بررسی هشت کتاب درسی تاریخ در مدارس ایران برای سال تحصیلی ۱۴۰۵ــ۱۴۰۴، آشکار میکند در نظام آموزشی که جمهوری اسلامی مبتنی بر سیاستها و ایدئولوژی حاکم طراحی کرده است، تاریخ نه روایت که بازنویسی و تحریف میشود و این درس به وسیلهای در خدمت حاکمیت برای شستوشوی مغزی دانشآموزان تبدیل شده است؛ درسی که بیشتر از آنکه بازتاب رخدادهای گذشته باشد، تحریف واقعیت رسمی در حافظه جمعی است که یک ماموریت مشخص دارد: تربیت شهروند فرمانبردار و وفادار به قرائت سیاسی حاکمیت.
به عبارت دیگر، در ساختار آموزشی کنونی، درس تاریخ از ساحت علمی خود تهی و به ابزاری ایدئولوژیک شده است. با وجود این، حتی همین روایت تحریفشده هم برخلاف دهههای پیشین، در درسهای مقاطع ابتدایی و متوسطه اول (راهنمایی) جایی ندارد و آشنایی با تاریخ در این مقاطع، محدود به بخشی در کتابهای موسوم به «مطالعات اجتماعی» شده و درس و کتاب تاریخ با همین عنوان رسما از پایه دهم به بعد ارائه میشود.
دانشآموزان رشته ادبیات و علوم انسانی در سه مقطع دهم، یازدهم و دوازدهم، کتابهای تاریخ ۱ تا ۳ را میخوانند که از ایران، از دوران باستان تا پس از انقلاب اسلامی، روایتی ایدئولوژیک ارائه میدهد. دانشآموزان سایر رشتهها در پایه یازدهم، درس تاریخ را با کتاب «تاریخ معاصر ایران» میگذرانند که به جای روایت تاریخ، بیشتر به بیانیهای سیاسی برای تثبیت مشروعیت جمهوری اسلامی میماند.
دانشآموزان رشته علوم و معارف اسلامی هم در مقاطع دهم و یازدهم دو کتاب «تاریخ اسلام» ۱ و ۲ را میخوانند که بهطور مستقیم برای آموزش نظاممند عقاید شیعی و ترویج اندیشه ولایتمحور طراحی شدهاند. حتی در رشتههای هنر و فنی و حرفهای نیز کتابهای «تاریخ هنر ایران» و «تاریخ هنر جهان»، با وجود ظاهر فرهنگی، در لایههای درونی همان الگوی سانسور، حذف و تقدیس ایدئولوژیک را بازتولید میکنند.
به این ترتیب، آموزش تاریخ در مدارس ایران به شبکهای هدفمند از کنترل حافظه و جهتدهی فکری تبدیل شده است؛ جایی که تاریخ ایران باستان تحقیر میشود، روحانیت در جایگاه منجی مینشیند، ملیگرایی به حاشیه میرود و انقلاب اسلامی به نقطه اوج رستگاری بشر بدل میشود.
این گزارش، با نگاهی تحلیلی محتوای ایدئولوژیک آشکار و پنهان، دروغپردازی، تحریف و سانسور تاریخی در مجموعه کتابهای تاریخ مدارس ایران در سال تحصیلی جدید را بررسی میکند.
تاریخ (۱): ایران و جهان باستان؛ پیوند ایدئولوژیک «ایرانی بودن» و «اسلام شیعی»
کتاب «تاریخ (۱): ایران و جهان باستان» (چاپ ۱۴۰۴)، نخستین کتاب مستقل تاریخ در دوره متوسطه دوم رشته ادبیات و علوم انسانی، با وجود آنکه هدف خود را «پرورش سواد تاریخی و هویت ملی» اعلام میکند، ماموریت اصلی آن عملا القای پیوند میان «ایرانی بودن» و «اسلام شیعی» است. این کتاب با بازنویسی تاریخ باستان از منظر دینی، ساختاری را میسازد که در آن، اسلام نه صرفا ادامه تاریخ، بلکه نقطه اوجی برای ایرانیان جلوه کند.
در همان صفحات آغازین، هویت ملی و دینی بهگونهای ادغام میشوند که «ایرانی بودن بدون اسلام» بیمعنا جلوه کند. کتاب بهصراحت میگوید: «تحلیل تاریخ به ما کمک میکند که هویت و جایگاهمان را بهعنوان ایرانی و مسلمان در جهان امروزی بهتر درک کنیم.»
