تغزل جنگ یا گریز از جنگ

نگاهی به شعر وحید بکتاش

مجسمه سرباز شاعر در مجارستان

گفته معروفی از والت ویتمن هست که می‌گوید: «جنگ واقعی هرگز به کتاب‌ها راه نمی‌یابد». هرچند ویتمن در جنگ داخلی آمریکا به گونه مستقیم شرکت نکرده بود، اما او در آن جنگ از جبهه شمال پشتیبانی می‌کرد و شعر معروف «های فرمانده، فرمانده من!» را در مرگ آبراهام لینکن نوشته بود. مشاهدات او از سربازان زخمی این جنگ او را با ابعاد ویرانگر جنگ آشنا می‌کند و به این نتیجه‌گیری می‌رساند که روایت ما از جنگ در نهایت روایتی است دست دوم.

در شانزدهم دسامبر سال ۱۸۶۲ پس از آن که در روزنامه «نیویورک هرالد» لیستی از زخمی‌ها و کشته‌های جبهه شمال منتشر شد، در میان آنها نام جورج ویتمن برادر شاعر نیز به اشتباه وارد شده بود، ویتمن که آن زمان با خانواده‌اش در نیویورک زندگی می‌کردند به بیمارستان‌های واشنگتن برای جستجوی برادرش می‌رود، شاعر متوجه می‌شود که برادرش هنوز در جبهه جنگ است و آسیبی به او نرسیده است. این سفر او اما باعث می‌شود تا شاعر ۱۱ سال در واشنگتن بماند. ویتمن پس از آن‌که به بیمارستان‌ها سر می‌زند و رنج‌های سربازان زخمی را می‌بیند تصمیم می‌گیرد در واشنگتن بماند و برای این سربازان خدمت کند. او در واشنگتن کاری دست و پا می‌کند و فرصت‌های پس از کارش را به رسیدگی به سربازان اختصاص می‌دهد. او هر روز برای سربازان در بیمارستان‌ها هدیه می‌برد، برای خانواده‌هایشان از جانب آن‌ها نامه می‌نویسد و برایشان شعر می‌خواند، بی آنکه خودش را به عنوان شاعر به آنها معرفی کند. گفته می‌شود ویتمن در مدت اقامتش در واشنگتن و خدمت داوطلبانه‌اش برای زخمیان جنگ ۸۰ تا ۱۰۰هزار سرباز زخمی را می‌بیند و به آنها کمک می‌کند.

محصول این رابطه با زخمیان جنگ، مجموعه شعری از او است با نام «Drum - Tap» که در آن شاعر به عنوان یک ناظر، شاهد تغییر دراماتیک وضعیت صلح آمیز به وضعیت جنگ در محل زندگی‌اش است. این‌که چگونه ناگهان مردم از تمام اصناف اجتماعی و گروه‌های سنی گوناگون، با شنیدن خبر جنگ کار و زندگی را رها می‌کنند و به صف سربازهایی می‌پیوندند که به جنگ می‌روند.

او در نخستین شعر این مجموعه که شهر منهتن نیویورک را چون بانویی مورد خطاب قرار می‌دهد می‌گوید: «چگونه آواهای نرم اپرای تو ناپدید شدند و جای آن را آواز پرشتاب طبل و شیپور گرفت».

پیوند میان شعر و جنگ در ادبیات انگلیس گسترده است، به‌ویژه در جریان جنگ جهانی اول ما با شاعرانی بر می‌خوریم که خود سرباز جنگ بوده‌اند، زیگفرید اوین  که یکی از مهم‌ترین شاعران جنگ جهانی اول انگلیس است در میدان جنگ کشته می‌شود، شاعرانی چون رابرت گریفیس، زیگفرید سیسن و ایساک روزنبرگ سربازان جنگ بوده‌اند و تصاویر تکان دهنده جنگ را در شعرهایشان بازتاب داده‌اند، از این میان زیگفرید سیسن که در آغاز جنگ جهانی اول مانند سایر هم نسلانش فریفته شعارهای میهن پرستانه درباره جنگ می‌شود و با همین انگیزه به جبهه‌های جنگ انگلیس به فرانسه می‌رود، پس از تجربه مستقیم جنگ از منتقدان جنگ می‌شود و جنگ را فاقد هرگونه ارزش می‌داند و حتا سویه میهن پرستانه آن را نیز خوار می‌شمرد.

