استالین، قوام و مزه چای در تبریز

با نجات آذربایجان، علاوه بر مزه چای، چیزهای دیگری هم برگشت؛ از جمله عزت و کرامت ایرانیان به‌عنوان یک ملت یگانه و تجزیه‌ناپذیر. یاشاسین آذربایجان!

در تاریخ بسیاری از ملل، لحظاتی را می‌توان یافت که بازگشت از لبه یک پرتگاه خطرناک را ترسیم می‌کند. آنچه «غائله آذربایجان» خوانده شد، یکی از آن لحظات است؛ هنگامی که شوروی استالینی، یکی از سه قدرت متفق در جنگ جهانی دوم، کوشید تا با ادامه حضور نیروی اشغالگر خود در ایران، بخش بزرگی از خاک میهن ما را ضمیمه کند.

در آغاز، یعنی بیش از ۸۰ سال پیش، استالین امیدوار بود که سراسر شمال ایران را از خراسان و ترکمن صحرا گرفته تا مازندران و گیلان و آذربایجان، تصرف کند. یکی از اسنادی که پس از سقوط اتحاد شوروی در دسترس عمومی قرار گرفت، فرمانی است که با امضای استالین از فرقه دموکرات آذربایجان و متحد آن یعنی حزب توده ایران، می‌خواهد که در انتخابات پیش‌بینی‌شده برای تشکیل مجلس شورای ملی، اکثریت کرسی‌های مناطق موردنظر را به دست آورند و بدین‌سان بلوک بزرگی برای جدایی دومرحله‌ای از ایران به وجود آورند.

اسناد و خاطرات و شهادت‌های گوناگون این دو مرحله را چنین توصیف می‌کنند. در مرحله اول، بلوک تجزیه‌طلب خواستار خودمختاری محلی می‌شود. در مرحله دوم، جمهوری‌های خودمختار نوزاد برنامه تشکیل یک جمهوری فدرال برای کل ایران را مطرح می‌کنند، با این فرض که عدم پذیرش فدرالیسم از سوی دولت شاهنشاهی ایران به آنان امکان خواهد داد که خواستار پیوستن به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی شوند که خود دارای نظام فدرالی است، با حق همه ملت‌های عضو برای تعیین سرنوشت و حتی خروج از فدراسیون.

پس از نزدیک به هشت دهه، اکنون می‌دانیم که بخش تجزیه‌طلبانه برنامه‌ــ که احتمالا در آغاز، سری مانده بود‌ــ از گردانندگان محلی از جمله فرقه دموکرات به رهبری سید جعفر پیشه‌وری و لااقل بخشی از رهبران حزب توده در آن زمان، پنهان نگاه داشته شده بود. اینکه پیشه‌وری از آغاز تجزیه‌طلب بود یا نه، همواره موردبحث بوده است. آیا کسی که روزنامه‌اش را به زبان فارسی و با عنوان «آژیر» منتشر می‌کرد، کسی که نام پسرش را داریوش گذاشته بود، کسی که ریشه گیلانی داشت، واقعا خواستار جدایی آذربایجان از ایران بود، چه رسد به ضمیمه شدن آن به اتحاد شوروی؟

در اینکه اکثریت رهبران حزب توده دست‌کم در آغاز، همدست و همراه فرقه دموکرات و پیشه‌وری بودند، تردیدی نیست. ایرج اسکندری، یکی از رهبران برجسته حزب توده، در خاطرات خود می‌گوید: «شکست [فرقه دموکرات] آذربایجان ضربه مهلکی به حزب و روحیات ما وارد آورد و برای خود من شوک عظیمی بود... به خودمان تلقین کرده بودیم که این یک جریان خیلی محکم و جدی است.» در حمایت از فرقه، جبهه موتلف آزادی‌خواه با عضویت حزب توده، فرقه دموکرات، حزب دموکرات کردستان، حزب جنگل، حزب سوسیالیست و حزب ایران و جبهه ملی آینده، تشکیل شده بود.

اسکندری می‌افزاید: «وقتی فرقه‌ای‌ها تسلیم شدند، در روحیات افراد یک حالت عصبانی در مقابل حزب و کمیته مرکزی به وجود آمد. قبل از همه گفته می‌شد چرا آن‌ها (شوروی‌ها) پشتیبانی نکردند؟ وقتی سادچیکف، سفیر شوروی، پیش شاه رفته بود و تهدید کرده بود که اگر بخواهید نیرو بفرستید، ما مداخله خواهیم کرد، شاه جواب داده بود: ببخشید! مثل اینکه دیر آمده‌اید. هم الان تلگرام رسید که فرقه تسلیم شده است.»

اینکه سفیر شوروی، در واقع وزارت خارجه آن کشور، از آنچه می‌گذرد آگاه نبودند، نشان می‌دهد که برنامه جدایی آذربایجان از ایران با تشویق باقروف، مامور حزب و کاگ‌ب در باکو و زیر نظر مستقیم دفتر سیاسی (پولیت بورو) و شخص استالین تهیه و سرانجام برچیده شد.

برنامه جاه‌طلبانه استالین در نخستین مرحله، هدف تجزیه تمامی شمال ایران را غیرممکن تشخیص داد و در مرحله دوم، کوشید تا در چارچوب محدودتر آذربایجان موفق شود. ارتش سرخ از آغاز نظر مثبتی به برنامه تجزیه نداشت و در گزارش به استالین، مدعی شده بود که نیازی به تجزیه آذربایجان نیست، زیرا با خروج نیروهای اشغالگر انگلیسی و آمریکایی، تمامی ایران آماده پیوستن به اتحاد جماهیر شوروی خواهد شد.

سرمست از شکست آلمان نازی در آن زمان، رهبران شوروی و شخص استالین در این وهم بزرگ بودند که سرزمین‌های آزادشده از سلطه هیتلر با آغوش باز از شوروی استقبال می‌کنند و در ایران، نیز کارگران و دهقانان و دیگر زحمتکشان در همان حال‌وهوا هستند. استالین و مشاوران او فراموش کرده بودند که بدون کمک بی‌سابقه آمریکا‌ــ در فرستادن سلاح و غذا‌ــ و ایجاد جبهه دوم از سوی انگلیس، ارتش سرخ توانایی شکست ماشین جنگی آلمان نازی را نداشت.

بررسی ده‌ها سند، خاطره، گزارش و تحلیل از رویدادهای آن زمان چند مطلب مهم را نشان می‌دهد. نخست، ناتوانی رهبران شوروی و پیروان آنان در تهران و تبریز در فهم هویت تاریخی ایران به‌عنوان قدیمی‌ترین و پایدارترین دولت‌ــ‌ملت در تاریخ. از دید آنان، مردم ایران، مانند مردم سراسر جهان، تقسیم می‌شدند به طبقات زحمتکش یا استثمارگر و طبیعی است که طبقات زحمتکش وفاداری خاصی به یک سرزمین خاص ندارد. از دید مارکسیست‌ــ لنینیستی، طبقات می‌بایستی در مقیاس جهانی، نه ملی و کشوری، در نظر گرفته شوند. فریفتگان این طرز فکر از جمله اسکندری و رهبران حزب توده، فرقه دموکرات و آنچه بعدا جبهه ملی خوانده شد، نمی‌توانستند تصور کنند که حتی فقیرترین و استثمارشده‌ترین ایرانیان نیز به میهن خود وفادارند.

Read More

This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)

مطلب مهم دیگر که باز هم از دید استالین و پیروان او دور ماند، قابلیت ایرانیان برای همبستگی در راه حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور است. در طی فقط چند هفته، هیئت وزرایی که به ریاست احمد قوام تشکیل شد، توانست تقریبا تمامی بازیگران سنتی سیاسی در ایران را‌ــ البته منهای جبهه واحدی که اسکندری از آن یاد می‌کند‌ــ پیرامون نهاد پادشاهی و شخص محمدرضاشاه پهلوی متحد سازد. محمدرضاشاه در مقام فرمانده کل قوا هم نقش خود را با قرار دادن ارتش در کنار میهن‌پرستان انجام داد.

درباره نقش قوام‌ــ قوام‌السلطنه‌‌ــ سیاستمدار کارکشته آن زمان، بسیار گفته و نوشته شده است. سیاست او در راه نجات آذربایجان از بردگی در اتحاد شوروی را می‌توان این‌طور خلاصه کرد: پشت به انگلیس، همراه با آمریکا، رودررو با شوروی.

ریشه سوءظن عمیق قوام نسبت به نیات بریتانیای کبیر را باید در نزدیک به یک قرن مانورهای ضدایرانی امپراتوری خورشیدکلاه در داخل ایران و کشورهای پیرامون جستجو کرد. از دید قوام، بریتانیا یا انگلیس هرگز دل خوشی از ایران نداشت. رهبران انگلیس هنگام بررسی نقشه خاورمیانه بزرگ می‌دیدند که منطقه‌ای عظیم از مصر گرفته تا شبه‌قاره هند، تماما زیر سلطه امپراتور خورشیدکلاه است، به جز یک بخش بزرگ در میان آن به نام ایران. رهبران گوناگون انگلیس در ادوار مختلف کوشیدند تا این منطقه دورمانده از سلطه خود را لااقل کوچک‌تر کنند؛ کوششی که به قراردادهای گلستان و ترکمانچای و پاریس انجامید. هرگاه کندن بخشی از ایران، مانند هرات، ممکن به نظر نمی‌رسید، امپراتوری‌‌سازان لندن برای تقسیم ایران به حوزه‌های نفوذ کوشیدند. در جریان غائله آذربایجان، برنامه‌ریزان لندن با تشکیل حزب سعادت خوزستان، خود را برای تجزیه بخشی از مناطق نفت‌خیز ایران در ازای جدایی آذربایجان به نفع شوروی، آماده کردند.

در نخستین نگاه، می‌شد تصور کرد که ایران جنگزده که در طی اشغال بیگانه با قحطی گسترده نیز روبرو شده بود، نخواهد توانست در برابر یکی از سه قدرت بزرگ نظامی آن زمان عرض اندام کند. ارتش ایران که عملا منحل شده بود، تازه داشت با سازماندهی جدید شکل می‌گرفت. فرماندهان ارشد و باتجربه همگی بازنشسته یا خانه‌نشین شده بودند و بازسازی ارتش بر اساس نظام وظیفه اجباری، کار آسانی نبود. سلاح‌های بازمانده از زمان جنگ‌ــ بیشتر ساخت آلمان‌ــ بر اثر چند سال عدم مراقبت، عملا غیراستفاده شده بودند. استفاده ازباقی‌مانده سلاح‌های آمریکایی و انگلیسی، پس از خروج آن دو اشغالگر، بدون آموزش کادرهای جدید ارتش ممکن نبود. با این حال هنگامی که شاه، قوام و مجلس شورای ملی تصمیم گرفتند که برای نجات آذربایجان آماده رویارویی نظامی با استالین باشند، فرماندهان جدید و جوان ارتش توانستند چند واحد نوپا را آماده سازند.

 پس از آمادگی نظامی در سطح حداقلی، رهبران ایران به میدان نبرد دیپلماتیک روی آوردند. در آن میدان، آنان امیدی به جلب حمایت انگلیس که سابقه خوبی نداشت، نداشتند. اما آمریکا نیز در دوران اشغال، همواره اتحاد شوروی را یک متفق معرفی کرده بود. پرزیدنت فرانکلین روزولت در چند دیدار، ظاهرا شیفته استالین شده بود و او را «عمو جو» می‌خواند. با این حال رهبران ایران، به‌ویژه قوام، کوشیدند تا حمایت دیپلماتیک واشنگتن را به دست آورند. نخستین موفقیت آنان قانع کردن آمریکا بود به فرستادن یک سفیر عالی‌مقام و گسترش حضور دیپلماتیک در تهران. اعزام جورج آلن به‌عنوان سفیرکبیر به تهران نشان داد که پرزیدنت هری ترومن، جانشین روزولت، با نگاهی دیگر به ایران می‌نگرد. با آنکه هنوز چند سالی به آغاز جنگ سرد باقی مانده بود، ایالات متحده اندک‌اندک اتحاد شوروی را یک رقیب، اگر نه یک چالشگر، ‌می‌دید. با ترمیم کابینه آمریکا و کنار گذاشتن وزیرانی که هنوز «عمو جو» را دوست می‌داشتند، آمریکا در مسیر رویارویی با شوروی قرار گرفت؛ مسیری که چند سال بعد به ایجاد پیمان آتلانتیک شمالی منجر شد.

ایران موفق شد که یک هیئت دیپلماتیک نیرومند را به رهبری حسین علاء و حسن تقی‌زاده به میدان بفرستد. تیم دو نفره «حسین و حسن» توانستند افکار عمومی بین‌المللی را به سود ایران بسیج کنند و سازمان ملل متحد نوبنیاد را در دفاع از تمامیت ارضی و حاکمیت ملی ایران به میدان بکشانند.

با این حال، در این رویارویی چندمیدانی مهم‌ترین نقش را همچنان شاه و نخست‌وزیر کهنه‌کار او، قوام، بر عهده داشتند. برنامه اولیه استالین یعنی تحمیل خودمختاری ظاهری برای آذربایجان، بدون امضای شاه جنبه قانونی پیدا نمی‌کرد و شاه جوان رسما تاکید کرده بود که چنین چیزی را هرگز توشیح نخواهد کرد. او همچنین برنامه سر رایدر بولارد، سفیر انگلیس، را برای اعلام چهار زبان رسمی در ایران به جای فارسی رد کرده بود.

قوام با تاکید بر این مطلب که «نقطه قوت ما، ضعف ما است» و پس از شکست مذاکرات با فرقه دموکرات، تصمیم گرفت که به «صاحب عِلّه» یعنی استالین مراجعه کند. او به اطرافیان خود گفت: به جای معامله با خرده‌فروشان، برویم سراغ عمده‌فروش!

جناح روسوفیل در تهران نظر خوشی نسبت به این ترفند قوام نداشت. سلیمان‌میرزا، شاهزاده قاجار و پدرخوانده روسوفیل‌ها، به اطرافیان خود گفت: این قوام آدم خطرناکی است. شیطان را هم درس می‌دهد!

 قوام با تشکیل یک کابینه ائتلافی و پذیرفتن چهار وزیر روسوفیل‌ــ سه تن از حزب توده و یک تن از حزب ایران‌‌ــ به استالین علامت داد که ایران به سوی پیروی از مسکو چرخیده است.

مظفر فیروز که معاون قوام بود، می‌گوید: از دید قوام در آن زمان، استالین یک دهاتی بی‌فرهنگ بود که بر اثر تصادف روزگار در راس یک کشور قدرتمند قرار گرفته بود؛ همانطور که حسن کچل ممکن است با نشستن همای سعادت بر سرش به سلطنت برسد. بر اساس این ارزیابی، قوام فکر می‌کرد که استالین از عقده حقارت نج می‌برد و در نتیجه در پی خودبزرگنمایی است. این ارزیابی در شکل دادن به ماموریت دشوار قوام نقش مهمی بازی کرد. سیاستمدار ایرانی موفق شد که با خضوع و خشوع و قرار دادن خود در موضع ضعف، دیکتاتور خود بزرگ‌بین شوروی را به معامله‌ای بکشاند که سرانجام به سود ایران تمام می‌شد.

در این معامله، قوام نقد می‌گرفت: خروج نیروهای شوروی از ایران و پایان دادن به حمایت مسکو از فرقه دموکرات. اما آنچه استالین می‌گرفت، نسیه بود: وعده دادن امتیاز نفت ایران در شمال کشور به اتحاد شوروی؛ وعده‌ای که تحقق آن موکول می‌شد به تصویب مجلس شورای ملی ایران پس از انتخاباتی که هنوز معلوم نبود چه وقت صورت خواهد گرفت. حضور چهار وزیر روسوفیل از جمله یک عضو کاگ‌ب نیز یک امتیاز نقد دائمی برای استالین نبود. آن چهار تن را می‌شد هر زمان کنار گذاشت و سرانجام با کنار رفتن کل کابینه، آنان نیز حذف می‌شدند.

برنامه بهره‌گیری از خودبزرگ‌بینی استالین با سفر شاهدخت اشرف پهلوی، خواهر محمدرضاشاه، به مسکو و دیدار او با «پدر خلق‌ها» آغاز شده بود. استالین، یکی از رهبران حزبی که خانواده پادشاهی روسیه را اعدام کرده بودند، اکنون یک شاهدخت شرقی را پذیرا می‌شد. تیتر خبری «دیدار پرنسس ایرانی با رهبر در کرملین» احتمالا بسیاری از خوانندگان پراودا و ایزوستیا را شگفت‌زده کرد.

فرقه دموکرات و حامیان داخلی و خارجی آن‌ــ از جمله دارودسته باقروف در باکو‌ــ با از دست دادن حمایت نظامی مسکو، در موقعیتی نبودند که بازی شوم خود را ادامه دهند. فرقه هرگز نتوانست در سراسر آذربایجان تسلط یابد و در هفته‌های آخر، حضوری بیرون از تبریز نداشت. در بعضی نقاط، مردم آذربایجان از جمله شاهسون‌ها، به قیام مسلحانه علیه مزدوران فرقه برخاسته بودند. در خود تبریز، نیز علی‌رغم اعدام بیش از ۸۰۰ تن از مخالفان فرقه، اکثریت مردم خالفت خود را با تجزیه‌طلبان به طرق گوناگون نشان می‌دادند.

با توافق استالین‌ــ‌‌قوام، قوای شوروی که واحدهای ارتش ایران را در قزوین متوقف کرده بودند، عقب‌نشینی کردند و راه برای حرکت به سوی تبریز باز شد. با انتشار این خبر مردم تبریز علیه فرقه شوریدند و اگر واحدهای ارتش ایران به تبریز نمی‌رسیدند، قتل‌عام فرقه‌چی‌ها در ابعادی بس گسترده‌تر صورت می‌گرفت. غائله تجزیه‌طلبان در مجموع به مرگ بیش از هشت هزار ایرانی‌ــ از جمله صدها اعدامی که قربانی فرقه شدند‌ــ انجامید. بیش از ۳۰ هزار تن از اعضا و هواداران فرقه که بسیاری از آنان تبعه شوروی بودند، به آن سوی ارس گریختند.

نجات آذربایجان حاصل همبستگی کم‌سابقه فعالان سیاسی ایران بود: نمایندگان مجلس، روزنامه‌نگاران، شاعران و نویسندگان، صاحبان صنایع و بازرگانان، پزشکان و وکلای دادگستری، رهبران دینی و مذهبی و نظامیان و به‌اصطلاح رجال و چهره‌های محلی که در بسیار زمینه‌ها همساز نبودند، در دفاع از تمامیت ارضی ایران همگی در یک صف قرار داشتند.

با نجات آذربایجان، ایران تنها کشوری شد که توانست ارتش سرخ را بدون از دست دادن بخشی از خاک ایران بیرون براند. در جنگ جهانی دوم، ارتش سرخ وارد ۱۵ کشور شد. بعضی آنان‌ــ مانند جمهوری‌های بالتیک‌ــ ضمیمه اتحاد شوروی شدند. مسکو همچنین پروس خاوری را با عنوان «کالینینگراد» ضمیمه کرد. فنلاند ۱۰ درصد از خاک خود را از دست داد. کشورهای اروپای شرقی و مرکزی در چارچوب پیمان ورشو، به صورت نیمه‌مستعمره شوروی بازسازی شدند. جزایر کوریل ژاپن، مناطق مرزی اوسوری چین، نیز تا امروز در اشغال اتحاد شوروی هستند. اتریش مجبور شد خود را بی‌طرف اعلام کند و تا امروز نیز به پیمان ناتو نپیوسته است.

اسماعیل پوروالی، روزنامه‌نگار برجسته ما که در لباس خبرنگاری جوان به تبریز آزادشده رفته بود، می‌نویسد: در قهوه‌خانه، وقتی با مردم صحبت می‌کنید، می‌گویند با رفتن روس‌ها، مزه چای برگشته است!

با نجات آذربایجان، علاوه بر مزه چای، چیزهای دیگری هم برگشت؛ از جمله عزت و کرامت ایرانیان به‌عنوان یک ملت یگانه و تجزیه‌ناپذیر. یاشاسین آذربایجان!

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیشتر از دیدگاه