغل در آمریکا، تنها ۲۰۰ نفرشان زن بودند. تنها راه پیش رو، تدریس در دانشگاه به نظر می‌آمد، اما در آن زمینه هم راه چندان باز نبود. در کل مدارس حقوق آمریکا حدود ده تا پانزده استاد زن وجود داشت. نظر بزرگان کشور را شاید بهتر از همه بتوان در نظر ریچارد نیکسون خلاصه کرد که در سال ۱۹۷۱ در در دوران ریاست جمهوری‌اش، در اظهار نظری خصوصی گفته بود: «راستش را بخواهید من در هیچ شغلی طرفدار حضور زنان نیستم. شکر خدا که هیچ زنی در کابینه نداریم.» نیکسون عقیده داشت که زنان «هرگز نباید حتی حق رای دادن داشته باشند.»

روث گینزبرگ این دنیا را قبلا در زندگی مادرش دیده بود. مادر و پدرش هر دو از خانواده‌های یهودی می‌آمدند که در اواخر قرن بیستم از امپراتوری یهودستیز روسیه گریختند و سر از بروکلینِ نیویورک در آوردند. پدرش، ناتان بیدر، در سال ۱۹۰۹ در سن ۱۳ سالگی به نیویورک رسیده بود. مادرش، سلیا آمستر، در سال ۱۹۰۲، چهار ماه پس از ورود خانواده لهستانی‌اش به نیویورک، به دنیا آمد. خود روث متولد سال ۱۹۳۳ بود و پس از مرگ خواهر بزرگ‌ترش، به عنوان تک‌فرزند خانواده در محله فلت‌بوش بروکلین بزرگ شد. 

روث خوب از استعداد و هوش و ذکاوت مادرش خبر داشت. سلیا در ۱۵ سالگی از دبیرستان فارغ‌التحصیل شده بود، اما امکان ورود به دانشگاه را نیافته بود؛ زیرا «آخر درس و دانشگاه چه به درد دختر می‌خورد؟»‌ او را فرستادند تا مثل بسیاری از دختران جوان یهودی دیگر، در محله پوشاک منهتن کار کند تا برادرش بتواند به دانشگاه معتبر کورنل در شمال ایالت نیویورک برود. آرزوی مادر همیشه این بود که دخترش مثل او از پیشرفت باز نماند. او اما زنده نماند تا ببیند که آن آرزو تا چه حد واقعی می‌شود. در سال ۱۹۵۰،‌ در حالی که روث ۱۷ ساله هنوز دانش‌آموزی در دبیرستان جیمز مدیسون بود، مادرش در اثر بیماری سرطان درگذشت.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

چهل و سه سال بعد، در سال ۱۹۹۳،‌ روث بیدر گینزبرگ کنار رئیس‌جمهوری بیل کلینتون ایستاده بود تا دومین زن تاریخ شود که وارد عالی‌ترین نهاد حقوقی آمریکا، دیوان عالی کشور، می‌شود. او در آن لحظه به یاد مادرش سخن گفت: «دعا می‌کنم به آن جایی برسم که او می‌رسید؛ اگر در زمانی زیسته بود که زنان امکان جاه و دستاورد داشتند و دختران به اندازه پسران عزیز بودند.» 

او تمام عمرش را پیش و پس از این سخنان، صرف این کرد که زنان به برابری با مردان برسند. در همان دانشگاه کورنل که مادرش به آن نرسیده بود، تحصیل کرد و تا آخر عمر از این دانشگاه خاطره داشت. از جمله از ویلیام ناباکوف بزرگ که به او درس می‌داد، و تسلطش به سه زبان روسی، فرانسوی و انگلیسی برای روت جوان اعجاب‌برانگیز بود. 

