زندگی در قرنطینه شانگهای؛ در پی راه‌های جدید برای گذراندن وقت

«زندگی در چنین شرایطی چیزی نیست که تا آخر زندگی آن را فراموش کنم»

زنی با ماسک بر صورت در شانگهای چین.تا کنون شیوع جهانی ویروس کرونا جان بیش از ۳۰۰۰ نفر را گرفته است - Hector RETAMAL / AFP

ویروس کرونا در روزهای جشنواره بهاره در چین تبدیل به مسئله‌ای اضطراری شد. من هم مثل خیلی از مردم تصمیم گرفتم در منزلم در شانگهای بمانم: ماه قبل دائم در سفر بودم و می‌خواستم در منزل استراحت کنم، با سگم وقت بیشتری بگذرانم و به مناسبت بهار(با شور و اشتیاق) خانه‌تکانی کنم. 

بخت با من یار بوده است که از این ویروس در امان مانده‌ام؛ از لحاظ بیماری می‌گویم. الآن که این مطلب را می‌نویسم، بیش از ۷۰۰۰۰ نفر مبتلا شده‌اند. زندگی در چنین شرایطی، دیدن وحشت و ترس با چشمان خودم، و دیدن غبار غم در قلب هزاران نفر، چیزی نیست که تا آخر زندگی آن را فراموش کنم.

قبراق و سرحال بودن هر روز دارد سخت‌تر می‌شود. هر روز صبح تا شب در خانه هستی. اگر از خانه بیرون بیایی (که مثلاً سگت را برای هواخوری ببری) درخیابان از بقیه مردم دوری می‌کنی، ماسک می‌زنی و کاملاً ناشناس هستی. این ایمن‌ترین راه راست اما این همه زمان استراحت، آن هم غیرمنتظره، به من فرصت زیادی داده است که بنشینم و فکر کنم؛ فرصتی برای بازاندیشی درباره زندگی و تقویت مهارت‌هایی که از آنها غافل بوده‌ام.

کار کردن از خانه چیزی است که من در آن مهارت دارم. سال‌هاست از داخل منزل کار می‌کنم؛ یک دفتر کار کوچک دنج و راحت دارم و کار کردن در این فضا را دوست دارم. مشکل اینجاست که دیگر کار چندانی نیست. من مدیر رسانه‌های اجتماعی یک شرکت ارتباطات هستم، که در حوزه سفر و مهمان‌داری فعالیت می‌کند. در حال حاضر، تمام رستوران‌ها تعطیل هستند و هیچکس مسافرت نمی‌رود.

درست است که این وضعیت به نوعی غم‌انگیز و تیره و تار است، اما من و همکارانم از وقتمان به خوبی استفاده می‌کنیم. ما پیشخوان شرکتمان را تغییر داده‌ایم. یک سیستم نظارت بر کار ایجاد کرده‌ایم و تمام رسانه‌های اجتماعی و بازاریابی خود را اصلاح و استراتژی‌ها را از نو تعریف کرده‌ایم.

منظورم تمام آن کارهایی است که معمولاً آدم کنار می‌گذارد چون جلسه‌ دارد یا مشتری تماس گرفته است- خوب، حالا وقت انجام این جور کارهاست. صندوق نامه‌های دریافتی‌مان مرتب شده است، استراتژی رسانه‌های اجتماعی مان از همیشه بهتر شده است، و هنوز هم هر روز کلی وقت اضافه داریم.

این ماجرا سبب شده است با خودم فکر کنم چقدر از وقتم را به سرگرمی‌هایم در زندگی عادی خود اختصاص می‌دهم: چیزهایی که از آن لذت می‌بریم، چیزهایی که همراستا با کارمان نیست. خودم می‌دانم که اینجای کارم می‌لنگد و مقصرم.

یک نمونه‌اش این است که هر چه سنم بالاتر می‌رود، کتاب را بیشتر برای بهتر کردن خودم می‌خوانم تا برای لذت بردن. کتاب‌هایی را می‌خوانم که سر زبان همه است، کتاب‌هایی می‌خوانم که به من کمک می‌کنند یاد بگیرم و بر خودسازی تمرکز کنم، اما به ندرت پیش می‌آید برای دل خودم کتاب بخوانم.

