در کنفرانس اخیر شرمالشیخ مصر که به دعوت دونالد ترامپ، رئیسجمهوری آمریکا، و همتای مصری او، عبدالفتاح السیسی، با شرکت ۳۰ کشور برگزار شد، یک صندلی سیویکم نیز در نظر گرفته شده بود که خالی ماند. البته بعضیها ممکن است بگویند که آنچه خالی ماند، یک صندلی کامل نبود، بلکه یک سهپایه بود در گوشهای از میز، زیرا مهمانی که قرار بود روی آن بنشیند، جمهوری اسلامی در ایران است که از آغاز روشن بود دعوت را نخواهد پذیرفت.
آیا رد این دعوت کار درستی بود؟ این پرسش در روزهای اخیر در مرکز بحثهای سیاسی در حلقههای حکومتی و پیرامون آن در تهران قرار داشته است. مظنونان همیشگی یعنی آنان که نقش گرگ تنها را برای ایران میپسندند، میگویند خودداری از سفر به شرمالشیخ بهترین اقدام ممکن بود. اگر مسعود پزشکیان رئیسجمهوری اسلامی، رفته بود، چیزی جز تحقیر و تهدید نصیبش نمیشد. تجربهای که ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهوری اوکراین، در نخستین دیدار خود با ترامپ داشت.
البته تهران میتوانست عباس عراقچی، وزیر امور خارجه، را به مصر بفرستد، اما در آن صورت نیز، به استدلال مظنونان همیشگی، جمهوری اسلامی تنها جزئی از دکور میشد.
هواداران تز شرکت در شرمالشیخ و موارد مشابه آن در آینده معتقدند که بازی صندلی خالی میتواند دو پیام متضاد داشته باشد: نخست جمهوری اسلامی از برخورد با نظرات گوناگون میهراسد. دوم و بدتر از اول، جمهوری اسلامی چیزی برای گفتن ندارد. نصرالله انتظام، دیپلمات برجسته ایرانی پیش از انقلاب، میگفت: «صندلی خالی نشانه مغز خالی است!»
واقعیت این است که بر اساس هر دو استدلال، جمهوری اسلامی در هر حال بازنده کامل ماجرا میشد. اگر میرفت، انزوای کامل خود را نشان میداد و در نقش تنها مخالف صلح و بازسازی خاورمیانه، انگشتنما میشد. با خودداری از حضور، جمهوری اسلامی در واقع خود را از یک کوشش جمعی برای حل مشکلات منطقه حذف میکند و به مخالفان خود امکان میدهد که آن را جزئی از مشکلات معرفی کنند.
چرایی عدم شرکت جمهوری اسلامی، بیتردید، بحث گستردهتری را ملزم میکند. اگر آقای خامنهای نمیتواند فراتر از بازی نقش گرگ تنها بیندیشد، چرا اجازه میدهد که نمایندگان او در سازمان ملل متحد و بخشهای متعدد آن، در کنفرانس همکاری اسلامی، گروه شانگهای، سازمان اوراسیا، بریکس و حتی اوپک شرکت کنند. در تمامی آن سازمانها، با جمهوری اسلامی مانند یک عامل مشکوک رفتار میکنند. در هیچ یک از آنها، نمایندگان آقای خامنهای نتوانستهاند حتی سادهترین خواستهای خود را به تصویب دیگران برسانند. در هیچ یک از آن سازمانها، نمایندگان آقای خامنهای به مقامات مسئول نرسیدهاند. در همه آنها، جمهوری اسلامی حضور دارد، اما عملا غایب است. گردهماییهای حساس گروههایی مانند بریکس و شانگهای نمایندگان جمهوری اسلامی حتی جرات ندارند درباره دغدغههای اصلیاش مانند نابودی اسرائیل و تبدیل کاخ سفید به حسینیه صحبت کنند.
از سوی دیگر، نظامی که به بهانه احتمالی تحقیر شدن به شرمالشیخ نرفت، در بسیاری موارد دیگر بدترین تحقیرات را با لبخند اسلامی پذیرفت. روسایجمهوری اسلامی تنها روسایجمهوری هستند که در سفر به مسکو یا پکن در پایینترین سطح تشریفاتی ممکن مورداستقبال قرار میگیرند. در کنفرانس اخیر در تیانجین چین، آقای پزشکیان حتی به مهمانی شام شرکتکنندگان دعوت نشد. آقای محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس شورای اسلامی، در سفر به مسکو بیش از یک ساعت زیر برف پابهپا کرد، به این امید که وارد کرملین شود و پیام ویژه «رهبر» را به ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، برساند، اما درهای کاخ تزار باز نشد.
آقای خامنهای که از تحقیر میهراسد، در برابر این واقعیت که تاکنون ۲۷ کشور از جمله چین و روسیه و فرانسه، بیانیههایی را امضا کردهاند که تمامیت ارضی ایران را زیر سوال میبرد، جیکش در نمیآید. از این بدتر، همین نظام، رئیسجمهوری وقت، آقای حسن روحانی، را مامور کرد که کنوانسیون حقوقی دریای خزرــ یعنی متنی که در وزارت دریاداری روسیه تهیه شده بودــ نخوانده، به قول خودش، امضا کند. کاری که هیچ رئیسجمهوری حتی در ضعیفترین کشورها هرگز نمیکند.