در دهه ۱۹۷۰ که روت در اولین شغل دانشگاهی خود شروع به تدریس در دانشگاه راتگرز کرد، همزمان دست به همکاری با شاخه «اتحادیه آزادی‌های مدنی آمریکا» (سازمانی که کارش مبارزه برای وسعت بخشیدن به حقوق زنان و سیاه‌پوستان و سایر اقشاری بود که برای برابری مبارزه می‌کردند) در ایالت نیوجرسی نیز زد. از جمله اولین موکلانش در آن مسیر، آموزگاران دبیرستان‌ها بودند که دردی مشترک با او داشتند: اخراج به دلیل بارداری. در سال ۱۹۷۲ روت هم به عنوان اولین استاد دایم زن در دانشکده حقوق دانشگاه کلمبیا گمارده شد، و هم اولین مدیر پروژه جدیدی شد که «اتحادیه» به راه انداخت: «پروژه حقوق زنان.» یک سال پیش از آن، او به پیروزی خیره‌کننده‌ای در دیوان عالی کشور رسیده بود. در پرونده «رید علیه رید» که به آن دیوان رسید، گینزبرگ و «اتحادیه» علیه یک قانون ایالت آیداهو دعوی اعلام کرده بودند که به مردان در کار اداره ارثیه متوفیان ارجحیت می‌داد. آن‌چه مبارزه با این قانون را دشوار می‌کرد، این بود که مفاد تبعیض‌آمیز قانونی جوری بیان می‌شدند که انگار نه تبعیض، که لطف به زنان بود. اگر بخواهیم کل تلاش عمر گینزبرگ را در یک عبارت خلاصه کنیم، می‌توانیم بگوییم: تلاش برای پیش بردن این استدلال که متمم چهاردهم قانون اساسی آمریکا که در سال ۱۸۶۸ تصویب شده است، از زنان نیز مثل سایر اقشار در مقابل تبعیض محافظت می‌کند. پیش از آن، این استدلال هرگز پذیرفته نشده بود.

چند سال پس از تصویب آن متمم تاریخی، در سال ۱۸۷۳، خانم میرا بردول از ایالت ایلینوی شکایت کرد که به خاطر زن بودنش به او اجازه وکالت نمی‌دهد. دیوان عالی آن‌ سال اما در پرونده «بردول علیه ایلینوی» طرف ایالت ایلینوی را گرفته بود و یکی از قضات، منطقش را این‌گونه توضیح داد: «جنس زن در طبیعت و اساس خود خجل و ظریف است و به روشنی شایسته بسیاری از مشاغل زندگی مدنی نیست.»

گینزبرگ و همراهانش برای کنار زدن این تعصب ضدزن، دهه‌ها تلاش کردند. پس از پیروزی ۱۹۷۱، او در چند پرونده کلیدی دیگر نیز در دیوان عالی پیروز شد. در بسیاری از این پرونده‌ها موکلان او نه زنان، که مردانی بودند که از تبعیض علیه زنان آسیب می‌دیدند. در سال ۱۹۷۳ دیوان عالی حکم داد که شوهرانِ زنانی که در ارتش خدمت کرده‌اند هم مثل همتایان مونث خود باید همان قدر حقوق و دستمزد دریافت کنند. در سال ۱۹۷۵ حکم داده شد که مردی که همسرش را از دست داده است، باید همان حکم بیوه شوهر متوفی را داشته باشد. هدف گینزبرگ و یارانش مبارزه با کلیشه‌های جنسیتی بود. در این دوره،  گینزبرگ در شش پرونده در دیوان عالی حضور یافت و در پنج پرونده آن پیروز شد. 

ریشه این جسارت حقوقی گینزبرگ بی‌شک در تاثیرپذیری‌اش از زنانی بود که هر روز بیشتر حقوق خود را طلب می‌کردند؛ زنانی که او آن‌ها را با مادرش که هرگز به جایگاهی که می‌بایست نرسیده بود، مقایسه می‌کرد. اما یک عامل تاثیرگذار دیگر به دهه ۱۹۶۰ برمی‌گردد. در آن دهه توفانی، او برای یک پروژه حقوقی چند سالی به سوئد سفر کرد و در آن‌جا زندگی کرد و شاهد بالندگی جنبش فمینیستی در آن کشور بود و این واقعیت که دولت سوسیال دموکرات سوئد، مهد کودک رایگان برقرار کرده بود و بسیاری از زنان در عرصه عمومی حضور داشتند. 

از کارتر تا کلینتون

در سال ۱۹۸۰، جیمی کارتر، رئیس‌ جمهوری دموکرات وقت، خانم گینزبرگ را در پی پیروزی‌های خیره‌کننده‌اش در دهه ۱۹۷۰، به عنوان یکی از قضات دادگاه تجدیدنظر در حوزه واشنگتن دی سی منصوب کرد. این اقدام، آغاز اوج‌گیری حرفه‌ای بود که در آخر عمر او را به یکی از مشهورترین قضات تاریخ آمریکا بدل کرد. همسرش که به کار وکالت در زمینه مالیات ادامه می‌داد، پذیرفت که با هم به واشنگتن نقل‌ مکان کنند. خانه‌ای در محله واترگیت در پایتخت آمریکا داشتند و در نزدیکی سالن اجرای جان اف کندی زندگی می‌کردند و عشق مشترک‌شان به اپرا‌، باعث می‌شد مدام مهمان آن مجموعه باشند. 