در افغانستان نیز جنگ همواره یکی از مضمون‌های مورد توجه شاعران و نویسنده گان ما بوده است. در عرصه داستان نویسی جنگ بازتاب بیشتری داشته است. داستان نویسی افغانستان به خصوص داستان‌هایی که پس از جنگ داخلی نوشته می‌شوند سرشار از مضمون‌های جنگ‌اند، اما شعر ما در بازنمایی فاجعه جنگ دست آورد چندانی نداشته است، شعر افغانستان هرگز به جنگ آن‌گونه که باید و شاید نزدیک نشده است، هرچند شماری از شاعران در برخی از شعرهایشان به جنگ پرداخته‌اند. شاید بتوان یکی از مهم‌ترین شعرهای تولید شده درباره جنگ را در نسل‌های قبلی همان دوبیتی معروف سمیع حامد دانست:

دو رهبر خفته در بین دو بستر

دو عسکر خسته در بین دو سنگر

دو رهبر پشت میز صلح خندان

دو بیرق بر سر گور دو عسکر

بدون شک پژوهشی جداگانه نیاز است تا شعرهایی که در افغانستان با مضمون جنگ نوشته شده‌اند در آن گردآوری شوند تا بر پایه این نمونه‌ها در پیوند میان شعر و جنگ در افغانستان به تصویر روشن‌تری برسیم.

در نسلی که پس از طالبان وارد صحنه شعر افغانستان شدند هرکدام این شاعران درباره جنگ شعرهایی نوشته‌اند، اما تنها مجموعه‌ای که جنگ را به گونه اختصاصی دست‌مایه کارش ساخته است مجموعه «سربازها» اثر نگارنده است. در کنار آن وحید بکتاش از شاعران جوانی است که به‌گونه‌ای ویژه به مساله جنگ در شعرهایش پرداخته است.

بکتاش در این شعرها برخلاف مجموعه «سربازها» که واقعیت صحنه‌های جنگ را بی هیچ پیش‌فرض ارزشی بازتاب می‌دهد، به واقعیت جنگ دست می‌برد و نمادهای آن را وارونه می‌کند. وحید بکتاش با تغییر صحنه‌های جنگ به صحنه‌های مغازله سرباز و معشوقش و یا صحنه‌هایی که در آن ناگهان از میله تفنگ‌ها گل پرتاب می‌شود و امکان مرگ در صحنه جنگ‌ها از میان می‌رود با آنچه در ادبیات انگلیس "escapism" خوانده می‌شود شباهت دارد.

Escapism  که دشوار است برای آن در فارسی معادل دلخواهی یافت به معنای پرهیز از احساس ناخشنودی، خستگی و ملالت از زندگی روزمره است. گریزگرایی یا چشم‌پوشی از واقعیت ناخوشایند و خیالی ساختن واقعیت دردناک، کار اصلی شاعرانی است که با چنین رویکردی شماری از شعرهایشان را نوشته‌اند.

اگر از نمونه‌های خاصی در شعرهای وحید بکتاش چشم بپوشیم، رویکرد جمعی او نسبت به جنگ، گریزگرایانه است، منتها گریزهای او از واقعیت تلخ روزمره (جنگ) با رویکردهای گریزگرایانه شاعری چون جان کیتس متفاوت است. کیتس، برای گریز از فراموشی تلخی‌های زندگی‌اش، گاهی به فرهنگ یونان باستان (قصیده‌ای برای کوزه یونانی) یا به طبیعت (قصیده‌ای برای خزان، یا قصیده‌ای برای بلبل) پناه می‌برد، اما وحید بکتاش با تغییر ماهیت واقعیت، خود را در خیال غرق می‌کند. هرچند گاهی برای لحظات کوتاهی در رویکردهایش فریفته صدای کلاشینکوف آزادی خواهان می‌شود، اما به زودی پی می‌بریم که آوازهای زیباتری از فریادهای آزادی خواهان نیز وجود دارد، در کتاب «عقب نشینی به باغ های انار» او می‌خوانیم:

فریاد آزادی خواهان زیباست

اگر همراه با صدای کلاشینکوف هم باشد

اما در بند بعدی همین شعر می‌گوید:

و اما آه!