برسیم به اصل مطلب. به گمان من بحثهایی که ذکر شد از هر دو طرف، پیرامون یک فرض نادرست شکل گرفتهاند: این فرض که آنچه را جمهوری اسلامی خوانده میشود، میتوان به عنوان یک دولتــملت متعارف پذیرفت.
واقعیت این است که جمهوری اسلامی یک دولتــملت متعارف نیست، بلکه یک ساختار مسلکیــمافیایی است که با ادغام عناصر نامتجانس و گاه متضاد، دنیای توهمات خود را شکل داده است. لنین در جزوه «دولت و انقلاب»، تضاد میان آن دو را بررسی میکند. انقلاب اگر دولت شود، میمیرد، اما اگر نشود، باز هم خواهد مرد. پس چه شگردی میتواند به ما امکان دهد که این دو عامل متضاد را برای حفظ نظامــ که از دید لنین هم «اوجب واجبات» بودــ به کار گیریم؟ از دید لنین، اوجب واجبات رژیم بلشویکی را وادار میکرد که تمام مستملکات اروپایی روسیه را با امضای قرارداد برستــلیتوفسک از دست بدهد تا انقلاب در بقیه روسیه حفظ شود. همان اوجبواجبات او را مجبور میکرد که با آرماند همر، میلیونر آمریکایی، در قاچاق نفت و فروش آن در بازار سیاه شریک شود.
لنین البته منتظر امام زمان نبود، اما او نیز از این ستون به آن ستون فرج است را شعار اعلامنشده خود قرار داده بود. در نامهای به زینوویف نوشت: باید سعی کنیم ۱۰۰ روز بیشتر در قدرت بمانیم و ببینیم بعد چه خواهد شد!
البته آن ۱۰۰ روزها نزدیک به هشت دهه طول کشید که در نیمی از آن، دولت توانسته بود انقلاب را هضم و دفع کند.
من تردید ندارم که آقای خامنهای همواره، لااقل در خفا، از ستایشگران لنین و البته کیم ایلسونگ بوده است. بعضی کلیشههای آقای خامنهای مانند صعود به قله، کاملا از سخنان لنین استنساخ شده است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اما دنیای اوهام آقای خامنهای از این هم پیچیدهتر است. او یکی از مریدان مولانا ابوالعلاء مودودی، تئوریسین لنینیسم اسلامی، است. اسلام نیز، مانند کمونیسم، در اشکال گوناگونش، توانایی دولتسازی ندارد، زیرا در همان دور باطل، یعنی تضاد میان آرمان و واقعیت گرفتار است. در قرآن مجید، واژههایی مانند دولت، ملت، سیاست و حکومت دیده نمیشود. نخستین خلفای اسلامی هرگز نتوانستند چیزی شبیه به یک دولت به معنای متعارف آن، بسازند و احتمالا هرگز در آن فکر هم نبودند.
تاریخ از «فتوحات اسلامی» سخن میگوید، یعنی باز کردن سرزمینهای گوناگون پیش پای غازیان اسلامی، اما آنچه دولت یا شبهدولت در تاریخ اسلام خوانده میشود، همواره علیرغم اسلام و غالبا به کوشش کفار، نومسلمانان یا ظاهرا مسلمانشدگان ساخته شد. خلافت بنیامیه که مرکزش در دمشق بود، ساخته و پرداخته بقایای امپراتوری روم شرقی، بیزانطیه، بود. خود خلفا نیز از معاویه گرفته تا مروان معروف به حمار (الاغ) همگی از یک قبیله نومسلمان که سالها با اسلام جنگیده بود، میآمدند. قوانین و مقررات نهادهای خلافت بنیامیه هیچ ربطی به اسلام ناب محمدی نداشت.
خلافت عباسیــ بنیعباســ نیز محصول شورشی بود که ایرانیان نومسلمان به رهبری ابومسلم خراسانی بر پا کردند و پس از آن نیز به شکل کاریکاتوری از شاهنشاهی ساسانی در بغداد ادامه یافت.
آقای خامنهای بارها گفته است که اسلام یک دین انقلابی است و اصولا اسلام یعنی انقلاب. این ارزیابی کمابیش با واقعیات تاریخی میخواند. تاریخ اسلام سرشار است از شورشهای انقلابی و جنگهای داخلی.
با بسته شدن پرونده خلفای اموی و عباسی، اسلام تنها بهعنوان یک چارچوب مسلکی جای خود را حفظ میکند. دولتهایی که به نام اسلام ساخته شدند، مخلوق ایرانیان، اقوام ترک، مغول، ازبک و دیگر اقوام آسیای میانه و غربی بودند.