این رویکرد با بیاعتبار کردن منابع غیراسلامی تقویت میشود. برای نمونه، مورخان غربی چون هرودت با لحنی مشکوک و متهم به «لغزشها و گاه غرضورزیهایی» معرفی میشوند. این تقابل «غرب مشکوک» و «اسلام راستگو» خطمشی ثابت کتب درسی است. علاوه بر این، ارجاع مکرر به گفتارهای دینی برای مشروعیتبخشی به مطالعه تاریخ، نشان میدهد که هدف دینیسازی کل فرایند آموزشی است.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
اوج این چهرهسازی ایدئولوژیک، قرار دادن نام روحالله خمینی در کنار شخصیتهای تاریخساز تمدن بشری چون کورش، افلاطون و ناپلئون است؛ تلاشی آشکار برای ارتقای رهبر جمهوری اسلامی به سطحی همتراز «شخصیتهای بزرگ تاریخ جهان».
در بحث گاهشماریها، تقویم هجری قمری بهعنوان «تقویم رایج کشورهای اسلامی» برجسته و برتری ارزشهای دینی بر ملی تثبیت میشود. همچنین، باستانشناسی نه بهعنوان علم شناخت گذشته، بلکه ابزاری برای «عبرتگیری اخلاقی» معرفی میشود. نتیجه این رویکرد آن است که تمدن ایران باستان صرفا یک پیشزمینه خام برای ظهور اسلام است، نه مبدا هویت ملی.
فصل دوم این کتاب که به تمدنهای غیراسلامی میپردازد، تحلیل علمی را به داوریهای دینی و ایدئولوژیک میسپارد. به طوری تمدنهایی چون سومر و بابل بهصراحت با تعابیر «بتپرستی و خرافه» نقد میشوند. در مقابل، شکوفایی تمدن مصر به «ایمان به جهان پس از مرگ» پیوند داده میشود. این الگو (شکوفایی با ایمان، فروپاشی با فساد اخلاقی) برای توجیه سقوط ساسانیان در بخشهای بعدی آمادهسازی میشود.
در بخشی از کتاب، با وجود اینکه آیینهای شرقی در هند و چین با واژههایی چون «اعتقادات خرافی» توصیف شدهاند و هیچ تحلیلی از مفاهیم فلسفی آنها ارائه نمیشود، چین بهعنوان «جامعهای منظم» ستوده میشود که همخوان با سیاستهای حاکمیت در دوره فعلی است.
تمدنهای یونان و روم باستان هم به نماد «انحطاط اخلاقی و لذتجویی» بدل میشوند و یونانیان متهماند که «با گمانهزنیهای بشری درباره خدا و جهان به انحراف افتادند». هدف این روایت واکسینهکردن ذهن دانشآموزان در برابر ارزشهای سکولار و مدرن غرب است.
این کتاب در فصل سوم، تاریخ ایران باستان را در ۱۶ درس روایت میکند، اما هدف آن، معرفی ایران پیش از اسلام بهعنوان مقدمهای ضروری برای ظهور اسلام است.
توصیف مهاجرت آریاییها چون «با ایمان به خدای یگانه» نه صرفا ستایش یکتاپرستی ایرانیان که روندی برای هموار کردن مسیر اسلام است. در همین فرایند، کوروش بزرگ با استناد به آیهای از سوره کهف، همان «ذوالقرنین» قرآن معرفی میشود تا نه بنیانگذار دولت ملی، بلکه چهرهای دینی جلوه کند. منشور کورش نیز بدون اشاره به مضمون آزادیهای مذهبی، تنها «نمونهای از فرمان دادگرانه» توصیف میشود. داریوش نیز در سنگنوشته بیستون، «به خواست اهورامزدا» شاه میشود تا الگوی حاکمیت الهی که با مفهوم ولایت فقیه همخوان است، تثبیت شود.
در این فصل، روایت سقوط ساسانیان بهطور کامل ایدئولوژیک است: «با ضعف اخلاقی و ستم فرمانروایان، زمینه برای پذیرش دین اسلام فراهم شد.» در این روایت، فتح ایران نه تجاوز نظامی بلکه «رحمت الهی» تلقی میشود و واژه «ورود مسلمانان» جایگزین «حمله اعراب» شده است. زرتشت نیز صرفا «پیامبر توحیدی» معرفی میشود تا اسلام، مشروعیت و توجیه بیشتری برای ورود به ایران داشته باشد.
در راستای گفتمان جمهوری اسلامی هم القائاتی وجود دارد، از جمله اینکه طبق آیین زرتشتی، «زن خوب» با ویژگیهای «پارسایی و عفت» شناخته میشود. ادعایی نیز وجود دارد مبنی بر اینکه در دوران باستان زنان به عنوان «کدبانو و مادر خانواده» دارای «عزت و احترام» بودند.
در مجموع، هویت ملی در این کتاب در قالب «ایمان ایرانی» تعریف میشود. دانشآموز از نخستین درس تاریخ مستقل خود میآموزد که تمدنهای غیراسلامی «گمراه»، فلسفه غربی «منحرف» و ایرانیان باستان «در انتظار اسلام» بودند و تاریخ ایران از آغاز تا امروز، زنجیرهای از حکومتهای الهی بوده که در نهایت با جمهوری اسلامی به اوج رسیده است.
تاریخ (۲): بازنویسی گذشته برای ساخت هویت ایدئولوژیک
کتاب «تاریخ (۲)» پایه یازدهم، ویژه رشته ادبیات و علوم انسانی، در ظاهر دنبالهای آموزشی بر جلد نخست است و دورهای از تاریخ ایران را از ظهور اسلام تا پایان دوران صفویه پوشش میدهد. این جلد با هدف رسمی «شناخت هویت ایرانیــاسلامی»، آشکارا نقش ستون فقرات ایدئولوژیک نظام آموزشی را ایفا میکند: بازسازی تاریخ ایران در چارچوب تداوم دینی، از ساسانیان «منحرف» تا صفویان «منجی».
برای دانستن این موضوع حتی مطالعه کل کتاب هم ضروری نیست، زیرا مقدمه کتاب جهت فکری آن را روشن میکند: «شناخت تاریخ ایران پس از اسلام به ما کمک میکند تا از تجربههای گذشته برای تداوم هویت ایرانیــاسلامی خود بهره بگیریم.» در اینجا، هدف آموزش تاریخ نیست، بلکه تثبیت پیوند میان ملیت و مذهب است؛ پیوندی که مفهوم ایران را بهتدریج در درون ایدئولوژی اسلامی هضم میکند.
نخستین فصل کتاب با عنوان «ظهور اسلام و ایران در قرون اولیه»، با جایگزینی واژگان، جهتگیری ایدئولوژیک خود را آشکار میکند. دیگر سخنی از «حمله»، «جنگ» یا «فتوحات» نیست و بهجای آن از «ورود اسلام»، «آشنایی ایرانیان با پیام توحید» و «رهایی از ستم شاهان» سخن گفته میشود. در واقع، حمله نظامی اعراب به روایت یک «رستگاری معنوی» تبدیل میشود.
کتاب با این عبارت جوهره تحریف را در خود دارد: «با گسترش اسلام، ایرانیان با دین توحید آشنا شدند و از ستم شاهان رهایی یافتند.» این روایت واقعیتهای تاریخی چون جنگ، غارت و فروپاشی ساختار فرهنگی ایران را حذف و با تصویر رحمت و نجات جایگزین میکند.
علت سقوط ساسانیان نیز به «فساد، ظلم و انحطاط اخلاقی» فروکاسته میشود. به تخریبهای فرهنگی پس از فتوحات هیچ اشارهای نمیشود و از نظر نویسندگان این کتاب، ایرانی خوب همان ایرانی مطیع قدرت دینی است که «با دل، اسلام را پذیرفت و در گسترش آن کوشید».
بخش سوم کتاب، «ایران از دوران سامانیان تا پایان دوران صفویه»، پرحجمترین و ایدئولوژیکترین بخش آن است. در اینجا، همهچیز در چارچوب «تمدن اسلامی» تعریف میشود. روایت کلی آن است که شکوفایی ایران پس از اسلام، تنها در سایه ایمان و در چارچوب خلافت اسلامی رخ داد.
استقلالخواهی نخستین دولتهای ایرانی پس از اسلام، مانند طاهریان و صفاریان، عمدا نادیده گرفته و این حکومتها نیز بخشی از دستگاه خلافت معرفی میشوند. کتاب میگوید: «ایرانیان در چارچوب خلافت اسلامی توانستند نقش فرهنگی خود را بازیابند.» حتی مقاومتهای ایرانیان علیه عباسیان نیز بهجای جنبش استقلال، «تلاش برای گسترش اسلام» نام گرفته است.
دانشمندان ایرانی چون رودکی، بیرونی و ابنسینا نیز تنها تا جایی ارزشمندند که «در خدمت تمدن اسلامی» باشند. عقل، علم و فلسفه ایرانی از استقلال تهی و به ابزار ایمان تقلیل یافتهاند.
در روایت مغولان نیز، ویرانیها بازگو میشود، اما نقش نهادهای دینی و ضعف درونی خلافت در این فروپاشی پنهان میماند و تاریخ سیاسی به موعظه اخلاقی «فساد پادشاهان موجب سقوط شد» فروکاسته میشود.
اما نقطه اوج ایدئولوژیک کتاب، فصل مربوط به صفویه است؛ جایی که مذهب تشیع در ایران رسمی شد. کتاب میگوید: «با رسمی شدن مذهب تشیع، هویت ایرانی در پرتو ایمان شکوفا شد.» این عبارت، ملیت و مذهب را کاملا در هم ادغام میکند. همچنین با برجسته کردن نقش علمای شیعه در هدایت سیاسی حکومت، مستقیما زمینه توجیه نظریه ولایت فقیه در عصر حاضر را فراهم میکند.
در این کتاب، همه جلوههای خرد، علم و زیباییشناسی در چارچوب دین مشروعیت دارند. علم هم تنها تا آنجا ارزش دارد که به دین خدمت کند. فیلسوفانی مانند رازی یا خیام که نگاه عقلگرایانه و شکاک داشتند، یا حذف شدهاند یا با لحن کنایی از آنها نام برده شده است.
در بخش ادبیات فارسی، شاعران و نویسندگان اخلاقی برجسته شدهاند، اما از شاعران بزرگی مانند حافظ، با وجود جایگاه بیبدیلش، تنها بهصورت محدود و با تاکید بر «موعظههای اخلاقی» نام برده میشود. شعر و ادب نه بهعنوان عرصه آزاد بیان انسانی، بلکه ابزار «تربیت دینی» معرفی میشوند. در بخش هنر و معماری نیز، نگارگری، کاشیکاری و خوشنویسی نه بهعنوان بیان ذوق و زیباییشناسی ایرانی، بلکه «تجلی هنر اسلامی» توصیف میشوند.
کتاب «تاریخ (۲)» در نهایت پروژهای است برای مشروعیتبخشی به پیوند دین و ملیت. در این روایت، ایران پیش از اسلام «در انتظار توحید» بود و ایران پس از اسلام «در خدمت ایمان» تعریف میشود. به این ترتیب خط سیری واحد از «ساسانیان فاسد» تا «صفویان مومن» ترسیم میشود: تاریخ ایران، مسیری الهی است که با تشیع صفوی به کمال میرسد و در جمهوری اسلامی ادامه مییابد. هر آنچه سکولار، فلسفی یا ملی است هم یا حذف میشود یا در قالب «خدمت به اسلام» بازنویسی میشود تا ذهن دانشآموز با این تصویر پر شود که تنها یک مسیر مشروع وجود دارد: از کوروش بزرگ تا خمینی.
تاریخ (۳)؛ از تحریف گذشته تا تقدیس قدرت
کتاب تاریخ ۳ (ایران و جهان معاصر)، ویژه پایه دوازدهم رشته ادبیات و علوم انسانی، ایدئولوژیکترین و تحریفآمیزترین حلقه از مجموعه سهجلدی کتاب درسی تاریخ است؛ جایی که گذشته، حال و آینده در چارچوب ایدئولوژی رسمی معنا مییابد.
موضوع کتاب تاریخ ایران از اواخر دوره صفویه تا پایان جنگ ایران و عراق است. در چهار درس نخست، ایران از دوره افشار تا پایان قاجار روایت میشود. ساختار این بخش مبتنی بر برجستهسازی ضعف، فساد و استبداد است؛ گویی تاریخ ایران در سراسر قرنهای پیش از انقلاب اسلامی، جز زوال و وابستگی چیزی نداشته است.
از نادرشاه افشار فقط به عنوان پادشاهی «جنگطلب، خشن و مخالف تشیع» یاد میشود، بیآنکه به تلاش او برای احیای اقتدار ملی یا بازسازی استقلال ایران پس از صفویه اشارهای شود. توضیح درباره دوره زندیه هم محدود است و در مورد دوره قاجار، نیز تصویری یکسره سیاه ارائه میشود: «شاهان بیکفایت، وابسته و فاسد که کشور را به بیگانگان فروختند.»
در این کتاب، جنبشهای اصلاحی مانند اقدامهای امیرکبیر یا اصلاحات آموزشی و صنعتی ناصرالدینشاه تنها در حد «تلاشهای پراکنده و ناکام» معرفی شدهاند. در پس این روایتها، هدف پنهان آن است که هرگونه نوسازی غیرمذهبی بیثمر و بیریشه نشان داده و ذهن دانشآموز برای پذیرش «انقلاب اسلامی» بهعنوان تنها راه نجات ایران آماده شود.
تقریبا در تمام متنها، واژه «ملت ایران» جایش را به «مسلمانان ایران» داده است. نگاه کتاب به تاریخ معاصر هم نه ملی، بلکه کاملا ایدئولوژیک و امنیتی است. در همان آغاز، در بخشی با عنوان «سخنی با دانشآموزان» آمده است: «هدف از آموختن تاریخ شناخت دشمن و عبرتآموزی از گذشته است.»
عبارت «شناخت دشمن» کلیدواژهای است که نشان میدهد تاریخ در این کتاب نه علم بررسی وقایع، بلکه ابزاری برای تربیت سیاسی و کنترل ذهنی است. مسلمان بودن بر ایرانی بودن برتری دارد و از میراث تمدن ایرانی یا هویت ملی پیشامدرن هیچ نشانی از احترام دیده نمیشود. چهرههای فکری و ملی مانند احمد کسروی، فریدون آدمیت و باستانی پاریزی تنها در حد نامی در فهرست آمدهاند، بیآنکه به نقش یا اندیشه آنان اشارهای شود.
از درس هفتم به بعد، کتاب به روایت دوران پهلوی میپردازد؛ جایی که تحریفها آشکارتر میشود.
رضاشاه در این کتاب «دیکتاتوری وابسته به انگلستان» معرفی میشود که «با تقلید از غرب و سرکوب دین» ایران را از ارزشهای الهی دور کرد. اصلاحات بنیادین او از گسترش آموزش نوین تا ایجاد ارتش مدرن و حقوق زنان هم بهعنوان «ظاهرسازی برای غربگرایی» تحقیر شده و در توصیف پایان دوران او آمده است: «با سرکوب علما و گسترش بیحجابی، زمینه سقوط سلطنت فراهم شد.»؛ گویی سقوط سیاسی یک مجازات الهی بوده است.
در مورد محمدرضا شاه نیز کتاب پر از کلیشههای ایدئولوژیک است: «وابسته، فاسد، ضد دین و بیریشه در مردم». اصلاحات ارضی، آموزش مدرن و پیشرفتهای صنعتی نیز همه «توطئه فرهنگی غرب» نامیده شدهاند. درباره جنبش ملی شدن نفت و رخدادهایی دیگر مانند کودتای ۲۸ مرداد هم اینگونه به دانشآموزان القا میشود که هر جنبش ملیگرایانه بدون هدایت روحانیت، محکوم به شکست است.
در درسهای پایانی، یعنی از درس دهم تا دوازدهم، تاریخ به تبلیغ تبدیل میشود. انقلاب اسلامی نه یک واقعه سیاسی و اجتماعی، بلکه «تحقق وعده الهی» و خمینی عنوان «منجی» و «رهبر الهی» توصیف میشود. در این روایت، حتی از اشاره به نقش دیگر گروهها در وقوع انقلاب اسلامی هم خودداری شده و انقلاب اسلامی در این کتاب جنبشی یکدست، دینی و مذهبی است.
پس از پیروزی نیز، در درس مربوط به «استقرار جمهوری اسلامی»، همهپرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ بهعنوان رای «یکپارچه ملت مومن ایران» معرفی میشود و به مخالفان یا گروههای حذفشده هیچ اشارهای نیست. قانون اساسی بهویژه در بخش ولایت فقیه با زبانی تقدیسآمیز توصیف میشود و روحانیت در مقام «رهبران مشروع و الهی جامعه» قرار میگیرد. گرچه عبارت ولایت فقیه بهصراحت نیامده، مفهوم آن از طریق تاکید بر «رهبری الهی و فقیه عادل» منتقل میشود.
حتی حذف احزاب، تعطیلی مطبوعات و سرکوب سیاسی، با عباراتی چون «ضرورت حفظ نظام اسلامی» توجیه شدهاند.
در درس مربوط به جنگ ایران و عراق، واژه «دفاع مقدس» مدام تکرار و جنگ، نه رویدادی نظامی، بلکه آزمون ایمان معرفی میشود. در این جمله، مفهوم وطندوستی عملا نفی و جنگ از بعد ملی تهی میشود و صرفا در قالب «نبرد میان ایمان و کفر» معنا مییابد. از شکستها، تلفات، بحرانهای داخلی یا مخالفتهای سیاسی نیز هیچ سخنی نیست. همه فرماندهان سپاه در مقام قهرمانان قدسی معرفی میشوند و در پایان، پیروزی معنوی جایگزین واقعیت تلخ پایان جنگ میشود.
در درسهای پایانی، کتاب تا دوران معاصر پیش میآید: دولتهای پس از جنگ، دوران سازندگی و اصلاحات، اما باز هم از زاویه ایدئولوژیک و در نهایت، با ستایش از «رهبری آیتالله خامنهای» و «پیشرفتهای علمی در پرتو ایمان» به پایان میرسد.
به این ترتیب، مجموعه سهجلدی تاریخ مدارس جمهوری اسلامی ماموریتی روشن دارد: در جلد نخست ایران باستان در خدمت توحید تصویر میشود. در جلد دوم، ایران اسلامی در خدمت تشیع قرار میگیرد و در جلد سوم، ایران معاصر در خدمت ولایت فقیه.
«تاریخ معاصر ایران» روایت تبلیغاتی از گذشته نزدیک
کتاب «تاریخ معاصر ایران» که برای دانشآموزان تمام رشتهها بهجز علوم انسانی در پایه یازدهم تدریس میشود، از نظر تاثیرگذاری ایدئولوژیک، حتی از مجموعه سهجلدی رشته علوم انسانی نیز صریحتر و خطابهایتر است. هدف رسمی آن، که در آغاز کتاب آمده، «شناخت علل و عوامل انقلاب اسلامی و استقرار جمهوری اسلامی» است. این هدفگذاری چارچوب روایت را از ابتدا تا انتها، نه علمی و تحلیلی، بلکه توجیهگر و تقدیری تعیین میکند: ترسیم مسیری خطی از «قاجار وابسته و فاسد» و «پهلوی غربزده و ضد دین» به «انقلاب نجاتبخش» و «نظام برحق ولایی».
کتاب که بازه آغاز دوران قاجار تا پایان جنگ ایران و عراق را پوشش میدهد، در همان صفحات آغازین، دانشآموز را مخاطب قرار میدهد که تاریخ را باید برای «شناخت دشمن» بیاموزد و «نقش روحانیت و امام خمینی» را در مبارزه با «سلطه خارجی و استبداد داخلی» دریابد. این گزارهها روششناسی تاریخی را با نگاه امنیتی و مذهبی عوض میکنند و از همان ابتدا نتیجه را پیشنویس میکنند: تاریخ زمانی درست فهم میشود که به تثبیت ولایتفقیه و دشمنمحوری بینجامد.
روایت دوره قاجار با تاکید فراگیر بر «بیکفایتی، وابستگی و فساد» پیش میرود. نهضت تنباکو و مشروطه، بهجای آنکه بهعنوان جنبشهای اجتماعی و عقلانی برای قانون و حاکمیت ملی فهم شوند، به «بیداری اسلامی زیر پرچم روحانیت» تقلیل مییابند. نقش چهرههایی چون امیرکبیر، روشنفکران، مطبوعات و اصناف شهری هم یا حذف میشود یا در حاشیه میماند تا این پیام تثبیت شود که «بیروحانیت، اصلاحات ره به جایی نمیبرد».
محتوای این کتاب درباره دورههای مربوط به پهلوی اول و دوم، استقرار نظام اسلامی و جنگ ایران و عراق با کتاب تاریخ ۳ رشته علوم انسانی مشابه است و هردو کتاب با مجموعهای از شگردها، روایت رسمی را تحمیل میکنند؛ از جمله دوقطبیسازی واژگانی مانند «مومن و کار»، «اسلام و طاغوت».
روش دیگر نیز اسلامیسازی هویت ملی است. به این ترتیب که با اسلامی کردن نمادها مثل نسبت دادن کوروش به ذوالقرنین، هویت باستانی جذب و خنثی میشود و این پیام جا میافتد که «ارزش ایران پیش از اسلام، در نهایت به اسلامی شدن آن است».
در نهایت، «تاریخ معاصر ایران» ابزار بازتولید ایدئولوژی گفتمان رسمی است: دشمنمحوری با غرب بهعنوان افق دائمی سیاست، مشروعیتبخشی به روحانیت بهمثابه تنها منجی ملت، تحریف آگاهانه چهرههای ملی و تثبیت ولایتفقیه.
«تاریخ اسلام ۱ و ۲»؛ تاریخ بهمثابه آموزش عقیده
دانشآموزان رشته علوم و معارف اسلامی در پایههای دهم و یازدهم، بهجای کتابهای تاریخ عمومی، دو جلد «تاریخ اسلام ۱ و ۲» را میخوانند. این کتابها که صراحتا با هدف تربیت ایدئولوژیک مذهبیــسیاسی تدوین شدهاند، با نادیده گرفتن منطق و روش تاریخنگاری علمی، در خدمت تثبیت اندیشه شیعه ولایتمحور و نفی ملیگرایی و عقلانیت تاریخیاند. نتیجه عملی این طراحی آن است که «تاریخ» از عرصه نقد و فهم اجتماعی به ابزار موعظه و مشروعیتبخشی سیاسی فروکاسته میشود.
«تاریخ اسلام ۱» که دوره بعثت پیامبر اسلام تا پایان امامت امام محمدباقر را پوشش میدهد، بهروشنی بر سیره پیامبر، خلفای نخستین، امام علی و واقعه عاشورا متمرکز است. همچنین به دانشآموز گفته میشود قرآن «بهترین تاریخ» است که این گزاره عقل نقاد را حاشیهنشین میکند.