چند وقت پیش یکی از اقوام کتاب گردونه زمان رابرت جردن را به من پیشنهاد کرد که یک مجموعه رمان فانتزی حماسی ۱۵ جلدی است. الان بهترین زمان است که برای دل خودم کتاب بخوانم. شاید یک رمان فانتزی حماسی کمکی به پیشرفت فردی‌ام نکند، اما مرا به عالم خیال می‌برد، چیزی که الآن به شدت به آن نیاز دارم.

تابستان هم شروع کردم به یاد گرفتن ساز یوکللی با کمک یکی از دوستان و یوتیوب. ساز زدنم که افتضاح است اما واقعاً آن را دوست دارم. از ابتدای جشنواره بهاره، روزی یک ساعت را به نواختن اختصاص داده‌ام و هر هفته یک گام یا تکنیک را فرا گرفته‌ام. کلاس نقاشی هم می‌روم. به شدت دشوار است و فکر نکنم به این زودی‌ها از من یک نقاشی مثل مونه درآید، اما روزی نیم ساعت برای یادگیری وقت می‌گذارم و از دست و پنجه نرم کردن با آن واقعاً لذت می‌برم: تا ببینیم یک سال،‌ یک سال و خورده‌ای دیگر، در چه وضعیتی خواهم بود.

من آشپزی را هم دوست دارم. آشپزی برای من استرس‌زدا، سرگرم‌کننده، شورانگیز و گاهی (البته نه همیشه) فاجعه‌بار است. آشپزی را هم مثل خیلی از مهارت‌های دیگر باید یاد گرفت و می‌توان آن را یاد داد. از اوقات فراغتم برای پختن غذاهای دشوار استفاده می‌کنم و بارها و بارها تکرار می‌کنم تا آن را درست از آب در بیاورم. حالا با افتخار می‌توانم بگویم که شیرینی مرنگ معرکه‌ای درست می‌کنم و نان خامه‌ای‌هایم بدک نیست!

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

البته زندگی اجتماعی‌ام کمی دشوارتر شده است. فقط می‌شود در خانه با یکدیگر مراوده داشت، و رفت و آمد می‌تواند بسیار استرس‌زا باشد. تازه این را هم به آن اضافه کنید که بیشتر دوستان و آشنایان من برای تعطیلات جشنواره بهاره از چین رفته‌اند و حالا در خارج از کشور گیر کرده‌اند.

آنها که مانده‌ایم دور هم جمع می‌شویم و به همین خاطر پیوند و دوستی بینمان محکم‌تر شده است. نوبتی مهمانی می‌دهیم و شب‌ها بازی‌های رومیزی می‌کنیم، ضیافت شام راه می‌اندازیم و نوشیدنی‌های ترکیبی درست می‌کنیم. هر روز به هم پیام می‌دهیم تا حال هم را بپرسیم و به طور کلی حواسمان شش دانگ به هم هست.

برخورداری از «خانواده‌»ای از دوستان که اینجا در کنار من هستند، و در همان وضعیت گیر افتاده‌اند و می‌خواهند از اوضاع سر در بیاورند، برای من مفید و دلگرم‌کننده بوده است. بدون آنها از پس آن بر نمی‌آمدم.

آخرین حرف این که، وقت آزاد داشتن در طول روز یعنی این که دیگران راحت‌تر می‌توانند تو را پیدا کنند. این روزها بیشتر از هر زمانی با اعضای خانواده‌ام گپ می‌زنم، با خاله‌ها و عمه‌ها، دایی‌ها و عموها و بچه‌هایشان تماس می‌گیرم، و ساعت‌ها پای تلفن با مادرم صحبت می‌کنم. برای تولد مادربزرگم، در وی‌چت با او چت تصویری طولانی (با کمک برادرم) داشتم. این که وقت داشته باشی تا با کسانی که از ته دل دوستشان داری صحبت کنی واقعاً دلپذیر است.

می‌دانم که این روزها روزهای هراس‌انگیز و وحشتناک و سختی است برای مردم چین و آنها که چین را موطن قرار داده‌اند و آنهایی که اینجا کار می‌کنند. اما به خاطر سلامت روانی خودتان هم که شده است، باید به سپیدی پایان شب سیه نگاه کنید.

اصل این مقاله در لینکدین منتشر شده و ویرایش شده است.

© The Independent

بیشتر از زندگی