در دیوان عالی جدید، خانم گیزنبرگ همیشه جزو چپ‌ترین‌ها نبود و دوستی‌ای که با قضات محافظه‌کار داشت، باعث شد خیلی‌ از فمینیست‌ها دل خوشی از او نداشته باشند. این امر به‌خصوص زمانی شدت گرفت که او در یک سخنرانی جنجالی در دانشکده حقوق دانشگاه نیویورک، از تصمیم تاریخی «رو علیه وید» در سال ۱۹۷۳ که حق سقط جنین را به زنان آمریکا اعطا کرده بود، انتقاد کرد. او البته مدافع سرسخت حق سقط جنین بود، اما به روند قضایی منجر به آن پرونده اعتراض داشت.

همین بود که در سال ۱۹۹۳ که بیل کلینتون می‌خواست قاضی جدیدی برای دیوان عالی انتخاب کند، خانم گینزبرگ اولین انتخاب او نبود. در نهایت اما او برگزیده شد تا پس از ساندرا دی اوکانر، دومین قاضی زن تاریخ این نهاد باشد. در سال ۲۰۰۶ که خانم اوکانر بازنشسته شد، خانم گیزنبرگ تنها قاضی زن دیوان شد و می‌گفت که آن دوران، تلخ‌ترین دوران زندگی‌اش بوده است. سه سال بعد اما باراک اوباما، سونیا سوتومایور و سپس النا کاگان را منصوب کرد تا این سه زن همراه با استفن برایر، اقلیت لیبرال دیوان عالی را تشکیل دهند که گاه با همراهی آنتونی کندیِ میانه‌گرا به پیروزی می‌رسید. 

در این سال‌ها گینزبرگ بارها با سرطان و بیماری‌ جنگید. در سال ۱۹۹۹ بر سرطان روده بزرگ پیروز شد، در سال ۲۰۰۹ بر سرطان لوزالمعده، و در سال ۲۰۱۴ عمل قلب داشت. در نهایت اما در خانه خودش در واشنگتن مغلوب سرطان لوزالمعده جدیدی شد که «متاستاز» کرده بود. بسیاری از او خواسته بودند که پیش از آن بازنشسته شود تا اوباما بتواند قاضی لیبرال‌ماب دیگری منصوب کند، اما او که احتمالا بر پیروزی هیلاری کلینتون ایمان داشت، نپذیرفت. حالا نبرد بر سر این‌که تعیین جانشین او به دونالد ترامپ برسد یا به رئیس ‌جمهوری بعدی (که شاید خود ترامپ باشد و شاید بایدن) در جریان خواهد بود. چهره‌های جمهوری‌خواهی که در اواخر دولت اوباما حاضر به رای‌گیری بر سر نامزد پیشنهادی او برای دیوان عالی نبوده بودند، حالا می‌گویند در همین چند ماه باقی‌مانده از این دوره ریاست‌جمهوری بر سر نامزد دونالد ترامپ رای خواهند گرفت؛ همان ترامپی که خانم گینزبرگ در سال ۲۰۱۶ در یگ گفت‌وگو او را «قلابی» خوانده بود و البته بعدها از این اظهار نظر سیاسی اظهار تاسف کرده بود. او اما همین چند هفته پیش گفته بود که آخرین آرزوی زندگی‌اش این است که تعیین جانشینش توسط ترامپ انجام نشود. 

همسر خانم گینزبرگ، مارتین، در سال ۲۰۱۰ در سن ۷۸ سالگی پس از ۵۶ سال زندگی مشترک درگذشت. آن‌ها دو فرزند با هم دارند: جِین راه مادر را ادامه داده است و در دانشگاه کلمبیا درس حقوق مالکیت تولیدات فکری می‌دهد، و جیمز، تهیه‌کننده تولیدات هنری موسیقی کلاسیک در شیکاگو است. 

روث بیدر گینزبرگ در سال‌های آخر عمرش به چهره‌ای «محبوب و مشهور» یا به‌قولی «سلبریتی» بدل شده بود که در مورد زندگی‌اش کتاب و فیلم و فیلم مستند و کتاب‌های ویژه کودکان تولید شد. فمینیست‌ها به یادش تی‌شرت می‌پوشند و او را قهرمان خود می‌دانند. حالا که او در این شرایط حساس درگذشته است، بی‌شک در موردش بسیار خواهند نوشت. اما بهترین وصف را شاید جیل لپور، تاریخدان دانشگاه هاروارد، ارائه داد که دیروز در مجله نیویورکر نوشت: «گینزبورگ شاهد، مدافع، و همیار تلاش برای قانونی ساختن انقلابی بود که بیش از هر انقلاب دیگری در تاریخ معاصر آمریکا برایش تلاش شده و اما کم‌تر از هر مورد دیگری قدرش دانسته می‌شود: رهایی زنان.»