روایت صدر اسلام کاملا سیاسی ــاعتقادی است. دشمنسازی مذهبی (یهودیان مدینه، مشرکان، منافقان) بهعنوان الگویی دائمی و بدون تحلیل زمینههای قبیلهای یا اقتصادی بازنمایی میشود. پیامبر نه «کنشگر تاریخی»، بلکه «رهبر بیخطای دینی و نظامی» تصویر میشود. در بحث جانشینی، اختلافات به دوگانه «حق و باطل» تقلیل داده میشود و با این عبارت که «پس از رحلت پیامبر، گروهی بدون توجه به نص الهی، مسیر امت را منحرف کردند»، الگوی امامت الهی را تنها مشروعیت سیاسی ممکن معرفی میکند؛ پیشفرضی که در عصر حاضر به ولایت فقیه تعبیر میشود.
«تاریخ اسلام ۲» زندگی امامان متاخر تا امام دوازدهم، مروری بر تاریخ ایران اسلامی تا تیموریان و بخشی موسوم به «فرهنگ و تمدن اسلامی» را پوشش میدهد که بهطرزی معنادار، تا انقلاب ۱۳۵۷ امتداد مییابد. ستون فقرات ایدئولوژیک این جلد پیوند مستقیم دین و سیاست است و امامان بهعنوان «پایهگذاران مقاومت علیه حکومتهای طاغوتی» تعریف میشوند.
در بخش تاریخ ایران اسلامی، استقلال فرهنگی و سیاسی جریانهای ایرانی کمرنگ میشود و هویت ملی و زبان فارسی دولتهایی چون سامانیان یا آلبویه مشروط به نزدیکی به «مکتب اهل بیت» معنا مییابند. در روایت حمله مغول، علتها از سپهر اقتصاد و راهبرد نظامی به سطح «کیفر الهی گناهان پادشاهان» تنزل میکند و تاریخ به زبان مجازات دینی بازنویسی میشود.
در فصل «تمدن اسلامی»، دوگانه اخلاقی «شرق مومن و غرب فاسد» تثبیت و سپس این خط به انقلاب اسلامی ختم میشود: «انقلاب اسلامی ایران تمدن اسلامی را پس از قرنها رکود، جانی دوباره بخشید.»
همچنین ادعا میشود که «مکتب جعفری در برابر مکاتب انحرافی مانند فلسفه یونان» قرار دارد، که نشانگر ضدیت ساختاری با عقل فلسفی و علوم انسانی مدرن است.
در مجموع، دو جلد کتاب درسی «تاریخ اسلام» یک ماموریت واحد را دنبال میکنند؛ اینکه دانشآموزان به این باور برسند که تنها حکومت مشروع حکومت دینی است.
«تاریخ هنر ایران» و «تاریخ هنر جهان»، صورت فرهنگی، سیرت ایدئولوژیک
دانشآموزان رشتههای هنر، فنیوحرفهای و کارودانش در پایههای دهم، یازدهم و دوازدهم دو کتاب «تاریخ هنر ایران» و «تاریخ هنر جهان» را میخوانند. این دو اثر، هرچند ظاهری آموزشی و زبانی نرمتر از کتب تاریخ عمومی دارند و از واژگان فرهنگی بهره میگیرند، با کمی دقت، روشن میشود که همان الگوی سانسور، حذف و ایدئولوژیکسازی را با روشی غیرمستقیم ادامه میدهند. در این چارچوب، هنر به ابزاری برای مشروعیتبخشی حکومت دینی تبدیل میشود.
کتاب «تاریخ هنر ایران» مدعی است دانشآموز را با «ریشههای هنر ایرانی» آشنا میکند، اما نقشه روایی آن بهروشنی هنر پیش از اسلام را کماهمیت و سطحی میکند و ارزش هنری را به «ایمان» گره میزند. فصل نخست، ذیل عنوان «ایران در دوران کهن»، با این قضاوت آغاز میشود که «ایرانیان پیش از اسلام در پرستش خدایان متعدد سرگرم بودند و هنرشان بیشتر جنبه تجملی داشت». چنین حکمی شکوه هخامنشی و ساسانی را به «تجمل و خرافه» فرو میکاهد و به جای تحلیل فرمی و تاریخی، محک ارزشی مذهبی میگذارد.
در مقابل، همان منطق، فصلهای اسلامی را به اوج مینشاند: «با طلوع اسلام، روح تازهای در هنر ایران دمیده شد و هنر از تجمل و شرک رهایی یافت».