صدای زنانی که

معشوق‌هایشان را

از سنگرها فرا می‌خوانند

که آواز زنانی را که معشوقه‌هایشان را از جنگ فرا می‌خوانند، نیرومندتر و دلپذیرتر از فریادهای آزادی خواهان می‌داند.

در مجموع شعرهای جنگ وحید بکتاش در بسیاری موارد روایتی تغزلی از جنگ‌اند و در مواردی نیز رویکردی ضد جنگ دارند.

در شعر دیگری از همین مجموعه وحید بکتاش مفهوم بیزاری از جنگ را با تغزل و طنز در آمیخته است:

شما می‌توانید

 تانک‌هایتان را به خیابان بکشید

تا جف بزنند

و از پشت دیوارها

از سوراخ‌ها

تفنگ‌هایتان

ولی ما همچنان درباره معشوقه‌هایمان حرف خواهیم زد

موضع بکتاش در برابر جنگ موضعی ناامیدانه است و در بسیاری موارد سنگر و میدان جنگ را به صحنه‌های عشق‌های رمانتیک بدل می‌کند:

می‌توانید درخت‌ها را ببرید

و پشت آن سنگر بگیرید

ما کبوتران نامه بر را می‌فرستیم

تا به روی شاخه‌های افتاده بنشینند

و به چشم‌هایتان خیره شوند

در بخش دیگر این شعر می‌گوید:

ما میان سخنرانی‌هایتان

دروغ‌هایتان

دستمال معشوقه‌هایمان را بو می‌کشیم

روسری‌اش را چون پرچمی بلند می‌کنیم

و در برابر دشنام‌هایتان

نام آنها را فریاد می‌زنیم

وحید بکتاش در شعرهای ضد جنگش بیزاری‌اش را از جنگ و سیاست به صورت توامان اعلام می‌کند و این مضمون ثابت شمار زیادی از شعرهای اوست.

 در شعر دیگری از او می‌خوانیم:

میان شام‌های دهکده

و پیراهن سیاهت گیر کرده‌ام

که سیاه می‌پوشی و

فاجعه را معمولی می‌کنی

در بند دیگر این شعر می‌خوانیم:

شعری برای درخت

دریا

شعری برای انگشت‌هایت

جای بوسه‌هایت

که سنگرها را جا به جا می‌کنند در تنم

جنگ را داخلی می‌کنند

شعرهای وحید بکتاش، به لحاظ تصویری و مضمونی، میان روستا و معشوق و جنگ در نوسان‌اند. وحید بکتاش در مجموع شاعری تغزلی است و در این مسیر آنگاه که این تغزل با مضمون جنگ در می‌آمیزد شعر او را به اوج می‌رساند.

هرچند وحید بکتاش و شاعران نسل ما در شرایط جنگی زیسته‌اند و شاهد دست اول مصیبت‌های انسانی و قدرت ویرانگر جنگ بوده‌اند، اما بکتاش از روایت آنچه در مناطق جنگی دیده است چشم می‌پوشد و به روایتی رمانتیک اما ضد جنگ در شعرهایش گریز می‌زند.

منتها زمان آن فرا رسیده است که بکتاش یا به رویکردی تازه از روایت جنگ برسد یا رویکرد مضمونی شعرش را دگرگون کند، زیرا به اندازه کافی با رویکردی که برگزیده است شعر تولید کرده است، حالا زمان پوست اندازی شعر اوست.

بیشتر از کتاب