یکی از جملههای معروف منتسب به داستایوفسکی این است: «اگر خداوند نباشد، همه چیز مجاز است!» اسلاوی ژیژک در مقالهای به ما اطمینان داد که این نویسنده بزرگ روسی، هرگز چنین جملهای را نگفته است. اما این به معنای آن نیست که ژیژک این گزاره را که برای محافظهکاران و دینداران بسیار عزیز است، جدی نگیرد. او یک «پارادوکس میانتهی» از لاکان، روانکاو محبوبش، را نقل میکند که جمله فوق را وارونه کرده است: «اگر خداوند نباشد، همه چیز ممنوع است.» ژیژک میگوید که لیبرالها هرچند به مرجعی متافزیکی باور ندارند، ولی چنان سفت و سخت از ارزشهای خود دفاع میکنند و برای گفتارها و رفتارهای اخلاقی قاعدههای زبانی و اجرایی وضع میکنند که گویا به یک «من برتر پاسخگو هستند، و پابندیشان شدیدتر از اخلاقیات سنتی است».
در جوامع ما، تصور رایج نسبت به خداناباوران این است که گویا آنان به هیچ اصولی، از جمله هنجارهای شخصی، پایبند نیستند. این قضاوت ناشی از آن است که مردم دین را مرجع نهایی ارزشها و هنجارهای اخلاقی به حساب میآورند. اما ژیژک میگوید که «امروز مردم بهخودی خود اخلاقیاند: شکنجه یا قتل دیگران، آسبهای روحی شدیدی به انسان وارد میکند».
در قرن نوزدهم، جامعهشناسان کلاسیک با اطمینان کامل میگفتند که به دلیل گسترش خردگرایی و علوم تجربی، باور به دین که مشتمل بر باورهای خرافی و غیرعلمی است، از جامعه بشری رخت خواهد بست. این پیشگویی، با پیروزی اسلامگرایان در خاورمیانه و احیای جنبشها و گرایشهای مذهبی در آمریکا و اروپای شرقی، محقق نشد.
کریستین اسمیت، جامعهشناس آمریکایی، این گرایش به دین در جوامع عمیقاً سکولار را ناشی از هراسها، محدودیتها، سردرگمی و پرسشهای دشوار خصوصی و عمومی انسانها میداند که دین را در قاموس یک مرجع راهگشا و پاسخگو، جذاب میسازد. اما حتی با این وجود، برخلاف تصور نظریهپردازان مذهبی، باور به دین منبعی جز سرشت بشری ندارد.
او در آخرین کتاب خود، «خداناباوری و ادعای بیش از حد» میکوشد تا حدی این گرایش عمومی به دین را توضیح بدهد، اما، ماموریت اصلی وی نقد خداناباوران جدیدی چون ریچارد داوکینز و سام هریس و... است که دین را، به عنوان پدیدهای خرافاتی و غیرضروری، زیر ضرب میگیرند. او آنها را متهم میکند که حوزههای علوم تجربی، فلسفه و دین شناسی را در هم آمیختهاند، و فراتر از تخصص خود، به شکلی «آماتور به متافزیک و الهیات میپردازند».
از نظر اسمیت، این منتقدان که تعدادی از آنان دانشمندانی معتبرند، زیر نام علم تجربی، به طرح استنباطهای فلسفی و متافزیکی خود میپردازند و چنان وانمود میکنند که گویا بر بنیان روشهای علم تجربی به چنان استنباطهایی دست یافتهاند. این در حالیست که ارزشهای اخلاقی را نمیتوان از طبیعت و علوم تجربی کسب کرد.
یک نمونه آن، نحله «اخلاق تکاملی» است که رفتارهای طبیعی را مبنای رفتارهای اخلاقی بشر، مانند همکاری و حمایت متقابل، به شمار میآورد. ولی در طبیعت پدیدههای دیگری نیز وجود دارند که به لحاظ اخلاقی قابل توجیه نیستند. او حتی مدعی است که ارزشهای اخلاقیای چون نوعدوستی و نیکوکاری،بیشتر ریشههای مسیحی- یهودی دارند تا طبیعی و علمی. از نظر اسمیت، علوم تجربی بیشتر در مورد ماده، انرژی و قوانین طبیعی است تا منبع هنجارهای اخلاقی. فیزیک نمیتواند به ما در مورد فهم هدف و بیهدفی جهان کمک کند. البته، اسمیت اذعان میدارد که ادعای دین در مورد واقعیت، تابع بررسیهای علمی است، که در این موزد نیز مراد وی بیشتر روششناسی و اصل کندکاو عقلانی است.
اسمیت میگوید که هدف وی در این کتاب، جانبداری از دینداری وخداباوری نیست، بلکه میخواهد انسجام و جامعیت اخلاقیات غیردینی، و توانایی آن در مجاب کردن انسانها به امر اخلاقی را بسنجد. از نظر او، رفتارهای اخلاقی میتواند مبتنی بر زمینههایی عقلانی باشد، «اما دلایل خوب، تبیینگر یا تعیینکننده مستقیم رفتارهای اخلاقی مردم نیست. رفتار مردم زیر تاثیر عوامل متعدد، از جمله دلایل عقلانی متضاد، اجبارها و احساسات نیز است». به بیان دیگر، «دلایل عقلانی خوب برای تعهدات اخلاقی اهمیت دارند»، ولی انگیزهها هم مهمند. رفتارهای اخلاقی، هم «به توضیحات موجه نیاز دارند و هم به انگیزههای موجه».
به عنوان مثال در اخلاق دینی ترس و پاداش الهی به مومن، دلیل و انگیزه موجهی برای رفتارهای نیک در اختیار میگذارد، ولی در اخلاقیات سکولار، برای توجیه رفتارهای اخلاقی، به منافع فردی، تعهدات اجتماعی و نیکسیرتی بشر اتکا میشود که انگیزهبخش نیز هست. اما تمام انگیزهها اخلاقی نیستند و مشکل خداناباوران این است که رفتارهای «خودمحور، خودخواهانه، قبیلهای، خشونتبار و سادیستی بشر را کماهمیت جلوه دادهاند».
از نظر او، از آنجا که بنیان استدلالهای اخلاقی خداناباوران بر عواملی چون کارکردگرایی پراگماتیستی، منافع فردی، و قراردادهای اجتماعی استوار است، لذا گروههای انسانی میتوانند با تعریف متفاوت از منافع و بازنویسی قراردادهای اجتماعی، ارزشهای خداناباوران را نادیده بگیرند. اگر هنجارهای اخلاقی پدیدههای بشری باشند، پس میتوان در هر دورانی با توجه به دیدگاهها و تفسیرهای گوناگون، در آنها تجدید نظر کرد.
لازم به توضیح است که اسمیت در اینجا به نسبیتگرایی اخلاقی تن داده است، و قدرت گفتوگوی عقلانی بینالاذهانی برای تفاهم برسر ارزشهای اخلاقی را (که علیرغم تردیدها و انتقادات، مشروعیت دارند و دوام میآورند) دستکم گرفته است.
البته، مقررات سفت و سخت، مکافات و مجازات، توسل به احساسات، ایجاب همزیستیهای اجتماعی و....، نیز به پایداری و فراگیری اخلاقیات سکولار کمک میکند. باید به این نکته توجه داشت که تمام ارزشهای اخلاقی به شیوه اسمیت قابل تردیدند، ولی انسانها در عمل ارزشهای اخلاقی را نه صرفا بر اساس سنجش عقلانی، بلکه با توجه به میزان سود و زیان و درستی آن در مقایسه با سایر الگوهای اخلاقی (اصل بد و بدتر) میپذیرند. تحولات در نظامهای اخلاقی جوامع، از جمله مصادیق این اصل است.