این جمله ارزش هنر ایرانی را به اسلامی شدن مشروط میکند و دوره صفوی به «قله ایمان در هنر» بدل میشود: «در دوره صفویه، روح ایمان در تمامی جلوههای هنری حضور داشت و هنر در خدمت دین قرار گرفت»، که این روایت، آزادی و تنوع سبکی در نگارگری و معماری اصفهان را نادیده میگیرد. در آستانه مدرنیته، درس قاجار با این جمله که «با ورود فرهنگ بیگانه و نفوذ غرب، هنر ایران از مسیر الهی خود دور شد»، هر تحول نو (چهرهنگاری، تئاتر شهری) را زیر برچسب «غربزدگی و انحطاط» مینشاند.
آخرین درس، «هنر انقلاب اسلامی»، کار را تمام میکند: «پس از پیروزی انقلاب، هنر به مسیر اصیل خود بازگشت و در خدمت ارزشهای الهی قرار گرفت». نتیجه عملی حذف یا کمرنگ کردن هنرمندان و جریانهای نوگرای سکولار و تعریف هنر معاصر به پوستر شهدا، نقاشی دیواری و «هنر دفاع مقدس» است. در تمام کتاب، زنان هنرمند تقریبا غایباند.
کتاب «تاریخ هنر جهان» هم بنا است دانشآموز را با میراث هنری ملتها آشنا کند، اما چارچوب پنهان آن، برتری اخلاقی هنر اسلامی را بر هنر غربی مینشاند. درس نخست با گزاره «تمدنهای کهن مانند مصر و یونان، هرچند آثار عظیمی ساختند، اما روح معنوی در آنها غایب بود» آغاز میشود؛ یعنی ارزش هنر نه با فرم و تکنیک، که با معیار ایمان سنجیده میشود.
در درس رنسانس، جمله «در رنسانس، انسان جای خدا را گرفت و خودپرستی آغاز شد» مدرنیته را به انحراف اخلاقی بدل میکند؛و در ادامه با این ادعا که در قرن بیستم «هنر مدرن با بریدن از معنویت، به پوچی و آشوب رسید» و بلافاصله این چفت ایدئولوژیک میآید: «در مقابل، انقلاب اسلامی ایران معنای دوبارهای به هنر بخشید». بدینسان، دوگانه کلی «غرب بیمعنا و انقلاب معناساز» با زبان تاریخ هنر تکرار میشود. پایان کتاب، با بیانیه سیاسی «هنرمند مومن باید هنرش را در خدمت دین، جامعه و رهبری قرار دهد»، رسما از تاریخ فاصله میگیرد و به مانیفست «هنر متعهد» بازمیگردد؛ به این ترتیب هر هنر غیردینی و غیر اسلامی «منحرف» نام میگیرد.
در هر دو کتاب «تاریخ هنر ایران» و «تاریخ هنر جهان»، منطق مشترکی عمل میکند که هنر را به ابزاری برای تبلیغ ایمان و وفاداری سیاسی فرو میکاهد. هنر پیش از اسلام یا نشانه «تجمل و جاهلیت» است یا مقدمهای برای ظهور اسلام. هنر پس از اسلام «اصیل» و «معنادار» است چون به ایمان گره خورده و هنر مدرن «پوچ» است، چون از دین جدا شده.
در این چارچوب، تاریخ هنر از مسیر تحلیل و نقد فرمی بیرون میماند و به درس اخلاق بدل میشود. هر دو کتاب با «انقلاب اسلامی» بهعنوان نقطه اوج معنوی، پایان میگیرند و هنر مطلوب را هنری معرفی میکنند که در «خدمت نظام و رهبری» است.
در نتیجه، آنچه باید آموزش تاریخ هنر باشد، به آموزش وفاداری سیاسی تبدیل میشود: گذشته باستانی تنها در نسبت با ایمان ارزش دارد، مدرنیته جهانی نماد خودپرستی است و هنر معاصر ایران تنها زمانی مشروع است که در گفتمان انقلاب تعریف شود.
نکتهقابل توجه این است که با وجود تفاوتهای ظاهری در موضوع و سطح، تمام هشت کتاب درسی تاریخ از یک خطمشی و الگوی فکری واحد تبعیت میکنند. این خطمشی شامل تحقیر و کماهمیتسازی ایران باستان، تبرئه فتوحات اسلامی، برجستهسازی افراطی نقش روحانیت در تمام مراحل تاریخی، حذف روشنفکران و ملیگرایان و در نهایت، تقدیس انقلاب اسلامی بهعنوان نقطه اوج تاریخ بشر است.
در این منظومه آموزشی، تاریخ بهکلی از هویت پژوهشی خود تهی و به ابزار سیاسی تبدیل شده است. در نتیجه، تاریخ در مدارس ایران بهجای آنکه دروازهای برای شناخت گذشته باشد، به سازوکاری برای تربیت ذهن ایدئولوژیک و انکار هویت تاریخی ایرانی تبدیل شده است.