به‌جای بختیار، احمدی‌نژاد در سازمان ملل!

در سالروز ترور آخرین نخست‌وزیر مشروطیت

ای کاش میتوانستم، یک لحظه میتوانستم ای کاش، بر شانه های خود بنشانم، این خلق بیشمار را، گِرد حباب خاک بگردانم، تا با دو چشم خویش ببینند، که خورشیدشان کجاست، و باورم کنند. - احمد شاملو

حدود سی سال بعد از اینکه می‌توانست یک دیپلمات ترکه‌ای، تروتمیز، آداب‌دان و بافرهنگ و زبان‌دان و خوش‌لباس به‌عنوان نمآینده‌ ایران در مجمع سازمان ملل شرکت کند، یک جوانک با ته‌ریشی بلاتکلیف، که آبروی ریش‌دار و بی‌ریش را برده بود، به‌عنوان نماینده میهن ما به سازمان ملل رفت تا هاله نور را ببیند و برگردد.

پیش از تشریف‌فرمائی ایشان به نیویورک، مأموران امنیتی، حراستی و حفاظتی، هتل اقامتی پرزیدنت را وارسی و بازرسی کردند که خلایش مجهز به توالت زمینی باشد و حمامش خزینه داشته باشد.

در فرودگاه تهران، رئیس‌جمهور قبلی راهنمایی‌های لازم را سخاوتمندانه در اختیارش گذاشت و بخصوص نشانی توالت‌های ساختمان را داد که کجا پنهان شود. این برمی‌گشت به ماجرای پنهان شدن پرزیدنت قبلی در خلای کاخ سازمان ملل برای روبرو نشدن با رئیس‌جمهوری آمریکا.

به‌درستی معلوم نیست که پرزیدنت سید محمد خاتمی که برای گفت‌وگوی تمدن‌ها به نیویورک رفته بود، چه مدت را در توالت آنجا اقامت داشته. گزارش خبرگزاری‌ها متفاوت است. حالا این نگرانی وجود داشت که اگر احمدی‌نژاد در مستراح قایم شود، بعداً نتوانند پیدایش کنند. 

به‌هرحال پرهیز از آمریکا واجب بود. طنز روزگار اینکه در آن روزهای طلیعه انقلاب، که جماعت در خیابان‌های تهران فریاد می‌زدند: «بختیار، بختیار - نوکر بی‌اختیار»، آیت‌الله خمینی  از پاریس مشغول مذاکره با کارتر بود!

 قضیه را هر دو طرف بعداً فاش کردند. به نظر نمی‌رسد که در آن مقطع جز اینکه چه کسی رئیس‌جمهور شود و به چه کسی وزارت خارجه را بدهند و سرپرست رادیو تلویزیون چه کسی باشد، حرف داغ‌تر و لازم‌تری درمیان می‌بوده. بخصوص که هنوز مسجد را نساخته، سه تا گدا دم درش یا اباعبدالله می‌گفتند. مثلث معروف «بیق».

احتمالاً به لحاظ آشنا نبودن آیت‌الله خمینی به اصول دمکراسی، آمریکایی‌ها به او یادآور شده‌اند که در انتخابات ریاست جمهوری، تو فقط «یک رأی» داری. مواظب باش آن را به کاندیدای ناباب ندهی!... و جماعت همچنان: «بختیار، بختیار، نوکر بی‌اختیار!»...

در فرودگاه معاون وزارت خارجه و عده‌ای از مقامات از او استقبال کردند و او در حالی که حلقه گل بزرگی دور گردنش انداخته بودند، انگشتانش را به علامت پیروزی بلند کرد... وکیلی‌راد را می‌گویم. او یکی از قاتلان بختیار بود که ۲۹ سال پیش در چنین ششم آگوستی، پیرمرد میزبانشان را در منزلش سر بریدند، پیشکار جوانش سروش کتیبه را هم کشتند. (کوشش مضاعف!)