تاریخ سرشار است از انقلابهایی که میراثی جز کشتار و ویرانی و کین دیرپا به جای نگذاشتند. اگر بررسی خود را به رویدادهای سدههای نوزدهم و بیستم و سده جاری محدود کنیم، انقلابهای گوناگون را خواهیم یافت که گروهی را زیر پرچم اسلام به قدرت رساندند، اما هرگز نتوانستند چیزی شبیه به یک دولت بسازند. در سده نوزدهم، جنبش الانصار در سودان به رهبری مهدیــ که خود را امام غایب بازگشته از غیبت معرفی میکردــ بخش بزرگی از آفریقای شرقی را تصرف کرد و امپراتوری بریتانیا را به لرزه درآورد، اما سرانجام نتوانست دولتساز بشود و در نتیجه، به سرنوشت برف تموز دچار شد.
البته قرنها پیش از آن، حشاشین در ایران خودمان با عملیات تروریستی خود دولت سلجوقی را تکان دادند، اما سرانجام علیرغم کمک فاطمیون در مصر، محو شدند.
باز هم در قرن نوزدهم، شورش ملا احمدــ به قول انگلیسیها ملای دیوانهــ در آنچه اکنون سومالی خوانده میشود، به صورت یک انقلاب گسترده شکل گرفت و امپریالیسم انگلیس را در دو دهه جنگ و گریز گرفتار کرد، بیآنکه بتواند دولتی به وجود آورد.
انقلاب آخوند سوات در بخشی از مناطق پشتوننشین پاکستان امروز، نیز سرنوشت مشابه داشت. رزمندگان آخوند در چندین نبرد علیه بریتانیا به پیروزی رسیدند، اما آنان نیز هرگز نتوانستند انقلاب خود را با ساختن دولت، پایایی بخشند. جنبش مزرکخان باز هم با شرکت قبایل اوغانــ یعنی پشتون یا پختونــ نسخه مینیاتوری انقلاب آخوند سوات بود.
اگر بهسرعت به زمان خودمان برسیم، سازمانهای انقلابی مانند القاعده در افغانستان و سپس در بخشی از یمن جنوبی، طالبان در افغانستان، انصارالله در یمن، حزبالله در لبنان، خلافت اسلامی (داعش) در بخشی از عراق و سوریه، بوکوحرام در نیجریه، بورکینوفاسو و نیجر، القاعده در غرب آفریقا و از همه مهمتر «جبهه رستگاری اسلامی» و گروهکهای وابسته به آن در الجزایر، جیش محمد و لشکر صحابه در پاکستان، گروه سیفالاسلام در فیلیپین، حزب تحریر اسلامی در آسیای مرکزی، مجمع اسلامی تایلند و دیگر گروهکهای اسلام انقلابی، این واقعیت را که اسلام افراطی نمیخواهد و نمیتواند دولتساز باشد، بارها و بارها در زندگی واقعی نشان دادهاند.
انقلاب در هر وجه آنــ از انقلاب کبیر فرانسه گرفته تا بهاصطلاح انقلاب اسلامی ایران که در واقع بیشتر یک پر کردن فرصتطلبانه خلاء قدرت بود تا یک انقلاب کلاسیکــ نمیتواند مانند یک دولت عمل کند، زیرا مشروعیت خود را پیرامون یک هسته سخت تمامیتخواهی بنا نهاده است. انقلاب مشکلات خود را با دادوستد سیاسی، بازرگانی و دیپلماتیک حل نمیکند، زیرا همواره یا در آستانه جنگ است یا در حال جنگ با «دشمنان» و گاه جنگ با خودیها. انقلاب تنها زمانی میتواند در مسیر دولتسازی قرار گیرد که با یک شکست بزرگ نظامی یا سیاسی روبرو شود؛ شکستی که پنهانکردنی نباشد.
قدرتهای بهاصطلاح بزرگ در ترسیم مناسبات احتمالی با جمهوری اسلامی، واقعیات بالا را نادیده گرفتهاند. نزدیک به نیمقرن رفتار با جمهوری اسلامی بهعنوان یک دولتــملت نتیجهای جز جنگ، بحران، صدور ترور، گروگانگیری و کینپراکنی در سطح جهانی نداشته است. جمهوری اسلامی تنها زمانی حاضر شده است جام زهر را بنوشد که زهر را با قیف در دهانش بریزند.
ترامپ و سیسی با دعوت از خامنهای به شرمالشیخ احتمالا میخواستند حسن نیت خود را نشان دهند. اما این نیز ممکن است که دعوت موردبحث نشانه ادامه این امید واهی است که جمهوری اسلامی، روزی روزگاری، بخواهد یا بتواند مانند یک دولتــملت متعارف رفتار کند. همین امید به سیاست تنشزدایی دستکم ۱۵ سال بر عمر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی افزود. همین امید واهی به طالبان امکان داد که بار دیگر بخش بزرگی از افغانستان را زیر سلطه خود درآورند. «راهحل دیپلماتیک» که قدرتهای غربی در طی سالها برای «مشکل ایران» مطرح کردهاند نیز نتیجهای جز حفظ و حتی پیچیدهتر کردن مشکل نداشته است. آقای خامنهای هنوز با ۱۰۰ روز لنینیاش میتواند بگوید: نییت! (niet)