مراتب جنایتکاری شاپور بختیار از همان اول برای جماعت روشن بود! محمدمهدی عبدخدایی، عضو فداییان اسلام، در گفت‌وگو با «اعتماد آنلاین» اظهار داشت:

«در روزهای انقلاب... یک‌بار رفته بودیم زیر بازارچه شاپور و من آنجا شعری را که در زندان گفته بودم، با این مضمون، خواندم: «در پشت میله‌های قطور سیاه‌رنگ، در سلول‌های تنگ، در زیر چراغی پریده‌رنگ، گسترده‌اند تار پتویی به روی سنگ، شرمم آید که بگویم چه می‌کنند، از این عمل زشت بختیار، باید که مردمان همه‌جا اتحاد کنند.» (لابد پتو انداخته بودند روی سنگ، به کسی تجاوز می‌کردند و ایشان شرمش می‌آید افشا کند!)

آقای عبدخدایی در ادامه می‌فرماید: «البته این شعر را من برای تیمور بختیار گفتم که در آن روز به شاپور بختیار نسبتش دادم» !! – مسلمان است دیگر، سالی دو بار دروغ می‌گوید، هر بار هم ۶ ماه طول می‌کشد! شاپور بختیار تازه نخست‌وزیر شده بود.

او در ادامه سخنانش گفت: «در سال ۵۷ پسر من ۱۰ سال داشت و این شعر را در بهشت‌زهرا دوباره خواند...» پسرش را هم مسلمان بار آورده. همه مسلمان‌ها این‌طوری نیستند البته. این‌ها« فدائی»ان اسلام‌اند. وگرنه مسلمان مثل بنی‌صدر هم داریم!

بنی‌صدری‌ها اصرار دارند یا داشتند هر جا از بختیار نام می‌آورند او را به‌غلط «شاهپور» بنویسند. اصرارشان اینجا بود که در خبرهایی هم که عیناً از جای دیگر نقل می‌کردند، (هـ) را اضافه می‌کردند! معنایش را لابد خودشان می‌فهمیدند. حالا خوب شد نامش «ابوالشاپور» نبود. این‌ها معنی اسم خودشان را هم نمی‌دانند وگرنه نام درست آقای بنی‌صدر، ابولفیروزه است! درست‌ترش را دهخدا «طاوس» می‌نویسد. از  منتهی‌الارب نقل می‌کند: «طعامی از برنج و شکر و گوشت» و از «برهان قاطع»، دهخدا آورده «ابوالحسن» یعنی «آشی از گوشت و برنج و نخود و گردکان»، که درستش «همان آش کشک خاله» است.

آخرین نخست‌وزیر مشروطیت ما در حالی ترور شد که می‌گفت «من اول یک انسان‌ام، بعد ایرانی‌ام، بعد مسلمان‌ام» و ما دنبال جماعتی رفتیم که اول مسلمان بودند، دوم ایرانی بودند، سوم انسان نبودند.

حالا اگر کسی می‌خواهد دست مرا خط بزند که نه‌خیر، این‌ها ایرانی نبودند، می‌گویم نه‌خیر، بودند! آن‌ها که منکر ایرانی بودن آخوندها هستند، اغلب شاه‌دوستان و سلطنت‌طلبانی هستند که روابط تنگاتنگ پادشاهشان را با آخوندها، دوست دارند فراموش کنند. آخوندهای شیعه، ایرانی‌اند.

در برابر آن‌هایی که می‌گویند این‌ها مسلمان هم نبودند، و آن‌هایی که پاسخ می‌دهند نه‌خیر بودند و تأکید دارند «اسلام همین است»، عرض می‌کنم که من نه به‌درستی می‌دانم بودند و هستند، نه می‌دانم نبودند و نیستند، و نه کنجکاوم که بدانم و نه متر و مقیاس سنجشش را دارم، نه می‌دانم مسلمانی یعنی چه. بلکه به دولت سر «لائیسیته» زیبایی که لفظش را هم بختیار یادمان داد، و به عشق «سکولاریسم» دل‌انگیزی که روابط انسانی و سیاسی را از هر اندیشه گندیده مذهبی و ایدئولوژیک پاکیزه و ضدعفونی می‌کند، با امید به آینده‌ای درست، الان دارم به این شعار برآمده از دل مردم به ستوه‌آمده می‌خندم و می‌گریم که -در سالروز بزرگ‌مردی که ملت را از دیکتاتور نعلین بر حذر داشت- تلگرام زده‌اند:

«بختیار، بختیار - پاره شدیم، نخ بیار!»

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه